پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
در هم ادغام شدن. متحد شدن. یکی شدن. یکپارچه شدن مثال: Various economic thoughts coalesced to form a single formula. افکار اقتصادی مختلفی برای شکل د ...
فریب. نیرنگ. خدعه. تزویر مثال: The duplicity of a friend who also helps the enemy. نیرنگ و فریب دوستی که به دشمن هم کمک می کند.
ریاکاری. دو رویی. غل و غش مثال: She accused him of insincerity. زن مرد را به ریاکاری و دو رویی متهم کرد.
یک باره ای مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک باره ای یا زودگذر ...
زودگذر. گذرا. موقتی. کوتاه مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک ب ...
دراز مدت. طویل المدت مثال: There wasn’t a long - term relationship between them. رابطه دراز مدتی بین آنها نبوده است.
{عمل} درونی ساختن. درونی شدن. رسوخ. درونی یا باطنی کردن مثال: The internalization of rules, values is an important part of social and moral developme ...
۱. متین. موقر. سنگین. محجوب ۲. موقرانه. محجوبانه مثال: Sarah gave him a demure smile. سارا لبخندی محجوبانه به آن مرد زد. She's very demure and swe ...
۱. کپه. پشته. توده ۲. {تفنگ} چاتمه ۳. مقدار زیاد. یک کوه. یک عالم ۴. دودکش ۵. {کتاب} قفسه 6. کپه کردن. توده کردن مثال: a stack of dry wood یک کپه چوب ...
عفریته، عجوزه مثال: Lovely? She's an old hag. دوست داشتنی؟ آن یک عفریته ی پیر است.
۱. مصر ۲. انعطاف ناپذیر. سرسخت. قاطع مثال: We told him not to resign, but he remained adamant. ما به او گفتیم استعفا ندهد اما او مصر و قاطع {بر تصم ...
ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه. ماجراجو مثال: I'm rather cautious, but my brother is adventuresome and willing to try almost anything. من تا حدو ...
۱. تغییر ناپذیر. ثابت ۲. همیشگی. ابدی مثال: Surrounded by this changeless landscape, one can imagine the world as it was many thousands of years ago ...
۱. دمیدن. القا کردن ۲. دم کردن ۳. خیساندن ۴. دم کشیدن مثال: Let the tea stand a few minutes to infuse. بذار چایی چند دقیقه ای بماند تا دم بکشد. Hi ...
اجرا. تحقق. he mediated the implementation of a cease - fire او برای تحقق یک آتش بس میانجی گری کرد.
۱. داخل. داخلی. از داخل. از درون ۲. خودمانی. به طور خصوصی ۳. {دارو} خوراکی ۴. در درون. به طور ناخوداگاه مثال He was internally disturbed to hear of ...
بسیار مهم، اساسی مثال: The all - important decision, the one that would determine his future, had to be made now. این تصمیم بسیار مهم و اساسی، تصمیم ...
داشتن شغل دوم، دوکاری مثال: He's been doing some moonlighting for another company. او {بصورت پنهانی} برای شرکت دیگری به عنوان شغل دوم کار می کرده.
غیبت از کار. کارگریزی مثال: There were strict sanctions against absenteeism. مجازاتهای سختی در برابر غیبت از کار وجود داشت.
۱. فروش کل {در یک دره زمنی معین} ۲. نسبت تغییر کارکنان. میزان جایگزینی کارکنان. نقل و انتقال کارکنان ۳. گردش موجودی انبار. گردش کالا ۴. گردش مالی. حج ...
۱. جاهل مآب. ۲. جاهل مآبانه ۳. مرد برتر پندار مثال: He's too macho to admit he was hurt when his girlfriend left him. او مرد برتر پندار تر از آنی بو ...
۱. درآمد. عایدی ۲. درامد دولت مثال: We used the revenue from the sale of our house to start a new business. ما از درآمد {و عایدی} حاصل از فروش خانه ...
۱. {هواپیما} فرود عمودی ۲. سقوط. نزول. افت ۳. {هواپیما} عمودی فرود آمدن ۴. {قیمت و غیره} سقوط کردن. بطور ناگهانی افت کردن. مثال: The thermometer tak ...
مدتی که خط تولید برای استراحت متوقف می شود مثال: On the production line, downtime has been reduced from 55% to 26%. در خط تولید، مدت استراحت {مدتی ک ...
۱. مناسب ترین. بهترین ۲. بهترین وضعیت. بهینه مثال: we must combine the various methods to optimum advantage. ما باید این روشهای گوناگون را برای باز ...
۱. انضباط فردی ۲. خویشتن داری. خودداری مثال: You need more self - discipline. شما به انضباط فردی و خویشتن داری بیشتری نیاز دارید.
۱. اسان گیر ۲. سهل انگار. بی بند و بار ۳. سهل انگارانه. اسان گیرانه مثال: permissive parents who spoil their children. والدین سهل انگار {و بی بند و ...
نویسنده. مولف مثال: Who is the writer of this book? نویسنده این کتاب کی است؟
۱. امکانات ۲. پول و پله. مایه. استطاعت مالی مثال: He doesn't have the wherewithal to continue his education. او امکانات {و استطاعت مالی} ادامه دادن ...
به طور باور نکردنی. به طور افسانه ای. بسیار مثال: The couple are said to be fabulously wealthy. گفته می شود این زوج به طور باور نکردنی ثروتمند هستن ...
۱. شکاک. بی اعتقاد ۲. ناباورانه. حاکی از ناباوری مثال: He becomes even more incredulous the following day when the experience is repeated. او حتی د ...
۱. ارزیابی کردن. ارزشیابی کردن. قیمت گذاشتن {روی} ۲. برآورد کردن ۳. ورانداز کردن مثال: First we must appraise the damages. ما ابتدا باید خسارت ها ر ...
همیاری. همکاری، اشتراک مساعی مثال: Of course, there's quite obviously a lot of synergy between the two companies. البته کاملا معلوم است که همکاری و ...
به صورت متوالی. زنجیروار. به ترتیب مثال: The pages are numbered sequentially. صفحات به ترتیب شماره گزاری شده اند.
۱. وارونه کردن. برگرداندن ۲. پشت و رو کردن ۳. معکوس کردن. برعکس کردن مثال: She caught the insect by inverting her cup on it. او حشره را با وارونه ک ...
۱. به صورت معنی داری ۲. با منظور ۳. به طور مفیدی مثال: He glanced meaningfully at the other policeman, then he went up the stairs. او به پلیس دیگر ...
۱. سازمانی. تشکیلاتی ۲. دارای توان سازماندهی مثال: His organizational skills are improving, but he still misplaces important things. مهارتهای سازما ...
بطور وابسته مثال: Independent people who do not have the maturity to think and act interdependently may be good individual producers, but they won't ...
از راه تجزبه. بطور تحلیلی. تحلیل گرایانه مثال: A teacher can encourage children to think analytically. یک معلم می تواند بچه ها را تشویق کند که به طو ...
۱. بر تخت نشاندن. تاج بر سر {کسی} گذاشتن ۲. ارج نهادن. منزلت بخشیدن. گرامی داشتن مثال: Nevertheless, the current social paradigm enthrones independe ...
۱. پر و پا قرص. دو اتشه. جدی ۲. اشکار. علنی ۳. قسم خورده مثال: It is the avowed goal of many individuals and social movements. این یک هدف علنی و آش ...
۱. پایه ۲. پایه مجسمه. پاپیکره ۳. پایه ستون. پاستون ۴. پایه دار مثال: The statue's pedestal was of marble. پایه ستون مجسمه از مرمر بود.
{کشور} تحت الحمایه مثال: England was a dependency of the Roman Empire for a long time. انگلستان برای مدتی طولانی تحت الحمایه امپراطوری روم بود.
۱. عدم بلوغ. نارسیدگی ۲. نپختگی. خامی. کم تجربگی مثال: They show their immaturity as soon as they get behind the wheel of a sports car. آنها نپختگ ...
۱. تجرید. انتزاع ۲. {چیز} مجرد. امر انتزاعی ۳. حواس پرتی. گیجی. ماتی. ۴. جدا سازی. تصفیه ۵. اختلاس، دزدی. سرقت مثال: I could move from one level of a ...
۱. کودکی. طفولیت ۲. دوران طفولیت. ۳. مرحله ابتدایی ۴. {حقوقی} صغر مثال: She went blind during her infancy. او در دوران طفولیت اش نابینا شد.
فزاینده. رشد یابنده. گام به گام مثال: Most research proceeds by small incremental advances. بیشتر تحقیقات، با پیشرفتهای کوچکِ فزاینده {و گام به گام ...
انسجام. یکپارچگی. همبستگی مثال: this group has lost its cohesiveness. این گروه انسجام و یکپارچگی اش را از دست داده.
دیوانه وار مثال: The sail of the little boat swung crazily from one side to the other. بادبانِ قایقِ کوچک، دیوانه وار از یک طرف به طرف دیگر تاب می خ ...
تعلل. تعویق مثال: He hates delay and procrastination in all its forms. او از تاخیر و تعلل به هر شکلش متنفر است.