پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٢٠
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. سوراخ کردن. فرو کردن. ۲. مات و مبهوت کردن. حیرت زده کردن. میخکوب کردن مثال: Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree. رستم نیزه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قمری. {مربوط به} ماه مثال: mankind's first lunar landing. نخستین فرود انسان بر ماه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

{عادات بد و غیره} فراموش کردن. به دست فراموشی سپردن مثال: It took him a long time to unlearn what he learned in his childhood. آن زمان زیادی طول کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

نظر اجمالی. دید کلی. برداشت کلی مثال: an overview of the country's economic situation. یک نظر اجمالی از وضعیت اقتصادی کشور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. از حرکت انداختن. از کار انداختن ۲. فلج کردن. مانع ایجاد کردن ۳. راکد کردن ۴. {پول} از گردش خارج کردن مثال: Lack of fuel immobilized the enemy. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. قربانی کردن. ۲. مورد تعدی قرار دادن. ایذا و اذیت کردن مثال: For years the family had been victimized by racist neighbors. سالها بود خانواده قربان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جا خالی دادن. رد کردن ۲. طفره رفتن. از زیر بار {چیزی} شانه خالی کردن. ۳. جاخالی / مثال: to sidestep responsibility از مسئولیت طفره رفتن / از زیر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خائن. عهد شکن. ناسپاس مثال: They called all their party opponents disloyal. آنها همه مخالفان حزبشان را خائن نامیدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برانگیزنده. شوق اور. ترغیب کننده. انگیزشی مثال: Managers use motivational techniques to get employees to take risks. مدیران از تکنیکهای ترغیب کننده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. آرایشی ۲. {مربوط به} زیبایی ۳. سطحی. صوری. ظاهری مثال: cosmetic surgery جراحی زیبایی / جراحی پلاستیک Cosmetics لوازم آرایشی Powder and rouge are ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

۱. افشاگرانه. اشکار کننده. حاوی اطلاعات مهم ۲. روشنگر. گویا ۳. اموزنده ۴. {لباس زنانه} بدن نما. لختی مثال: The book is very revealing about young peo ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

انطباقی مثال: The animal's adaptive ability is important to its survival. توانایی انطباقی حیوانات برای بقایشان مهم است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به طور مکانیکی ۲. خود به خود. به طور خودکار. به طور اتوماتیک ۳. بصورت ماشینی. با ماشین ۴. از نظر فنی ۵. تصنعی. بی احساس مثال: He performed the move ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. دلبخواه. اختیاری. میلی ۲. اتفاقی. تصادفی. دیمی ۳. خودسرانه. مستبدانه. زوری ۴. مستبد. مطلق. خودکامه. خود رای مثال: He hired and fired employees ar ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. کمبود ۲. نقص. عیب. کاستی. نارسایی ۳. کسری مثال She has vitamin deficiency. او کمبود ویتامین دارد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بالای {چیزی} قرار دادن. روی {چیزی} گذاشتن مثال: habits which have been superimposed on other habits. عادتهایی که بر روی عادتهای دیگر قرار گرفته اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مطلقا. کلا. از بیخ و بن ۲. با سردی. از روی بی اعتنایی مثال: "No, " she replied flatly. او با سردی {و از روی بی اعتنایی} جواب داد: نه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مصرانه. سرسختانه مثال: he was adamantly opposed to new taxes. او سرسختانه با مالیاتهای جدید مخالف بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. از دو جهت. از دو لحاظ ۲. دو برابر. دو چندان. مضاعف ۳. دوباره ۴. خیلی. بسیار. زیاد مثال: I was doubly happy to see David and his wife. با دیدن دی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اشک بار. اشک ریزان. {چشمان} گریان. مثال: 'Why are you doing this?' she asked tearfully. او با چشمانی گریان پرسید: چرا داری این کار را می کنی؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خود به خودی. خودجوشی. خود انگیحتگی مثال: There is a lack of spontaneity in her performance. در عملکرد او خودجوشی {و خود انگیختگی} وجود ندارد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خیالی. وهمی. غیر واقعی. غلط ۲. فریبنده. گول زننده ۳. ناشی از خطای ادراک مثال: a tense period of illusory peace. یک دوران پر تنش از صلح فریبنده و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی نهایت. بی اندازه مثال: The particles in an atom are infinitely small. ذرات در یک اتم بی نهایت کوچک هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. فساد. تباهی ۲. انحطاط. سقوط ۳. {پزشکی} استحاله مثال: His novels are studies of the French society's degeneration. رمانهای او بررسی فساد {و انحطا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. کم هوشی ۲. پیش پا افتادگی ۳. ادم معمولی ۴. معمولی یا متوسط بودن، مثال: The most important characteristic of his poetry is its mediocrity. مهمتری ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی چون و چرا. غیر قابل بحث. تردید ناپذیر. مسلم. قطعی مثال: Its most unarguable successes are in the main supporting roles. بیشترین موفقیت های مسلم و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جنینی. رویانی ۲. اولیه. نخستین. اغازین. ابتدایی مثال: The project is still passing its embryonic stage. طرح هنوز در حال گذشتن از مرحله اولیه و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. لاینفک ۲. غیر قابل انتقال. غیر قابل واگذاری مثال: He maintains that Taiwan has always been an inalienable part of China. او ادعا می کند که تایوا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

نشان {چیزی} بودن. از {چیزی} حکایت کردن مثال: His talent bespeaks success. استعدادش حکایت از این می کند که موفق می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

ذاتی. فطری. سرشتی مثال: He has an innate talent for painting. او برای نقاشی استعداد ذاتی دارد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خیانت. عهد شکنی. ناسپاسی مثال: He was accused of disloyalty and expelled from the party. او متهم به خیانت و عهد شکنی بود و از حزب اخراج شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. کرخ. بی حس ۲. افسرده. مرده مثال: my fingers are numbed. انگشتانم کرخ و بی حس هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بدیهی. مسلم. واضح. اشکار مثال: These are self - evident facts. اینها حقایق بدیهی و مسلم است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تلاشی. فروپاشی. از هم پاشیدگی مثال: This defeat led to the disintegration of the empire. این شکست موجب فروپاشی امپراطوری شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بگومگو. تف کردن، مشاجره مثال: He took a little cake and spat it out. او یک کمی کیک برداشت و آن را تف کرد. He spat out, "Send, I'm a battleship. Cha ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وصله دار. وصله ای ۲. تکه تکه. جور واجور. ناهمگون مثال: She was wearing patchy trousers. او شلواری وصله دار پوشیده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. حرکت. حرکت ماهرانه. مانور ۲. ترفند. شگرد. تدبیر. تمهید ۳. در مانور شرکت دادن ۴. مانور دادن ۵. {حرکت یا کاری را} ماهرانه انجام دادن مثال: Several ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی تردید. بدون هیچ بحث و گفتگو. به طور قطع. یقینا مثال: He is unarguably an outstanding man. بی تردید او یک مرد برجسته است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تیر کشیدن ۲. درد. نیش ۳. عذاب وجدان. پشیمانی مثال: a twinge of conscience یگ عذاب وجدان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

برعکس مثال: France requires visas from Iranians and vice versa. فرانسه از ایرانی ها ویزا می خواهد و برعکس.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. به هم مربوط بودن. با هم ارتباط داشتن. به یکدیگر بستگی داشتن ۲. به هم مربوط ساختن مثال: They say fanaticism and ignorance are interrelated. آنها م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جدا نشدنی. غیر قابل تفکیک. تفکیک ناپذیر . ملازم مثال: In economics, supply and demand are inseparable forces. در علم اقتصاد عرضه و تقاضا نیروهای مل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. رشد. رویش ۲. جوانه. شاخه نورس ۳. نتیجه. پیامد مثال: Crime can be an outgrowth of poverty. جرم و جنایت می تواند نتیجه و پیامد فقر باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سرکش. غیر قابل کنترل مثال: Their rambunctious son always got into trouble. پسر غیر قابل کنترل و سرکش آنها همیشه توی دردسر می افتاد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. طبق قانون اساسی. ناشی از قانون اساسی. قانونی ۲. {مربوط به} قانون اساسی ۳. مشروطه ۴. {مربوط به} بنیه. جسمانی ۵. سرشتی. ذاتی 6. پیاده روی. قدم زدن. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

توضیحی. تشریحی. تبیینی مثال: his explanatory comments on the text of Shakespeare تفسیرهای تبیینی او درباره متن شکسپیر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. پیش گویانه ۲. پیش بینانه مثال: Dreams, have little predictive value. خوابها ارزش پیش گویانه ی کمی دارند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

از پایه دگرگون کردن. به کلی متحول کردن مثال: Computers have revolutionized production. رایانه ها محصولات را به کلی متحول کرده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معقول. فهمیده. روشن. تیزهوش مثال: It was better by far to be clear - headed. بهتر بود هر طور که شده معقول {و فهمیده} باشم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. به طور عینی ۲. واقع بینانه مثال: Everything that exists objectively can be understood. هر چیزی که بطور عینی وجود داشته باشد قابل درک شدن است.