پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
عادی سازی مثال: The visit signaled the normalization of relations between the two countries. این دیدار عادی سازی روابط بین دو کشور را نشان داد.
۱. مدیر امور مالی ۲. رئیس حسابداری ۳. مدیر. مسئول ۴. مامور کنترل ۵. دستگاه تنظیم. دستگاه کنترل مثال: He is the new program controller for BBC. او ...
۱. قدرتمند. پر قدرت. با نفوذ ۲. {معمولا صفت خداوند} قادر. قادر مطلق. متعال ۳. عظیم. فوق العاده زیاد. شدید. بی حد و حصر مثال: The most frequently use ...
۱. شناخت ناپذیر. نشناختنی ۲. فهم ناپذیر. درک نشدنی. غیر قابل درک ۳. ناشناخته. نامعلوم. مجهول مثال: God is unknown and unknowable by definition. خدا ...
طنین، پیچش صدا، ایجاد طنین مثال the resonance of Mostafa Banan's voice. طنین صدای مصطفی بنان
۱. شعف. وجد. سرخوشی. شادمانی ۲. ستایش. تحسین. تمجید مثال: the exaltation of money and material success in today's world. تمجید پول و موفقیت مادی در ...
ناظر، رهگذر، عابر تماشاچی مثال: The police kept bystanders away from the scene of accident. پلیس ناظران را از صحنه تصادف دور نگهداشت.
۱. از نزدیک. صمیمانه ۲. با رابطه جنسی ۳. بطور خصوصی. بی پرده ۴. بطور محرمانه ۵. عمیقا. به شدت. سخت 6. کاملا مثال: God who is intimately connected wit ...
۱. تبعیض. جانبداری. طرفداری. سوگیری. غرض ورزی ۲. علاقه. دلبستگی مثال: It is difficult for me to judge my daughter's painting without partiality. بر ...
۱. انرژی دادن. نیرو بخشیدن. شور و شوق ایجاد کردن ۲. به برق زدن. به برق ول کردن مثال: Food and rest energized the mountain climbers. غذا و استراحت ب ...
سرقت ادبی. انتحال مثال: His book is full of plagiarisms. کتاب او پر است از سرقتهای ادبی.
۱. خودیاری ۲. خودیار مثال: The Seven habits is not a pop psychology or trendy self - help {کتاب} هفت عادت یک روانشناسی عوام پسند یا یک {کتاب} خودیا ...
الهام بخش مثال: Gandhi was an inspirational figure. گاندی یک انسان الهام بخش بود.
{کتاب} راهنما. دستنامه ۲. کاتالوگ مثال: a handbook of Persian carpets. یک کتاب راهنما درباره فرشهای ایرانی
تامل برانگیز مثال: I found this book stimulating and thought - provoking. من این کتاب را تامل برانگیز و مهیج یافتم.
۱. با بصیرت. فرزانه. آگاه ۲. بخردانه. خردمندانه مثال: The counselor's insightful comments helped him understand the problem he was facing. توضیح خر ...
۱. چکیده {چیزی} بودن. در خود خلاصه کردن. به طور خلاصه بیان کردن ۲. شامل {چیزی} بودن. در بر گرفتن ۴. گنجاندن. وارد کردن مثال: Stephen Covey has encap ...
ملکه ذهن کردن. جذب کردن. درونی کردن مثال: One of the greatest habits you can develop is to learn and internalize the wisdom of Stephen Covey. یکی ا ...
۱. ترکیب کردن. ساختن ۲. {با هم} تلفیق کردن ۳. بطور مصنوعی ساختن. بطور صناعی تولید کردن مثال: The spider can synthesize several different silk protei ...
۱. چاپ ابی. چاپ اوزالید ۲. طرح. نقشه مثال: We now have a blueprint for opening the American mind. ما الان طرحی برای باز کردن ذهن امریکایی ها داریم.
۱. تاکید کردن. مورد تاکید قرار دادن. جای تردید باقی نگذاشتن ۲. زیر{واژه یا عبارتی} خط کشیدن مثال: The conclusions he draws in this book underscore t ...
۱. تشابه. توافق. سازگاری ۲. هم نهشتی. هم ارزی. انطباق. تساوی مثال: There isn’t any affective congruency between this couple. بین این زوج هیچ سازگار ...
۱. وراجی. ور ور ۲. وراجی کردن. ور زدن مثال: I think if I were home sick for a day, they'd spend most of their time gabbing at the water fountain. من ...
۱. فشی یا فسی کردن. فش فش کردن. ۲. {مایع گازدار} جوشیدن. کف کردن ۳. {عامیانه} فس {چیزی} در امدن. تق {چیزی} در امدن. شکست خوردن، ناکام شدن مثال: After ...
۱. جر و بحث. یکی به دو. بگومگو ۲. عذاب. زجر. مصیبت ۳. بگومگو کردن. جر و بحث کردن ۴. زجر دادن. به ستوه اوردن مثال: He had some kind of hassle with hi ...
{آتش} از نو روشن کردن. دوباره برافروختن ۲. {مجازی} زنده کردن. برانگیختن. شعله ور ساختن مثال: He blew hard on the ashes to rekindle the fire. او به ...
بد. بطور بدی. ۲. ناکافی. کم مثال: He was doing poorly academically. او داشت از نظر علمی بد عمل می کرد.
از نظر علمی. از نظر دانشگاهی مثال: He was doing poorly academically. او داشت از نظر علمی و دانشگاهی بد عمل می کرد.
از نظر ورزشی مثال: Physically and athletically they were very strong, and they pressured us very well at times. آنها جسما و از نظر ورزشی خیلی قوی بو ...
فوق العاده. بسیار بسیار مثال: He is shy and softly spoken but supremely confident in his ability. او خجالتی است و آهسته صحبت می کند اما در توانایی ...
۱. هر دو ماه یکبار. دو ماه به دو ماه. دوماهانه ۲. ماهی دو بار. دو بار در ماه. هر دو هفته یکبار مثال: The magazine is published bimonthly, with six is ...
پیشگویی کامبخش مثال: This led me to a study of expectancy theory and self - fulfilling prophecies. آن من را به تحقیق بر روی نظریه انتظار و پیشگویی ک ...
۱. تحقق ۲. فهم. درک ۳. نقد کردن. تبدیل کردن به پول مثال: I was shocked by the realization of what I had done. من از درک کاری که انجام داده بودم شوک ...
عمیق. ژرف. دقیق. کامل مثال: She understands the subject in - depth. او مطلب را عمیق و ژرف می فهمد.
۱. چرک کردن. عفونت کردن ۲. فاسد شدن ۳. وخیم تر شدن. خراب تر شدن. بدتر شدن ۴. عقده شدن. بصورت عقده در آمدن مثال: The wound became inflamed and fester ...
۱. {جاده} روکش کردن. ۲. روی اب امدن ۳. دوباره ظاهر شدن. دوباره پیدا شدن. دوباره افتابی شدن مثال: the submarine resurfaced زیر دریایی روی اب امد. ...
۱. وفاداری. پایبندی ۲. صحت. درستی. دقت مثال: a dog's fidelity to its master. وفاداری و پایبندی سگ به صاحبش
۱. خویشتن داری. ۲. خودداری یا میانه روی {در مصرف مشروب الکلی} مثال: Temperance is the greatest of virtues. خویشتن داری، از بزرگترین پرهیزگاری ها اس ...
خودزندگی نامه. زندگی نامه خودنوشت مثال: His recently published autobiography contains several surprising confessions. خود زندگی نامه اخیرا منتشر شد ...
عوام فریب. فریب کار ۲. عوام فریبانه. فریب کارانه مثال: He's extremely manipulative, so don't let him persuade you. او به شدت عوام فریب است پس بهش اج ...
فریبنده، فریبا، فریب امیز، گمراه کننده مثال: His deceptive words softened the girl's heart. حرفهای فریبنده و گمراه کننده اش قلب دختر را نرم کرد.
۱. راه حل مقطعی ۲. نیم بند. شتاب زده. مثال: But it is just a quick - fix for solving your problem. اما این فقط یک راه حل مقطعی برای حل مشکل تو است.
جدایی مثال: Most of the time she was thinking about their separateness. بیشتر اوقات او در حال فکر کردن به جدایی شان بود.
۱. کلون {موجودی که بطور مصنوعی یا ازمایشگاهی تولید شده} ۲. بدل. نسخه بدل. کپی. مشابه ۳. {کامپیوتر} مدل مشابه. مدل تقلیدی ۴. {زیست شناسی} بطور مصنوعی ...
۱. بیان نشده. اظهار نشده. برزبان اورده نشده ۲. ضمنی. تلویحی مثال: The air was suddenly thick with unspoken questions. جو ناگهان با پرسشهای بر زبان ج ...
۱. {مربوط به} توسعه ۲. {مربوط به} رشد ۳. رو به رشد. رو به گسترش مثال: Higher education is a continuing developmental process . آموزش عالی یک فرایند ...
۱. بی ریا. صادق. یک رنگ ۲. معصومانه. صادقانه مثال: She had a guileless personality. او شخصیتی صادق و بی ریا داشت.
دوستانه. بدون خصومت مثال: He was enabled to relate in nonthreatening ways to all kinds of people. او قادر شده بود با روشها و شگردهای دوستانه و بدون ...
دارای نعمت غیر مترقبه مثال: It was a serendipitous chance when Tara chose that coffee shop where she met her future husband. آن شانس دارای نعمت غیرم ...
آموزشی مثال: a free instructional video. یک ویدئوی آموزشی رایگان