پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
پیش تر. سابق. سابقا. پیش از این مثال: When you have been disobedient heretofore وقتی که شما پیش از این نافرمان بوده اید. �وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ�
شایسته. ارزشمند. در خور ستایش مثال: And grant His grace to every meritorious person و او به هر شخص شایسته ای بخشندگی خود را عطا می کند.
دستمزد کم دادن به مثال: and they will not be underpaid in it. و در آن به آنها دستمزد کمی داده نخواهد شد.
ساده لوح. چشم و گوش بسته. بی تجربه مثال: Following you except those who are simple - minded riff - raff from our midst. از تو پیروی کردند بجر اراذل ...
اراذل و اوباش. لات و لوت ها مثال: Following you except those who are simple - minded riff - raff from our midst. از تو پیروی کردند بجر اراذل و اوبا ...
ناصالح، ناشایست مثال: Indeed he is [a personification of] unrighteous conduct براستی او {مظهر } عمل ناصالح است. �إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ�
۱. مظهر. ۲. تجسم ۳. انسان انگاری مثال: Indeed he is [a personification of] unrighteous conduct براستی او {مظهر و تجسم } عمل ناصالح است. �انه عمل غی ...
۱. نادرست. اشتباه. غلط ۲. نابجا. بی مورد ۳. خراب ۴. به غلط. به اشتباه
۱. پخش. توزیع. تقسیم ۲. اعمال. اجرا. برقراری ۳. حاکمیت. اقتدار. استیلا ۴. موهبت ۵. مشیت الهی. تقدیر ۶. اجازه ۷. معافیت ۸. پرهیز ۹. دین مثال: They sai ...
پیش تر، قبلی. پیش از این مثال: And they had been committing vices aforetime و آنها پیش از این مرتکب کارهای زشت شده بوده اند. �و من قبل کانوا یعلمون ...
معقول. باشعور. فهمیده مثال: Is there not a right - minded man among you? یک مرد باشعور و فهمیده در میان شما نیست؟ �أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ�
بالاترین. بلندترین مثال: We made its topmost part its nethermost. ما بلندترین قسمت آن را تبدیل به پایین ترین قسمت کردیم. �جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَا ...
تیغک دار مثال: And we rained on it stones of laminar shale و ما بارانی از سنگهای رسی تیغک دار بر آنها باراندیم. �وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً م ...
۱. معین. ثابت ۲. قطعی. نهایی ۳. مصمم مثال: And we do not defer it but for a determinate term. و ما آن را جز برای مدتی معین به تاخیر نمی اندازیم. � ...
کاهش نیافته. نقصان نیافته. کم نشده. بی کم و کاست مثال: And we shall surely pay them their full share, undiminished. و ما حتما سهم کامل آنها را بی کم ...
{از حد خود} تجاوز کردن. {از حدود اختیارات خود} فراتر رفتن مثال: And do not overstep the bounds و از حدود تجاوز نکنید. �وَلَا تَطْغَوْا�
اثر، باقی مانده، بقیه. بازمانده مثال: Why were there not among the generations before you a remnant چرا در میان نسل قبل از شما بازماندگانی نبودند؟ / ...
۱. خشنودی. خرسندی. لذت. خوشحالی. مسرت ۲. ارضا ۳. رضای خاطر ۴. مایه خشنودی. مایه خرسندی مثال: Those who were wrongdoers pursued [gratification] آنان ...
( انجیل ) یوسف ( یازدهمین پسر حضرت یعقوب ) مثال: When Joseph said to his father, father I saw eleven planets, and the sun and the moon �و اذ قال یوس ...
۱. جوینده. طالب. سائل ۲. {در ترکیب} – جو مثال: In Joseph and his brothers there are certainly signs for the seekers. {همانا در داستان} یوسف و برادر ...
درهم مثال: And they sold him for a cheap price, a few dirhams, و آنها او را به بهای ارزانی به چند درهم فروختند. �وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاه ...
۱. درخواست کردن. تقاضا کردن ۲. دست به دامن {کسی} شدن ۳. اغوا کردن، وسوسه کردن. از راه به در کردن ۴. {فاحشه} خودفروشی کردن. دنبال مشتری گشتن مثال: th ...
رئیس قبیله، رئیس طایفه مثال: the chieftain’s wife has solicited her slave boy. همسر رئیس قبیله برده ی پسر خود را اغوا کرده است. {تقاضای کامجویی کرد ...
دسیسه، تدبیر مثال: When she heard of their machination. و زمانی که آن زن دسیسه های آنان را شنید. �فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ�
ضیافت، خوراک، وقت غذاخوری مثال: She sent for them and arranged a repast. او به دنبال آنها فرستاد و ضیافی ترتیب داد.
از روی حواس پرتی مثال: And cut their hands [absent - mindedly] و آنها دستان خود را از روی حواس پرتی بریدند.
بجلو، بجلو، بسوی جلو، به جلو، به پیش مثال: After a brief rest, the army marched onward. بعد از یک استراحت کوتاه، ارتش به جلو پیشروی کرد.
۱. انبار غله ۲. سرزمین غله خیز ۳. سبوس دار مثال: Put me in charge of the country’s granaries. مسئولیت انبارهای غله کشور را به من واگذار کن.
ساطور مثال: If you cut your finger with a cleaver, this doesn’t have anything to do with your religion and beliefs. اگر تو با ساطور انگشتهایت رو قطع ...
نوازنده ی ویولن، ویولنیست مثال: People came from far and near to hear the famous violinist. مردم از دور و نزدیک آمده بودند که {اجرای} نوازنده ویالون ...
۱. عمیق ۲. متمرکز. ۳. فشرده ۴. {دستور زبان} تاکیدی ۵. شدید مثال: The allies let loose an intensive artillery bombardment over the border. متفقین اجا ...
خوش باور. خوش بین. خوش خیال. ساده دل. متکی. نیک گمان مثال: success secret of mine comes down to two things: working hard and trusting in God راز موفق ...
خوشبختانه. شکر خدا مثال: Thankfully, I managed to pay off all my debts before we got married. من شکر خدا موفق شدم همه بدهی هایم را قبل از ازدواجمان ...
سخت گیر. مشکل پسند. وسواسی. ایرادی مثال: My wife was so fastidious. همسرم خیلی سخت گیر و ایرادی بود.
خورجین مثال: Put their money [back] into their saddlebags. پولهایشان را در خورجین هایشان بگذارید. �اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ�
۱. امیر. سلطان ۲. شیخ. ۳. سید مثال: They, said, O emir! indeed he has a father, a very old man, so take one of us in his place. آنها گفتند ای امیر! ...
۱. پیش دستی کردن بر. جلو افتادن. جلو زدن از. سبقت گرفتن از. پیشی گرفتن از ۲. جلوی {چیزی} را گرفتن. مانع {چیزی} شدن ۳. {نقشه و برنامه و غیره} بر هم زدن
خطا کننده، گناه کار. خطارکار مثال: and we have indeed been erring و به راستی ما گنهکار و خطاکار بودیم. �إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ�
ادم کور ذهن، خرفت، پیر یاوه گو. فرتوت مثال: I sense the scent of Josef, if you will not consider me a dotard. من بوی یوسف را احساس می کنم. اگر شما م ...
۱. دیرینه. قدیمی ۲. ریشه دار. عمیق ۳. قهار. کهنه کار مثال: You persist in your inveterate error تو بر اشتباه دیرینه خودت اصرار می کنی. �إِنَّکَ لَ ...
روبرو شدن. مواجه شدن مثال: That you may be certain of encountering your Lord. که شاید شما به {روزی که} با پروردگارتان روبرو می شوید یقین پیدا کنید. ...
۱. کمین کردن ۲. مخفی بودن. نهفته بودن. باقی بودن ۳. پاورچین پاورچین رفتن. دزدانه رفتن
۱. طلب یاری. استمداد. استدعا ۲. استغاثه. دعا ۳. توسل ۴. وِرد ۵. احضار. فراخوانی مثال: only to Him belongs the true invocation. دعا و استغاثه واقعی ...
گیج کننده مثال: So that the creation seemed confusable to them? به طوری که برای آنها آفرینش گیج کننده به نظر رسید.
۱. {ذوب فلزات} ریم، کف باره ۲. اشغال. پس مانده
بی اهمیت. جزئی. ناچیر. پیش پا افتاده مثال: They boast of the life of this world, but compared with the Hereafter the life of this world is but a tri ...
۱. پاک کردن. محو کردن. از بین بردن ۲. فراموش کردن. به دست فراموشی سپردن. از یاد بردن ۳. {خود را} کنار کشیدن. کناره گرفتن. تواضع کردن مثال: Allah eff ...
{زخم و غیره} چرکی مثال: [where] he shall be given to drink of a purulent fluid. جایی که به او مایعی چرکی خورانده می شود. �وَیُسْقَی مِنْ مَاءٍ صَد ...
۱. بلعیدن. قورت دادن ۲. لاجرعه سر کشیدن ۳. اب دهان خود را قورت دادن ۴. نفس عمیق کشیدن ۵. {مجازی} پنهان کردن / ۱. قورت. بلع ۲. قلپ. جرعه ۳. لقمه ۴. نف ...
۱. از ریشه کندن. از ریشه در اوردن ۲. دل کندن. ترک کردن ۳. اواره کردن. مجبور به ترک {جایی} کردن مثال: The storm uprooted many trees. طوفان بسیاری از ...