پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٠٧
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. تغییر جهت . برگشت ۲. تغییر موضع مثال: But if an ordeal visits him he makes a turnabout اما اگر او به امتحان سخت دچار شود تغییر موضع می دهد و برمی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تنبل. کاهل ۲. سست. بی حال مثال: And you see the earth torpid. و تو زمین را سست بینی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. شکل نیافته. شکل نگرفته ۲. ناپخته. خام مثال: The child's character is as yet unformed. شخصیت کودک هنوز شکل نگرفته و خام است .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

. شکل گرفته. شکل یافته. متشکل مثال: Partly formed and partly unformed پاره ای متشکل و شکل یافته و پاره ای شکل نگرفته و بی شکل

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. گوشتی ۲. گوشتالو. تپل. چاق ۳. {میوه} نرم. آبدار مثال: Then from a fleshy tissue, سپس از یک بافت گوشتی {اشاره به مراحل خلقت و شکل گیری انسان در آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. نازایی. ناباروری ۲. غیر حاصلخیزی ۳. بی حاصلی. بی ثمری مثال: And cured for him his wife [of infertility] و برای او {حضرت زکریا} همسرش را از نازایی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. بو ۲. نسیم. جنبش هوا ۳. نشان. نشانه. اثر ۴. نفس. دم. نفحه ۵. پک 6. سیگار برگ کوچک ۷. دمیدن. فوت کردن 8. دود کردن. کشدن 9. بوی بد دادن مثال: Shoul ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ریش ریش کردن. نخ کش کردن. از هم باز کردن ۲. ریش ریش شدن. نخ کش شدن ۳. {بافتنی} در دادن. شکافتن ۴. {بافتنی} در رفتن ۵. روشن کردن. حل کردن 6. روشن ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. چیدن. زدن ۲. کشتن. درو کردن. قتل عام کردن. اسم مفعول آن { mown } مثال: Until We turned them into a mown field, stilled [like burnt ashes] تا آنکه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. ثروت ۲. رفاه ۳. ناز و نعمت مثال: Return to the opulence you were given to enjoy and to your dwellings. به ثروت و ناز و نعمتی که برای لذت بردن به ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ابدیت. جاودانگی. فناناپذیری مثال: Shall I show you the tree of immortality, and an imperishable kingdom? آیا درخت ابدیت و پادشاهی جاودانی را به شما ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فراموشکاری، چشم پوشی. غفلت. بی خبری. مثال: Yet they are disregardful in [their] obliviousness. با این وجود آنها در بی خبری و غفلت خود بی اعتنا هستن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فاسد نشدنی. خراب نشدنی ۲. بادوام ۳. جاودانی. ماندنی. فراموش نشدنی مثال: Shall I show you the tree of immortality, and an imperishable kingdom? آیا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ثبات عزم، عزم ثابت، استواری، مثال: And We did not find any resoluteness in him. و ما در او هیچ استواری و عزم ثابتی نیافتیم. �وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی احتیاط. ۲. بی خبر. ناآگاه. بی اطلاع. غافل مثال: Who accuse chaste and unwary faithful women. کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبرِ مومن تهمت می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

خودداری کردن از. {ترجیع بند} برگردان. بند ترجیع مثال: The police knew who the culprits were, but they refrained from taking action against them. پل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. مجاز. در حد قابل قبول ۲. مورد پذیرش. مورد قبول مثال: Beyond what is [acceptably] visible, {مگر} آنچه که در حد قابل قبول و مجاز نمایان است. � إِ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ناوارد. نا آزموده. بی تجربه. نا متبحر ۲. ناشی. تازه کار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. تاقچه. کاو دیوار ۲. {زیست شناسی} کُنام ۳. موقعیت مناسب. جای پای محکم. جایگاه مثال: The parable of His Light is a niche wherein is a lamp مثل نور ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. درخشان. براق. ۲. عالی. برجسته. فوق العاده. استثنایی مثال: The glass as it were a glittering star شیشه ای که گویی ستاره ای درخشان و براق است. �ال ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. موج. ۲. توده ۳. موج زدن ۴. غلتیدن. در هم غلتیدن ۵. بلند شدن. به هوا برخاستن 6. {آتش} زبانه کشیدن مثال: We watched the billows of clouds. ما توده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با اطاعت و فرمانبرداری. فروتنی و تسلیم مثال: They come compliantly to him. آنها با اطاعت و فرمانبرداری نزد او می آیند. �یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

شریک جرم {کسی} شدن. هم دستی کردن مثال: And other people have abetted him in it. و افراد دیگری هم با او در آن هم دستی کردند. �وَأَعَانَهُ عَلَیْهِ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پر سر و صدا. پر خروش. خروشان ۲. توفانی. متلاطم ۳. پر جنب و جوش. پر شور. سر زنده مثال: roaring flood waters uprooted trees آب سیلابِ خروشان و متل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. محل استراحت. استراحتگاه ۲. آرامگاه. قبر مثال: And an excellent resting place و یک استراحتگاه عالی و ممتاز �وَأَحْسَنُ مَقِیلًا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

با عظمت. با شکوه. شکوهمند. شاهانه مثال: And the angels will be sent down in a majestic descent. و فرشتگان نازل خواهند شد در نزولی شکوهمند و با عظمت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

{سرباز} فراری مثال: He was executed as a deserter. او به عنوان یک سرباز فراری اعدام شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. فراموشی ۲. بی خبری. ناهوشیاری مثال: Indeed my people consigned this Quran to oblivion. به راستی قوم من این قرآن را به فراموشی سپردند. �إِنَّ قَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. فانوس دریایی. برج دریایی ۲. چراغ چشمک زن {برای راهنمایی هواپیما} ۳. چراغ عابر پیاده ۴. علامت با آتش. مشعل ۵. شعاع نور 6. دستگاه هدایت ادیویی ۷. {م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. {حرف. ادعا و غیره} پس گرفتن ۲. تکذیب کردن ۳. از موضع خود عدول کردن ۴. {قول. وعده و غیره} وفا نکردن ۵. جمع شدن. 6. جمع کردن مثال: Then we retract ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شور مثال: And that one briny and bitter. و آن یکی شور و تلخ �وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. اخمو. بدعنق. ترش رو ۲. غیر دوستانه. خصمانه ۳. بد هیبت. ترس اور. رعب انگیز ۴. خطرناک. هولناک مثال: And between the two He set a barrier and a forb ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معاون جرم. شریک جرم. کمک کننده جرم مثال: And the faithless one is ever an abettor against his Lord. و کافر همواره در برابر پروردگارش شریک جرم است. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. متواضعانه. خاضعانه ۲. با افتادگی. با فروتنی ۲. با خواری. با حقارت مثال: Walk humbly on the earth متواضعانه بر روی زمین راه می روند. �یَمْشُونَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

صمیمانه. صادقانه. از ته دل. عمیق مثال: Our heartfelt condolences to the families who lost their dearests in terror attack in Iran. تسلیت صمیمانه و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پشیمانی. ندامت ۲. افسوس ۳. توبه مثال: Indeed turns to Allah with due penitence و براستی به سوی خداوند با پشیمانی و توبه ای درخور باز می گردد. �ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. سبکسری. کم عقلی. بچگی ۲. بی خیالی. سر به هوایی. بازی گوشی ۳. بازی. شوخی مثال: And when they come upon frivolity, pass by with dignity. و وقتی که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ثبات قدم. استواری. پای بندی مثال: Those shall be rewarded with sublime abodes for their patience and steadfastness آنها برای صبر و استواری شان منزل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل تردید. بی چون و چرا. حتمی. محرز. روشن مثال: What if I bring you something [as an] unmistakable [proof]? چه اتفاقی می افتد اگر من برای شما یک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دقیق. درست. بدون خطا مثال: My Lord! Grant me unerring judgement. پروردگارا به من قضاوتی درست و بدون خطا عطا فرما.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

مورد اطمینان. امین، مورد اعتماد مثال: Indeed I am a trusted apostle [sent] to you. براستی من رسولی امین هستم که به سوی شما فرستاده شده ام. �إِنِّی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

با قاطعیت. به طور قاطع. به طور قطع مثال: So judge conclusively between me and them. پس میان من و آنها به طور قطع داوری کن. �فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. برجستگی. برآمدگی. پیش آمدگی ۲. شهرت. آوازه ۳. اهمیت مثال: Do you build an absurd sign on every prominence? آیا شما بر روی هر برجستگی، نمادی پوج ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ظریف. ۲. خوشگل. ملوس. قشنگ. زیبا ۳. مشکل پسند. سخت گیر ۴. خوشمزه. لذیذ مثال: Farms and date palms with dainty blossoms. مزارع و درختان خرمایی با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. سایه انداختن روی ۲. تحت الشعاع قرار دادن مثال: a valley overshadowed by high mountains. دره ای که کوه های بلند بر آن سایه افکنده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

روح الامین / جبرئیل مثال: Brought down by the Trustworthy Spirit. {آن را} توسط روح الامین نازل کردیم. �نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. گشتن. پرسه زدن. سرگردان بودن ۲. به اطراف نگریستن ۳. گشت. پرسه مثال: Have you not regarded that they rove in every valley? آیا نمی نگرید که آنها د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. حق را به جانب {کسی} دادن، {کسی را} محق دانستن ۲. موجه ساختن. توجیه کردن ۳. اثبات کردن. تایید کردن ۴. دفاع کردن از، حمایت کردن از مثال: And vindica ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. گیرانه ۲. آشوبگر. اخلال گر. فتنه انگیز. آتش افروز / چوب آتش گرفته، ترکه ی مشتعل ( که با آن آتش می افروزند ) مثال: Or bring you a firebrand یا برا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{حضرت} داوود مثال: Certainly We gave knowledge to David and Solomon براستی ما به داوود و سلیمان دانش عطا کردیم. �وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ وَسُلَیْ ...