پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. سوراخ کردن. فرو کردن. ۲. مات و مبهوت کردن. حیرت زده کردن. میخکوب کردن مثال: Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree. رستم نیزه ...
قمری. {مربوط به} ماه مثال: mankind's first lunar landing. نخستین فرود انسان بر ماه
{عادات بد و غیره} فراموش کردن. به دست فراموشی سپردن مثال: It took him a long time to unlearn what he learned in his childhood. آن زمان زیادی طول کش ...
نظر اجمالی. دید کلی. برداشت کلی مثال: an overview of the country's economic situation. یک نظر اجمالی از وضعیت اقتصادی کشور
۱. از حرکت انداختن. از کار انداختن ۲. فلج کردن. مانع ایجاد کردن ۳. راکد کردن ۴. {پول} از گردش خارج کردن مثال: Lack of fuel immobilized the enemy. ...
۱. قربانی کردن. ۲. مورد تعدی قرار دادن. ایذا و اذیت کردن مثال: For years the family had been victimized by racist neighbors. سالها بود خانواده قربان ...
۱. جا خالی دادن. رد کردن ۲. طفره رفتن. از زیر بار {چیزی} شانه خالی کردن. ۳. جاخالی / مثال: to sidestep responsibility از مسئولیت طفره رفتن / از زیر ...
خائن. عهد شکن. ناسپاس مثال: They called all their party opponents disloyal. آنها همه مخالفان حزبشان را خائن نامیدند.
برانگیزنده. شوق اور. ترغیب کننده. انگیزشی مثال: Managers use motivational techniques to get employees to take risks. مدیران از تکنیکهای ترغیب کننده ...
۱. آرایشی ۲. {مربوط به} زیبایی ۳. سطحی. صوری. ظاهری مثال: cosmetic surgery جراحی زیبایی / جراحی پلاستیک Cosmetics لوازم آرایشی Powder and rouge are ...
۱. افشاگرانه. اشکار کننده. حاوی اطلاعات مهم ۲. روشنگر. گویا ۳. اموزنده ۴. {لباس زنانه} بدن نما. لختی مثال: The book is very revealing about young peo ...
انطباقی مثال: The animal's adaptive ability is important to its survival. توانایی انطباقی حیوانات برای بقایشان مهم است.
به طور مکانیکی ۲. خود به خود. به طور خودکار. به طور اتوماتیک ۳. بصورت ماشینی. با ماشین ۴. از نظر فنی ۵. تصنعی. بی احساس مثال: He performed the move ...
۱. دلبخواه. اختیاری. میلی ۲. اتفاقی. تصادفی. دیمی ۳. خودسرانه. مستبدانه. زوری ۴. مستبد. مطلق. خودکامه. خود رای مثال: He hired and fired employees ar ...
۱. کمبود ۲. نقص. عیب. کاستی. نارسایی ۳. کسری مثال She has vitamin deficiency. او کمبود ویتامین دارد.
بالای {چیزی} قرار دادن. روی {چیزی} گذاشتن مثال: habits which have been superimposed on other habits. عادتهایی که بر روی عادتهای دیگر قرار گرفته اند.
۱. مطلقا. کلا. از بیخ و بن ۲. با سردی. از روی بی اعتنایی مثال: "No, " she replied flatly. او با سردی {و از روی بی اعتنایی} جواب داد: نه
مصرانه. سرسختانه مثال: he was adamantly opposed to new taxes. او سرسختانه با مالیاتهای جدید مخالف بود.
۱. از دو جهت. از دو لحاظ ۲. دو برابر. دو چندان. مضاعف ۳. دوباره ۴. خیلی. بسیار. زیاد مثال: I was doubly happy to see David and his wife. با دیدن دی ...
اشک بار. اشک ریزان. {چشمان} گریان. مثال: 'Why are you doing this?' she asked tearfully. او با چشمانی گریان پرسید: چرا داری این کار را می کنی؟
خود به خودی. خودجوشی. خود انگیحتگی مثال: There is a lack of spontaneity in her performance. در عملکرد او خودجوشی {و خود انگیختگی} وجود ندارد.
۱. خیالی. وهمی. غیر واقعی. غلط ۲. فریبنده. گول زننده ۳. ناشی از خطای ادراک مثال: a tense period of illusory peace. یک دوران پر تنش از صلح فریبنده و ...
بی نهایت. بی اندازه مثال: The particles in an atom are infinitely small. ذرات در یک اتم بی نهایت کوچک هستند.
۱. فساد. تباهی ۲. انحطاط. سقوط ۳. {پزشکی} استحاله مثال: His novels are studies of the French society's degeneration. رمانهای او بررسی فساد {و انحطا ...
۱. کم هوشی ۲. پیش پا افتادگی ۳. ادم معمولی ۴. معمولی یا متوسط بودن، مثال: The most important characteristic of his poetry is its mediocrity. مهمتری ...
بی چون و چرا. غیر قابل بحث. تردید ناپذیر. مسلم. قطعی مثال: Its most unarguable successes are in the main supporting roles. بیشترین موفقیت های مسلم و ...
۱. جنینی. رویانی ۲. اولیه. نخستین. اغازین. ابتدایی مثال: The project is still passing its embryonic stage. طرح هنوز در حال گذشتن از مرحله اولیه و ...
۱. لاینفک ۲. غیر قابل انتقال. غیر قابل واگذاری مثال: He maintains that Taiwan has always been an inalienable part of China. او ادعا می کند که تایوا ...
نشان {چیزی} بودن. از {چیزی} حکایت کردن مثال: His talent bespeaks success. استعدادش حکایت از این می کند که موفق می شود.
ذاتی. فطری. سرشتی مثال: He has an innate talent for painting. او برای نقاشی استعداد ذاتی دارد.
خیانت. عهد شکنی. ناسپاسی مثال: He was accused of disloyalty and expelled from the party. او متهم به خیانت و عهد شکنی بود و از حزب اخراج شد.
۱. کرخ. بی حس ۲. افسرده. مرده مثال: my fingers are numbed. انگشتانم کرخ و بی حس هستند.
بدیهی. مسلم. واضح. اشکار مثال: These are self - evident facts. اینها حقایق بدیهی و مسلم است.
تلاشی. فروپاشی. از هم پاشیدگی مثال: This defeat led to the disintegration of the empire. این شکست موجب فروپاشی امپراطوری شد.
بگومگو. تف کردن، مشاجره مثال: He took a little cake and spat it out. او یک کمی کیک برداشت و آن را تف کرد. He spat out, "Send, I'm a battleship. Cha ...
۱. وصله دار. وصله ای ۲. تکه تکه. جور واجور. ناهمگون مثال: She was wearing patchy trousers. او شلواری وصله دار پوشیده بود.
۱. حرکت. حرکت ماهرانه. مانور ۲. ترفند. شگرد. تدبیر. تمهید ۳. در مانور شرکت دادن ۴. مانور دادن ۵. {حرکت یا کاری را} ماهرانه انجام دادن مثال: Several ...
بی تردید. بدون هیچ بحث و گفتگو. به طور قطع. یقینا مثال: He is unarguably an outstanding man. بی تردید او یک مرد برجسته است.
۱. تیر کشیدن ۲. درد. نیش ۳. عذاب وجدان. پشیمانی مثال: a twinge of conscience یگ عذاب وجدان
برعکس مثال: France requires visas from Iranians and vice versa. فرانسه از ایرانی ها ویزا می خواهد و برعکس.
۱. به هم مربوط بودن. با هم ارتباط داشتن. به یکدیگر بستگی داشتن ۲. به هم مربوط ساختن مثال: They say fanaticism and ignorance are interrelated. آنها م ...
جدا نشدنی. غیر قابل تفکیک. تفکیک ناپذیر . ملازم مثال: In economics, supply and demand are inseparable forces. در علم اقتصاد عرضه و تقاضا نیروهای مل ...
۱. رشد. رویش ۲. جوانه. شاخه نورس ۳. نتیجه. پیامد مثال: Crime can be an outgrowth of poverty. جرم و جنایت می تواند نتیجه و پیامد فقر باشد.
سرکش. غیر قابل کنترل مثال: Their rambunctious son always got into trouble. پسر غیر قابل کنترل و سرکش آنها همیشه توی دردسر می افتاد.
۱. طبق قانون اساسی. ناشی از قانون اساسی. قانونی ۲. {مربوط به} قانون اساسی ۳. مشروطه ۴. {مربوط به} بنیه. جسمانی ۵. سرشتی. ذاتی 6. پیاده روی. قدم زدن. ...
توضیحی. تشریحی. تبیینی مثال: his explanatory comments on the text of Shakespeare تفسیرهای تبیینی او درباره متن شکسپیر
۱. پیش گویانه ۲. پیش بینانه مثال: Dreams, have little predictive value. خوابها ارزش پیش گویانه ی کمی دارند.
از پایه دگرگون کردن. به کلی متحول کردن مثال: Computers have revolutionized production. رایانه ها محصولات را به کلی متحول کرده اند.
معقول. فهمیده. روشن. تیزهوش مثال: It was better by far to be clear - headed. بهتر بود هر طور که شده معقول {و فهمیده} باشم.
۱. به طور عینی ۲. واقع بینانه مثال: Everything that exists objectively can be understood. هر چیزی که بطور عینی وجود داشته باشد قابل درک شدن است.