پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٢١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در هم ادغام شدن. متحد شدن. یکی شدن. یکپارچه شدن مثال: Various economic thoughts coalesced to form a single formula. افکار اقتصادی مختلفی برای شکل د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فریب. نیرنگ. خدعه. تزویر مثال: The duplicity of a friend who also helps the enemy. نیرنگ و فریب دوستی که به دشمن هم کمک می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ریاکاری. دو رویی. غل و غش مثال: She accused him of insincerity. زن مرد را به ریاکاری و دو رویی متهم کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یک باره ای مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک باره ای یا زودگذر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

زودگذر. گذرا. موقتی. کوتاه مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دراز مدت. طویل المدت مثال: There wasn’t a long - term relationship between them. رابطه دراز مدتی بین آنها نبوده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{عمل} درونی ساختن. درونی شدن. رسوخ. درونی یا باطنی کردن مثال: The internalization of rules, values is an important part of social and moral developme ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. متین. موقر. سنگین. محجوب ۲. موقرانه. محجوبانه مثال: Sarah gave him a demure smile. سارا لبخندی محجوبانه به آن مرد زد. She's very demure and swe ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

۱. کپه. پشته. توده ۲. {تفنگ} چاتمه ۳. مقدار زیاد. یک کوه. یک عالم ۴. دودکش ۵. {کتاب} قفسه 6. کپه کردن. توده کردن مثال: a stack of dry wood یک کپه چوب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عفریته، عجوزه مثال: Lovely? She's an old hag. دوست داشتنی؟ آن یک عفریته ی پیر است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مصر ۲. انعطاف ناپذیر. سرسخت. قاطع مثال: We told him not to resign, but he remained adamant. ما به او گفتیم استعفا ندهد اما او مصر و قاطع {بر تصم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه. ماجراجو مثال: I'm rather cautious, but my brother is adventuresome and willing to try almost anything. من تا حدو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تغییر ناپذیر. ثابت ۲. همیشگی. ابدی مثال: Surrounded by this changeless landscape, one can imagine the world as it was many thousands of years ago ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. دمیدن. القا کردن ۲. دم کردن ۳. خیساندن ۴. دم کشیدن مثال: Let the tea stand a few minutes to infuse. بذار چایی چند دقیقه ای بماند تا دم بکشد. Hi ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

اجرا. تحقق. he mediated the implementation of a cease - fire او برای تحقق یک آتش بس میانجی گری کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. داخل. داخلی. از داخل. از درون ۲. خودمانی. به طور خصوصی ۳. {دارو} خوراکی ۴. در درون. به طور ناخوداگاه مثال He was internally disturbed to hear of ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بسیار مهم، اساسی مثال: The all - important decision, the one that would determine his future, had to be made now. این تصمیم بسیار مهم و اساسی، تصمیم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

داشتن شغل دوم، دوکاری مثال: He's been doing some moonlighting for another company. او {بصورت پنهانی} برای شرکت دیگری به عنوان شغل دوم کار می کرده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

غیبت از کار. کارگریزی مثال: There were strict sanctions against absenteeism. مجازاتهای سختی در برابر غیبت از کار وجود داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. فروش کل {در یک دره زمنی معین} ۲. نسبت تغییر کارکنان. میزان جایگزینی کارکنان. نقل و انتقال کارکنان ۳. گردش موجودی انبار. گردش کالا ۴. گردش مالی. حج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جاهل مآب. ۲. جاهل مآبانه ۳. مرد برتر پندار مثال: He's too macho to admit he was hurt when his girlfriend left him. او مرد برتر پندار تر از آنی بو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. درآمد. عایدی ۲. درامد دولت مثال: We used the revenue from the sale of our house to start a new business. ما از درآمد {و عایدی} حاصل از فروش خانه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. {هواپیما} فرود عمودی ۲. سقوط. نزول. افت ۳. {هواپیما} عمودی فرود آمدن ۴. {قیمت و غیره} سقوط کردن. بطور ناگهانی افت کردن. مثال: The thermometer tak ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مدتی که خط تولید برای استراحت متوقف می شود مثال: On the production line, downtime has been reduced from 55% to 26%. در خط تولید، مدت استراحت {مدتی ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. مناسب ترین. بهترین ۲. بهترین وضعیت. بهینه مثال: we must combine the various methods to optimum advantage. ما باید این روشهای گوناگون را برای باز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. انضباط فردی ۲. خویشتن داری. خودداری مثال: You need more self - discipline. شما به انضباط فردی و خویشتن داری بیشتری نیاز دارید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اسان گیر ۲. سهل انگار. بی بند و بار ۳. سهل انگارانه. اسان گیرانه مثال: permissive parents who spoil their children. والدین سهل انگار {و بی بند و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نویسنده. مولف مثال: Who is the writer of this book? نویسنده این کتاب کی است؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. امکانات ۲. پول و پله. مایه. استطاعت مالی مثال: He doesn't have the wherewithal to continue his education. او امکانات {و استطاعت مالی} ادامه دادن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به طور باور نکردنی. به طور افسانه ای. بسیار مثال: The couple are said to be fabulously wealthy. گفته می شود این زوج به طور باور نکردنی ثروتمند هستن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. شکاک. بی اعتقاد ۲. ناباورانه. حاکی از ناباوری مثال: He becomes even more incredulous the following day when the experience is repeated. او حتی د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. ارزیابی کردن. ارزشیابی کردن. قیمت گذاشتن {روی} ۲. برآورد کردن ۳. ورانداز کردن مثال: First we must appraise the damages. ما ابتدا باید خسارت ها ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

همیاری. همکاری، اشتراک مساعی مثال: Of course, there's quite obviously a lot of synergy between the two companies. البته کاملا معلوم است که همکاری و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

به صورت متوالی. زنجیروار. به ترتیب مثال: The pages are numbered sequentially. صفحات به ترتیب شماره گزاری شده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. وارونه کردن. برگرداندن ۲. پشت و رو کردن ۳. معکوس کردن. برعکس کردن مثال: She caught the insect by inverting her cup on it. او حشره را با وارونه ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. به صورت معنی داری ۲. با منظور ۳. به طور مفیدی مثال: He glanced meaningfully at the other policeman, then he went up the stairs. او به پلیس دیگر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. سازمانی. تشکیلاتی ۲. دارای توان سازماندهی مثال: His organizational skills are improving, but he still misplaces important things. مهارتهای سازما ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بطور وابسته مثال: Independent people who do not have the maturity to think and act interdependently may be good individual producers, but they won't ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از راه تجزبه. بطور تحلیلی. تحلیل گرایانه مثال: A teacher can encourage children to think analytically. یک معلم می تواند بچه ها را تشویق کند که به طو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بر تخت نشاندن. تاج بر سر {کسی} گذاشتن ۲. ارج نهادن. منزلت بخشیدن. گرامی داشتن مثال: Nevertheless, the current social paradigm enthrones independe ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. پر و پا قرص. دو اتشه. جدی ۲. اشکار. علنی ۳. قسم خورده مثال: It is the avowed goal of many individuals and social movements. این یک هدف علنی و آش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. پایه ۲. پایه مجسمه. پاپیکره ۳. پایه ستون. پاستون ۴. پایه دار مثال: The statue's pedestal was of marble. پایه ستون مجسمه از مرمر بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

{کشور} تحت الحمایه مثال: England was a dependency of the Roman Empire for a long time. انگلستان برای مدتی طولانی تحت الحمایه امپراطوری روم بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. عدم بلوغ. نارسیدگی ۲. نپختگی. خامی. کم تجربگی مثال: They show their immaturity as soon as they get behind the wheel of a sports car. آنها نپختگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. تجرید. انتزاع ۲. {چیز} مجرد. امر انتزاعی ۳. حواس پرتی. گیجی. ماتی. ۴. جدا سازی. تصفیه ۵. اختلاس، دزدی. سرقت مثال: I could move from one level of a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. کودکی. طفولیت ۲. دوران طفولیت. ۳. مرحله ابتدایی ۴. {حقوقی} صغر مثال: She went blind during her infancy. او در دوران طفولیت اش نابینا شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

فزاینده. رشد یابنده. گام به گام مثال: Most research proceeds by small incremental advances. بیشتر تحقیقات، با پیشرفتهای کوچکِ فزاینده {و گام به گام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انسجام. یکپارچگی. همبستگی مثال: this group has lost its cohesiveness. این گروه انسجام و یکپارچگی اش را از دست داده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیوانه وار مثال: The sail of the little boat swung crazily from one side to the other. بادبانِ قایقِ کوچک، دیوانه وار از یک طرف به طرف دیگر تاب می خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

تعلل. تعویق مثال: He hates delay and procrastination in all its forms. او از تاخیر و تعلل به هر شکلش متنفر است.