twinge

/ˈtwɪndʒ//twɪndʒ/

معنی: نیش، سرزنش وجدان، درد شدید و ناگهانی، تیر کشیدن، دور زدن، پیچیدن، درد کشیدن
معانی دیگر: (وجدان و غیره) عذاب، سوز، درد شدید و ناگهانی و کوتاه مدت، تیرکشی، زوک زوک کردن، درد شدید احساس کردن، سوزش

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sudden sharp pain of short duration.
مترادف: pang, stab
مشابه: ache, cramp, crick, gripe, pain, smart, spasm, stitch

(2) تعریف: a slight emotional pain; pang.
مترادف: pang, stab
مشابه: ache, malaise, misgiving, prick, qualm, scruple, smart, spasm

- a twinge of remorse
[ترجمه گوگل] مشتی از پشیمانی
[ترجمه ترگمان] عذاب وجدان …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: twinges, twinging, twinged
• : تعریف: to cause to experience a sudden brief physical or emotional pain.
مترادف: sting
مشابه: bite, gripe, hurt, nip, pain, pinch

- His rude reply twinged his conscience.
[ترجمه گوگل] پاسخ گستاخانه او وجدانش را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] جواب بی ادبانه او وجدانش را ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to have a sudden sharp pain; feel a twinge.
مترادف: sting, twitch
مشابه: ache, cramp, gripe, hurt, pain, smart

جمله های نمونه

1. a twinge of conscience
عذاب وجدان

2. I felt a twinge of envy for the people who lived there.
[ترجمه گوگل]نسبت به مردمی که آنجا زندگی می کردند حسادت زیادی داشتم
[ترجمه ترگمان]نسبت به کسانی که آنجا زندگی می کردند احساس حسادت می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I felt a twinge in my knee.
[ترجمه نسرین رنجبر] زانویم تیر کشید.
|
[ترجمه گوگل]در زانویم احساس کردم
[ترجمه ترگمان]احساس عذاب وجدان کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. For a moment, Arnold felt a twinge of sympathy for Mr Wilson.
[ترجمه گوگل]آرنولد برای لحظه ای احساس همدردی با آقای ویلسون کرد
[ترجمه ترگمان]برای لحظه ای، آرنولد احساس ترحم شدیدی نسبت به آقای ویل سن احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I felt a twinge of pain in my back.
[ترجمه گوگل]یه ذره درد تو کمرم حس کردم
[ترجمه ترگمان]احساس درد شدیدی را در پشتم احساس کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He felt a twinge in his knee as he jumped over the wall.
[ترجمه گوگل]وقتی از روی دیوار می پرید زانویش را احساس کرد
[ترجمه ترگمان]در حالی که از روی دیوار می پرید، احساس عذاب وجدان به او دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He felt a sharp twinge of guilt for not taking the trouble to visit her.
[ترجمه میترا] او احساس گناه شدیدی کرد که زحمت ملاقات او را نکشید.
|
[ترجمه گوگل]او احساس گناه شدیدی کرد که زحمت ملاقات او را نکشید
[ترجمه ترگمان]احساس گناه شدیدی می کرد که او را ندیده بود به دیدنش برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I felt a twinge of envy at her success.
[ترجمه گوگل]حسادت زیادی به موفقیت او داشتم
[ترجمه ترگمان]از موفقیت او احساس حسادت می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He felt a slight twinge in his damaged hamstring.
[ترجمه گوگل]او یک لرزش خفیف در همسترینگ آسیب دیده خود احساس کرد
[ترجمه ترگمان]احساس کرد که hamstring آسیب دیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The letter still gives him a twinge when he thinks of it.
[ترجمه گوگل]نامه هنوز وقتی به آن فکر می کند به او تکان می دهد
[ترجمه ترگمان]وقتی به آن فکر می کند، نامه هنوز به او صدمه می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I admit I felt a twinge of guilt as we left.
[ترجمه گوگل]اعتراف می کنم که وقتی رفتیم احساس گناه کردم
[ترجمه ترگمان]اعتراف می کنم که احساس گناه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I felt a twinge of envy when I saw them together.
[ترجمه گوگل]وقتی آنها را با هم دیدم غبطه ای حس کردم
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها را با هم دیدم احساس حسادت می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Melanie felt a twinge of discomfort.
[ترجمه گوگل]ملانی احساس ناراحتی کرد
[ترجمه ترگمان]ملانی احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Charles even felt a twinge of pity for Mrs Sweet.
[ترجمه گوگل]چارلز حتی برای خانم سویت احساس ترحم کرد
[ترجمه ترگمان]چارلز احساس تاسف کرد و دلش به حال خانم شیرین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نیش (اسم)
prickle, twinge, sting, nip, bite, fang, tang, tooth

سرزنش وجدان (اسم)
twinge, remorse

درد شدید و ناگهانی (اسم)
twinge

تیر کشیدن (فعل)
ache, pain, hurt, prickle, twinge, smart

دور زدن (فعل)
twinge, round, circle, skirt, environ, orbit, revolve, recur, compass, perambulate, wamble, send round

پیچیدن (فعل)
envelop, impact, twinge, fake, wind, resonate, tie up, fold, roll, swathe, wrap, muffle, screw, twist, nest, involve, swab, wattle, reverberate, enfold, complicate, furl, convolve, lap, infold, enwrap, tweak, kink, trindle

درد کشیدن (فعل)
pain, twinge, travail

انگلیسی به انگلیسی

• sudden sharp pain (physical, mental, or emotional)
cause a sudden sharp pain; feel a momentary sharp pain
if you feel a twinge of an unpleasant emotion or pain, you feel this emotion or pain for a very short time.

پیشنهاد کاربران

تیر کشیدن، درد، قلنج
When i got twinge in my neck i turn my neck around

بپرس