پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. ضعیف شدن. تحلیل رفتن. پژمرده شدن ۲. شل شدن. وا رفتن. سست شدن ۳. رنج بردن. سختی کشیدن ۴. غم خوردن. حسرت {چیزی را} کشیدن مثال: Languish in punishme ...
۱. اصلاح کردن. تصحیح کردن. درست کردن ۲. {شیمی} دوباره تقطیر کردن ۳. {جریان برق} یکسو کردن مثال: He will rectify your conduct for you. او رفتارتان ر ...
شایعه ساز. شایعه پرداز مثال: And the rumormongers in the city [do not give up] و شایعه سازها در شهر دست بردار نخواهند بود.
زن ها. زنان فامیل مثال When you ask [his] womenfolk for something زمانی که شما از زنهای او چیزی خواستید. �وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا �
۱. دوم ۲. دومی ۳. آخر ۴. اخیر
به رخ کشیدن. پز {کسی یا چیزی را} دادن. نمایش دادن مثال: And do not flaunt your finery like the former ignorance. زر و زیورهای خود را مانند جهالت پ ...
۱. نمونه بارز. ۲. سرمشق. الگو. اسوه ۳. مثال مثال: In the Apostle of Allah there is certainly for you a good exemplar. همانا در رسول خدا برای شما سر ...
مرتد شدن، از دین برگشتن مثال: And had they been asked to apostatize. سپس از آنها خواسته می شد که مرتد شده و از دین برگردند. � ثُمَّ سُئِلُوا الْفِت ...
۱. شک. تردید. دو دلی. بی اعتمادی. سوء ظن مثال: And you entertained misgiving about Allah, و شما درباره خداوند شک و تردید {و سوء ظن} در سر می پرورانی ...
۱. رفیق ۲. هم قطار ۳. {بصورت جمع} چپی ها. کمونیست ها مثال: Barring any favor you may do your comrade. بجز هر لطفی که ممکن است شما نسبت به رفیق خود ...
دوباره. از نو. مجددا. یک بار دیگر مثال: Shall we be indeed created anew? آیا براستی ما دوباره خلق می شویم؟ �أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ�
محکم. استوار. راسخ. تزلزل ناپذیر مثال: only some of them remain unswerving. تنها برخی از آنها محکم و استوار باقی می مانند. �فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ�
سایبان. چادر . حفاظ مثال: When waves cover them like awnings, زمانی که امواج آنها را همچون و سایه بانها بپوشاند. �وَإِذَا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّ ...
۱. دست و پا چلفتی ۲. بد قواره. بد ترکیب. زشت. ناخوشایند مثال: Indeed the ungainliest of voices is the donkey’s voice. براستی زشت ترین صداها صدای خرا ...
{آدم} لاف زن. خودستا، فخرفروش مثال: Indeed Allah does not like any swaggering braggart. براستی خداوند هیچ مغرور ِ فخر فروشی را دوست ندارد. �إِنَّ ا ...
لقمان مثال: Certainly We gave Luqman wisdom بی شک ما به لقمان حکمت دادیم. �وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ�
انحرافی. منحرف کننده مثال: Among the people is he who buys diversionary talk. از میان مردم او کسی است که سخنان منحرف کننده را خریدار است.
زنده کننده. حیات دهنده مثال: Indeed He is the reviver of the dead. براستی او {خدای} حیات دهنده مردگان است. �إِنَّ ذَٰلِکَ لَمُحْیِی الْمَوْتَی�
۱. حرمت گذاشتن. ۲. گرامی داشتن. عزیز شمردن ۳. نحسین کردن ۴. تقدیس کردن. مقدس شمردن مثال: And you revere them as you revere one another? و شما آنها ر ...
با تحکم. آمرانه مثال: Indeed you used to accost us peremptorily. البته شما سابقا با تحکم و آمرانه با ما مواجه می شدید.
بهت. حیرت. گیجی. منگی، تخدیر مثال: Nor will it cause them stupefaction, و آن باعث گیجی و تخدیر آنها نخواهد شد. �وَلَا هُمْ عَنْهَا یُنْزَفُونَ�
تا خرخره خوردن. خود را خفه کردن با . شکمی از عزا در اوردن مثال: And gorge with it their bellies. و شکم های خود را با آن تا خرخره پر کردند. �فَمَال ...
۱. داغ. جوشان. ۲. سوزان ۳. تند. گزنده ۴. داغ مثال: A solution of scalding water. محلولی از آب داغ و جوشان
کم ترین. پایین ترین. پست ترین مثال: But We made them the lowermost. اما ما آنها را پست ترین کردیم. �فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِین�
گریختن. فرار کردن. در رفتن. مثال: When he absconded toward the laden ship وقتی او به سمت کشتی پر و سنگین گریخت. �إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَش ...
۱. دروغگویی ۲. دروغ. کذب ۳. دروغین بودن، نادرستی مثال: History will prove the mendacity of his claims. تاریخ نادرستی و دروغ بودن ادعاهای او را ثابت ...
دروغگو، کاذب. مثال: He is a mendacious magician او یک ساحر دروغگو و کذاب است.
۱. مطلوب{تر}. پسندیده{تر} بهتر ۲. دلخواه ۳. مرغوب ۴. مفید ۵. لازم. ضروری 6. سکسی. تحریک کننده. جذاب مثال: This is indeed the desirable thing [to do] ...
۱. چشم غره رفتن. تشر زدن ۲. قلدری کردن. ترساندن. تهدید کردن مثال: And he browbeats me in speech. و او در سخنرانی به من تشر زد {و تهدید کرد}.
قائم مقام، خلیفه، جانشین مثال: Indeed We have made you a vicegerent on the earth. براستی ما تو را خلیفه و جانشین بر روی زمین قرار دادیم. �إِنَّا جَ ...
رخش. توسن. اسب اصیل مثال: One evening when there were displayed before him prancing steeds یک روز عصر وقتی در برابر او اسبهای اصیل با خرامیدن بر روی ...
مثال: One evening when there were displayed before him prancing steeds یک روز عصر وقتی در برابر او اسبهای اصیل با خرامیدن بر روی دو تا {گام برداشتن ه ...
۱. شایسته یا برازنده یا درخور {کسی یا چیزی} بودن. مناسب {کسی یا چیزی} بودن ۲. {از کسی} انتطار داشتن مثال: That will not befit anyone except me. آن ...
از سروران بزرگوارم خواهشمندم برای حفظ شان و ادب، در هنگام ترجمه کلمات انگلیسی که معانی زشتی در زبان فارسی دارند هنگام نوشتن، آن کلمه را به صورت مخدوش ...
۱. نقش. نقش و نگار. طرح ۲. درون مایه. مضمون ۳. {موسیقی} مایه اصلی مثال: A scripture [composed] of similar motifs, کتابی آسمانی نگاشته شده با مضامینی ...
۱. دفع کردن. دور کردن ۲. از زیر {چیزی} در رفتن. از دست {کسی} فرار کردن ۳. روی پای خود ایستادن مثال: She raised her hand up to fend branches from her ...
{مجازات و غیره} مقرر کردن. تعیین کردن مثال: The terrible punishment [meted out to him] کیفر وحشتناکی برای او مقرر شد.
نادرستی. خلافکاری. کجی، انحراف مثال: An Arabic Quran, without any deviousness قرآنی عربی بدون هیچ کجی و نادرستی �قُرْآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَ ...
مشترکا. به طور مشترک. با هم مثال: A man jointly owned by several contending masters, مردی که به طور مشترک چندین ارباب مجادله کننده دارد. �رَجُلًا ف ...
رهایی. نجات مثال: the Jews, deliverance by Moses رهایی و نجات قوم یهود توسط حضرت موسی
مجاورت، نزدیکی مثال: Alas for my negligence in the vicinage of Allah! ای دریغ برای بی توجهی من به نزدیکی خداوند. �یَا حَسْرَتَا عَلَی مَا فَرَّطْتُ ...
بخشنده، بخشاینده مثال: Forgiver of sins and acceptor of repentance, بخشنده گناهان و پذیرنده توبه �غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ�
پذیرنده، قبول کننده مثال: Forgiver of sins and acceptor of repentance, بخشنده گناهان و پذیرنده و قبول کننده توبه �غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ الت ...
۱. کافر ۲. لات. لات و لوت مثال: And the [heathen] factions [who came] after them. و احزاب کافری که بعد از آنها آمدند.
به غلط. به اشتباه. اشتباها مثال: And disputed erroneously و به غلط جدال کردند. �و جادلهم بالباطل�
طرفدار. هوادار مثال: the wrongdoer will have no sympathizer, خطاکاران هیچ طرفدار و هوادار ی نخواهند داشت. �مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ�
مصممانه. با عزم راسخ مثال: So worship Him single - mindedly پس با عزم راسخ او را پرستش کنید.
۱. بد فرجام. بد عاقبت ۲. شوم. نحس. بد یمن مثال: During ill - fated days در ایام روزهای شوم و نحس �فی أَیَّامٍ نَحِسَاتٍ�
۱. هو. صدای جغد ۲. صدای بوق اتومبیل ۳. هُو. صدای اعتراض ۴. {جغد} هو هو کردن ۵. هُو کردن. همهمه کردن. مسخره کردن 6. ریسه رفتن. قهقه زدن مثال: Do not l ...
۱. تحریک. برانگیزش ۲. محرک مثال: Should an incitement from Satan prompt you? آیا باید یک تحریک از طرف شیطان شما را برانگیزاند؟ �وَإِمَّا یَنْزَغَنَ ...