پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. تغییر جهت . برگشت ۲. تغییر موضع مثال: But if an ordeal visits him he makes a turnabout اما اگر او به امتحان سخت دچار شود تغییر موضع می دهد و برمی ...
۱. تنبل. کاهل ۲. سست. بی حال مثال: And you see the earth torpid. و تو زمین را سست بینی
۱. شکل نیافته. شکل نگرفته ۲. ناپخته. خام مثال: The child's character is as yet unformed. شخصیت کودک هنوز شکل نگرفته و خام است .
. شکل گرفته. شکل یافته. متشکل مثال: Partly formed and partly unformed پاره ای متشکل و شکل یافته و پاره ای شکل نگرفته و بی شکل
۱. گوشتی ۲. گوشتالو. تپل. چاق ۳. {میوه} نرم. آبدار مثال: Then from a fleshy tissue, سپس از یک بافت گوشتی {اشاره به مراحل خلقت و شکل گیری انسان در آ ...
۱. نازایی. ناباروری ۲. غیر حاصلخیزی ۳. بی حاصلی. بی ثمری مثال: And cured for him his wife [of infertility] و برای او {حضرت زکریا} همسرش را از نازایی ...
۱. بو ۲. نسیم. جنبش هوا ۳. نشان. نشانه. اثر ۴. نفس. دم. نفحه ۵. پک 6. سیگار برگ کوچک ۷. دمیدن. فوت کردن 8. دود کردن. کشدن 9. بوی بد دادن مثال: Shoul ...
۱. ریش ریش کردن. نخ کش کردن. از هم باز کردن ۲. ریش ریش شدن. نخ کش شدن ۳. {بافتنی} در دادن. شکافتن ۴. {بافتنی} در رفتن ۵. روشن کردن. حل کردن 6. روشن ش ...
۱. چیدن. زدن ۲. کشتن. درو کردن. قتل عام کردن. اسم مفعول آن { mown } مثال: Until We turned them into a mown field, stilled [like burnt ashes] تا آنکه ...
۱. ثروت ۲. رفاه ۳. ناز و نعمت مثال: Return to the opulence you were given to enjoy and to your dwellings. به ثروت و ناز و نعمتی که برای لذت بردن به ...
ابدیت. جاودانگی. فناناپذیری مثال: Shall I show you the tree of immortality, and an imperishable kingdom? آیا درخت ابدیت و پادشاهی جاودانی را به شما ن ...
فراموشکاری، چشم پوشی. غفلت. بی خبری. مثال: Yet they are disregardful in [their] obliviousness. با این وجود آنها در بی خبری و غفلت خود بی اعتنا هستن ...
۱. فاسد نشدنی. خراب نشدنی ۲. بادوام ۳. جاودانی. ماندنی. فراموش نشدنی مثال: Shall I show you the tree of immortality, and an imperishable kingdom? آیا ...
ثبات عزم، عزم ثابت، استواری، مثال: And We did not find any resoluteness in him. و ما در او هیچ استواری و عزم ثابتی نیافتیم. �وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَ ...
۱. بی احتیاط. ۲. بی خبر. ناآگاه. بی اطلاع. غافل مثال: Who accuse chaste and unwary faithful women. کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبرِ مومن تهمت می ...
خودداری کردن از. {ترجیع بند} برگردان. بند ترجیع مثال: The police knew who the culprits were, but they refrained from taking action against them. پل ...
۱. مجاز. در حد قابل قبول ۲. مورد پذیرش. مورد قبول مثال: Beyond what is [acceptably] visible, {مگر} آنچه که در حد قابل قبول و مجاز نمایان است. � إِ ...
۱. ناوارد. نا آزموده. بی تجربه. نا متبحر ۲. ناشی. تازه کار
۱. تاقچه. کاو دیوار ۲. {زیست شناسی} کُنام ۳. موقعیت مناسب. جای پای محکم. جایگاه مثال: The parable of His Light is a niche wherein is a lamp مثل نور ...
۱. درخشان. براق. ۲. عالی. برجسته. فوق العاده. استثنایی مثال: The glass as it were a glittering star شیشه ای که گویی ستاره ای درخشان و براق است. �ال ...
۱. موج. ۲. توده ۳. موج زدن ۴. غلتیدن. در هم غلتیدن ۵. بلند شدن. به هوا برخاستن 6. {آتش} زبانه کشیدن مثال: We watched the billows of clouds. ما توده ...
با اطاعت و فرمانبرداری. فروتنی و تسلیم مثال: They come compliantly to him. آنها با اطاعت و فرمانبرداری نزد او می آیند. �یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِی ...
شریک جرم {کسی} شدن. هم دستی کردن مثال: And other people have abetted him in it. و افراد دیگری هم با او در آن هم دستی کردند. �وَأَعَانَهُ عَلَیْهِ ...
۱. پر سر و صدا. پر خروش. خروشان ۲. توفانی. متلاطم ۳. پر جنب و جوش. پر شور. سر زنده مثال: roaring flood waters uprooted trees آب سیلابِ خروشان و متل ...
۱. محل استراحت. استراحتگاه ۲. آرامگاه. قبر مثال: And an excellent resting place و یک استراحتگاه عالی و ممتاز �وَأَحْسَنُ مَقِیلًا�
با عظمت. با شکوه. شکوهمند. شاهانه مثال: And the angels will be sent down in a majestic descent. و فرشتگان نازل خواهند شد در نزولی شکوهمند و با عظمت.
{سرباز} فراری مثال: He was executed as a deserter. او به عنوان یک سرباز فراری اعدام شده بود.
۱. فراموشی ۲. بی خبری. ناهوشیاری مثال: Indeed my people consigned this Quran to oblivion. به راستی قوم من این قرآن را به فراموشی سپردند. �إِنَّ قَ ...
۱. فانوس دریایی. برج دریایی ۲. چراغ چشمک زن {برای راهنمایی هواپیما} ۳. چراغ عابر پیاده ۴. علامت با آتش. مشعل ۵. شعاع نور 6. دستگاه هدایت ادیویی ۷. {م ...
۱. {حرف. ادعا و غیره} پس گرفتن ۲. تکذیب کردن ۳. از موضع خود عدول کردن ۴. {قول. وعده و غیره} وفا نکردن ۵. جمع شدن. 6. جمع کردن مثال: Then we retract ...
شور مثال: And that one briny and bitter. و آن یکی شور و تلخ �وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ�
۱. اخمو. بدعنق. ترش رو ۲. غیر دوستانه. خصمانه ۳. بد هیبت. ترس اور. رعب انگیز ۴. خطرناک. هولناک مثال: And between the two He set a barrier and a forb ...
معاون جرم. شریک جرم. کمک کننده جرم مثال: And the faithless one is ever an abettor against his Lord. و کافر همواره در برابر پروردگارش شریک جرم است. ...
۱. متواضعانه. خاضعانه ۲. با افتادگی. با فروتنی ۲. با خواری. با حقارت مثال: Walk humbly on the earth متواضعانه بر روی زمین راه می روند. �یَمْشُونَ ...
صمیمانه. صادقانه. از ته دل. عمیق مثال: Our heartfelt condolences to the families who lost their dearests in terror attack in Iran. تسلیت صمیمانه و ...
۱. پشیمانی. ندامت ۲. افسوس ۳. توبه مثال: Indeed turns to Allah with due penitence و براستی به سوی خداوند با پشیمانی و توبه ای درخور باز می گردد. �ف ...
۱. سبکسری. کم عقلی. بچگی ۲. بی خیالی. سر به هوایی. بازی گوشی ۳. بازی. شوخی مثال: And when they come upon frivolity, pass by with dignity. و وقتی که ...
ثبات قدم. استواری. پای بندی مثال: Those shall be rewarded with sublime abodes for their patience and steadfastness آنها برای صبر و استواری شان منزل ...
غیر قابل تردید. بی چون و چرا. حتمی. محرز. روشن مثال: What if I bring you something [as an] unmistakable [proof]? چه اتفاقی می افتد اگر من برای شما یک ...
دقیق. درست. بدون خطا مثال: My Lord! Grant me unerring judgement. پروردگارا به من قضاوتی درست و بدون خطا عطا فرما.
مورد اطمینان. امین، مورد اعتماد مثال: Indeed I am a trusted apostle [sent] to you. براستی من رسولی امین هستم که به سوی شما فرستاده شده ام. �إِنِّی ...
با قاطعیت. به طور قاطع. به طور قطع مثال: So judge conclusively between me and them. پس میان من و آنها به طور قطع داوری کن. �فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَی ...
۱. برجستگی. برآمدگی. پیش آمدگی ۲. شهرت. آوازه ۳. اهمیت مثال: Do you build an absurd sign on every prominence? آیا شما بر روی هر برجستگی، نمادی پوج ب ...
۱. ظریف. ۲. خوشگل. ملوس. قشنگ. زیبا ۳. مشکل پسند. سخت گیر ۴. خوشمزه. لذیذ مثال: Farms and date palms with dainty blossoms. مزارع و درختان خرمایی با ...
۱. سایه انداختن روی ۲. تحت الشعاع قرار دادن مثال: a valley overshadowed by high mountains. دره ای که کوه های بلند بر آن سایه افکنده بود.
روح الامین / جبرئیل مثال: Brought down by the Trustworthy Spirit. {آن را} توسط روح الامین نازل کردیم. �نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ�
۱. گشتن. پرسه زدن. سرگردان بودن ۲. به اطراف نگریستن ۳. گشت. پرسه مثال: Have you not regarded that they rove in every valley? آیا نمی نگرید که آنها د ...
۱. حق را به جانب {کسی} دادن، {کسی را} محق دانستن ۲. موجه ساختن. توجیه کردن ۳. اثبات کردن. تایید کردن ۴. دفاع کردن از، حمایت کردن از مثال: And vindica ...
۱. گیرانه ۲. آشوبگر. اخلال گر. فتنه انگیز. آتش افروز / چوب آتش گرفته، ترکه ی مشتعل ( که با آن آتش می افروزند ) مثال: Or bring you a firebrand یا برا ...
{حضرت} داوود مثال: Certainly We gave knowledge to David and Solomon براستی ما به داوود و سلیمان دانش عطا کردیم. �وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ وَسُلَیْ ...