پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. در بر گرفتن. شامل {چیزی} بودن. تشکیل شدن از ۲. تشکیل دادن. به وجود آوردن مثال: Comprising jinn, human and birds شامل جن و انسان و پرندگان �مِنَ ا ...
{پرنده} هدهد مثال: And said, why do I not see the hoopoe? و گفت: چرا هدهد را نمی بینم؟ �فقال ما لی لا اری الهدهد�
۱. باور کردنی. قابل قبول. پذیرفتنی ۲. موثق. معتبر. در خور اعتماد ۳. صدیق. صادق مثال: Unless he brings me a credible excuse. مگر اینکه دلیلی قابل قبو ...
۱. ویران کردن. تخریب کردن. ۲. نابود کردن. تباه کردن. از بین بردن ۳. مبهوت کردن. گیج و منگ کردن مثال: Indeed when kings enter a town, they devastate ...
سرافکنده مثال: And we will expel them from it, abased and degraded و ما آنها را از آنجا سرافکنده و تحقیر شده بیرون خواهیم کرد. �وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ ...
خوار، تحقیر شده مثال: And we will expel them from it, abased and degraded و ما آنها را از آنجا سرافکنده و خوار بیرون خواهیم کرد. �وَلَنُخْرِجَنَّهُم ...
عفریت ( واژه ی عربی ) مثال: An afreet from among the jinn said عفریتی از میان جنیان گفت. �قَالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ�
۱. بصیر. موشکاف. نکته سنج ۲. خبره. کارآزموده ۳. ظریف ۴. با سلیقه مثال: So that we may see whether she is discerning or if she is one of the undiscer ...
ناآگاه. فاقد بصیرت و آگاهی مثال: So that we may see whether she is discerning or if she is one of the undiscerning ones. برای اینکه ما ممکن است متوج ...
۱. {با سنگ و غیره} فرش کردن ۲. هموار کردن. صاف کردن مثال: He said, it is a palace paved with crystal او گفت آن کاخی است که با کریستال فرش شده است. { ...
۱. خلاف. خلاف کاری. تخلف ۲. گناه ۳. بزه. بزهکاری مثال: And the word [of judgement] shall fall upon them for their wrongdoing. و فرمان داوری بر آنها ...
ثابت. غیر متحرک. ساکن مثال: You see the mountains, which you supposed to be stationary و تو کوه ها را می بینی و می پنداری که ثابت و ساکن اند. �وَتَ ...
۱. ظالمانه حکومت کردن ۲. مستبدانه رفتار کردن مثال: Indeed Pharaoh tyrannized over the land براستی فرعون در زمین ظالمانه حکومت می کرد.
۱. ویران کردن. مخروبه ساختن ۲. غمگین کردن. افسرده کردن. غصه دار کردن مثال: The heart of Moses’ mother became desolate قلب مادر موسی غمگین و افسرده ش ...
خجولانه. باکمرویی، باخجالت مثال: Then one of the two women approached him, walking bashfully سپس یکی از آن دو زن که خجولانه و با کم رویی راه می رفت ...
۱. {مالیات} وضع ۲. تحمیل. اجبار ۳. چیز تحمیلی. بار ۴. حقه. کلک. کلاه ۵. سوء استفاده مثال: There shall be no imposition upon me هیچ تحمیل و اجباری بر ...
سر هم شده. جعلی. ساختگی مثال: They said, this is nothing but concocted magic آنها گفتند این چیزی جز یک جادوی ساختگی نیست. �قَالُوا مَا هَٰذَا إِلَّا ...
قارون مثال: Korah indeed belonged to the people of Moses براستی قارون متعلق به قوم موسی بود. �إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَی�
۱. رشید. تنومند. هیکل دار ۲. شجاع. با جرات ۳. مصمم. قرص. پر و پا قرص. محکم ۴. طرفدار دو آتشه. طرفدار پر و پا قرص مثال: That their chests indeed prov ...
مباهات کننده. خودستا مثال: Indeed Allah does not like boasters براستی خداوند خودستایان و مباهات کنندگان را دوست ندارد.
۱. دستور دادن. فرمان دادن. تحکم کردن ۲. سلطه داشتن بر. زیر نفوذ خود درآوردن مثال: Who do not desire to domineer in the earth not to cause corruption ...
۱. آغاز. سرآغاز ۲. تولد. خلقت. پیدایش ۳. مبدا. منشاء. خاستگاه مثال: Then Allah will bring about the genesis of the Hereafter. سپس خداوند آغاز و پید ...
تباه کننده، فساد امیز، مستعد تباهی مثال: Help me against this corruptive lot. مرا در مقابل این گروه تباه کننده یاری ده. �انْصُرْنِی عَلَی الْقَوْمِ ...
۱. تیزهوش. زیرک. تیزبین ۲. هوشمندانه. زیرکانه ۳. ادراکی. {مربوط به } ادراک ۴. بینا مثال: Though they used to be perceptive. با وجود آنکه آنها پیش از ...
۱. نادرست. اشتباه ۲. غیر قانونی مثال: Indeed the prayer restrain from indecent and wrongful conduct. براستی نماز از رفتارهای ناپسند و نادرست باز می ...
تکذیب کنندگان. مورد تردید قرار دهندگان مثال: For then the impugners would have been skeptical. برای آن زمان {قیامت} تکذیب کنندگان، شکاک خواهند بود.
۱. {سیالات} گران رو. چسبنده. لزج ۲. غلیظ مثال: indeed We created them from a viscous clay براستی ما آنها را از گلی چسبنده و لزج خلق کردیم. �إِنَّا ...
برگزیدگان اسمانی. برگزیدگان الهی. برگزیدگان عرشی مثال: They do not eavesdrop on the Supernal Elite آنها نمی توانند از برگزیدگان آسمانی و الهی استراق ...
گذرا. زوددگذر. ناپایدار. فانی مثال: Everyone on it is ephemeral, همه بر روی آن ناپایدار و فانی هستند. �کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ�
۱. خوشبو. معطر. عطرآگین ۲. {مجازی} خوش. دلنشین. دلپذیر. شیرین مثال: fragrant herbs. گیاهان خوشبو و معطر
۱. حساب شده. با نقشه قبلی. عمدی ۲. طراحی شده {برای} . در نظر گرفته شده {برای} مثال: the calculated use of violence and torture to achieve their goal ...
۱. رام. سر به راه. مطیع ۲. راه شدنی. مهار شدنی ۳. نرم. چکش خوار مثال: And we made them tractable for them, و ما آنها را برای آنان رام و مطیع ساختیم ...
به عقب برگشتن. سیر قهقرایی پیمودن. عقب رفتن مثال: We cause him to regress in creation ما باعث شدیم او در خلقت اش سیر قهقرایی کند. {کنایه از اینکه خد ...
۱. تندتر دویدن از. ۲. فراتر رفتن از ۳. پیش افتادن، پیشی جستن مثال: Nor may the night outrun the day و نه ممکن است شب بر روز پیشی بگیرد. �وَلَا اللَّ ...
۱. اسف انگیز. تاسف بار. رقت انگیز ۲. جای تاسف. مایه تاسف ۳. دریغ مثال: it is regrettable if Iran is ruined دریغ است ایران که ویران شود. / جای تاسف اس ...
۱. نقل کردن. ذکر کردن. آوردن ۲. مثال زدن. مثال آوردن ۳. استناد کردن به ۴. تقدیر کردن. تشویق کردن ۵. {حقوقی} احضار کردن. فراخواندن مثال: Cite for the ...
۱. بی مهری. بی لطفی ۲. نارضایی. ناخشنودی مثال: His political programs were disfavored by most people. برنامه های سیاسی اش توسط بیشتر مردم مورد بی م ...
۱. ورشکسته ۲. ورشکست کردن ۳. بیچاره کردن. به خاک سیاه نشاندن. خالی از. بی بهره از. فاقد مثال: Most of the former employees became bankrupt, not bein ...
۱. ناراحت بودن. نگران بودن. عصبانی بودن ۲. بی تابی کردن. ناراحتی کردن ۳. بدخلقی کردن. نق زدن ۴. ناراحت کردن ۵. ساییدن. فرسوده کردن. خوردن 6. جویدن. گ ...
۱. فوت. درگذشت ۲. سقوط. ورشکستگی. اضمحلال. مرگ مثال: Nor restores anything after its demise و نه چیزی بعد از مرگ اش بازگردانده خواهد شد.
۱. دور ۲. دور دست. دور افتاده ۳. قدیم. گذشته. گذشته دور مثال: But how can they attain it from a far off place. اما آنها چگونه از مکانی دور دست به آن ...
۱. یک به یک. یکی یکی ۲. تنها. دست تنها. به تنهایی مثال: That you rise up for Allah’s sake, in pairs or singly برای خاطر خدا دو تایی یا به تنهایی قیام ...
آبادی. دهکده مثال: Hamlets prominent from the main route آبادیهای در معرض دید در فاصله جاده اصلی.
تنک. نامتراکم. پراکنده. متفرق . کم تراکم مثال: And sparse lote trees و درختان سدر پراکنده �وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ�
کنار، درخت کنار، درخت سدر مثال: And sparse lote trees و درختان سدر پراکنده �وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ�
درختچه گز مثال: Bearing bitter fruit, tamarisk دارای میوه تلخ و درختچه گز. �ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ�
۱. گاز زدن. جویدن ۲. تحلیل بردن. فرسودن. از بین بردن ۳. ازار دادن. عذاب دادن ۴. با جویدن {کاری را} انجام دادن.
۱. منبع اب. مخزن اب. تانکر. تانک ۲. {توالت} سیفون ۳. قدح بزرگ مسی مثال: They built for him as many temple as he wished, and figures, basins like cist ...
مثال: O mountains and birds, chime in with him! ای کوه ها و مرغان با او همنوا شوید. {آیه اشاره به همنوایی کوه ها و پرندگان با حضرت داوود در تسبیح کرد ...
۱. ناقوس. زنگ ۲. صدای ناقوس. صدای زنگ ۳. توافق. سازگاری ۴. {زنگ} به صدا در امدن. زدن ۵. زنگ زدن 6. {زنگ} به صدا در اوردن. زدن ۷. توافق داشتن. جور بود ...