پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٠٣
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. چرخیدن ۲. چرخاندن ۳. به نوبت امدن. نوبتی بودن. گشتن ۴. به نوبت آوردن. نوبتی کردن مثال: And we make such vicissitudes rotate among mankind. ما د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

فراز و نشیب {زندگی}. پستی و بلندی مثال: And we make such vicissitudes rotate among mankind. ما در میان بشر این چنین فراز و نشیب {زندگی} را می چرخان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. سابقه ۲. سنت. رسم. روال ۳. {حقوقی} رویه قضایی مثال: Certain [Divine] precedents have passed before you بی شک قبل از شما سنتهای الهی گذشته است. �ق ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. قدر نشناخته. ارج ننهاده ۲. {سرمایه گذاری و غیره} بدون سود. بدون سود دهی. ناسوداور مثال: Whatever good they do, they will not go unappreciated for ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. توسل. کمک گیری. کمک ۲. راه چاره ۳. مراجعه کردن، مراجعه کردن به ۴. متوسل شدن به مثال: Whoever takes recourse in Allah هر کس به خدا متوسل بشود. �وَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{قول. پیمان. غیره} نقض کردن. عدول کردن. عمل نکردن. وفا نکردن مثال: And should anyone renege [on his obligation] و هر کس که به تعهد خود وفا نکرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

با طیب خاطر. مشتاقانه. از روی رغبت مثال: Whoever there is in the heavens and the earth, willingly or unwillingly هر که در آسمانها و زمین است از روی ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. چون. زیرا. به این علت که ۲. تا آنجایی که. تا جایی که مثال: Inasmuch as I have given you [the knowledge] of the Book and wisdom چون که من به شما دا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. مومن. پارسا. پرهیزگار. خداپرست. خداشناس ۲. پرهیزکارانه. پارسایانه مثال: Rather [he would say], Be a godly people به درستی او خواهد گفت مردمی مومن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پیغمبری. نبوت مثال: That Allah should give him the Book, judgement and prophet hood که خدا او را کتاب و حکم و نبوت داد. �أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مرتب. به کرات. به طور مکرر ۲. همواره. همیشه. دائما. دائم. پیوسته ۳. مصرانه. با سماجت مثال: Unless you stand persistently over him. مگر آنکه پیوست ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. واحد وزنی معادل ۱۰۰ کیلوگرم ۲. قنطار: {پوست گاوی که درون آن را پر زر کرده باشند} ۳ - واحد وزن معادل یکهزار و دویست اوقیه یا مساوی یکصد و بیست رطل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جدا. بطور جدی ۲. عمیقا. قلبا. صمیمانه. از ته دل مثال: Then let us pray earnestly پس بیایید عمیقا و از ته دل دعا کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. شکاک ۲. شک اندیش. شک پیشه مثال: So do not be among the skeptics. بنابراین از تردیدکنندگان و شکاکان نباش �فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بی ایمانی، بی اعتقادی، کفر مثال: When Jesus sensed their faithlessness. زمانی که عیسی بی ایمانی و کفر آنها را احساس کرد. � فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جذامی ۲. بیمار جذامی ۳. {مجازی} آدم مطرود مثال: I heal the blind and the leper. من کور و بیمار جذامی را شفا می دهم. �وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {در آیین یهود} مسیح موعود ۲. {مسیحیت} مسیع، عیسی مسیح ۲. با حرف �m� کوچک : منجی. ناجی مثال: Whose name is Messiah, Jesus, son of Mary که نامش مسی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

۱. رقابت کردن. مسابقه دادن ۲. مبارزه کردن. دست و پنجه نرم کردن ۳. گفتن. اظهار داشتن. معتقد بودن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تایید کننده. تصدیق کننده مثال: As a confirmer of a Word of Allah به عنوان تصدیق کننده ی کلمه ای از خدا �مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با حرف اول بزرگ به معنی یوحنا. یا یحیی فرزند حضرت زکریا است. مثال: Allah gives you the good news of John خداوند مژده و بشارت یحیی را به تو می دهد. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. استغاثه. تضرع ۲. مناجات. دعا مثال: Indeed You hear all supplications براستی تو شنونده همه دعاها و مناجات ها هستی �إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. وقف. تخصیص. اختصاص ۲. تبرک. تقدیس ۳. {کشیش. اسقف و غیره} مراسم انتصاب مثال: I dedicate to you what is in my belly, in consecration من آنچه که در ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آموزش ندیده. اُمی مثال: And say to those who were given the Book and the uninstructed ones, و به آنان که کتاب داده شده و به امیان بگو �وَقُلْ لِلَّ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نگاه دارنده. اقامه کننده مثال: Maintainer of justice نگاه دارنده ی عدالت � قَائِمًا بِالْقِسْطِ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جاهای خالی مثال: Cloze test آزمون پرکردن جاهای خالی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. مودبانه. با نزاکت ۲. متین. موقرانه. شایسته. اراسته مثال: To mankind has been made to seem decorous در نظر مردم آراسته گردیده است. �زُیِّنَ لِلنَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. بخشنده. کریم. گشاده دست. وهاب ۲. سخاوتمندانه مثال: Indeed you are the all - munificent به راستی تو بخشنده و وهاب هستی. �إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّاب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گمراهی مثال: Pursuing misguidance and aiming its misinterpretation {تا} گمراهی را دنبال کنند و تفسیر غلط آن را قصد کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

استعاری. مجازی. تشبیهی مثال: While others are metaphorical در حالی که دیگر {آیات} تشبیهی و استعاری است. �وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. قطعی. مسلم. بی چون و چرا ۲. نهایی ۳. محکم مثال: Parts of it are definitive verses. پاره ای از آن آیات قطعی و محکم است. � مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

انتقام گیرنده. تلافی کننده مثال: and Allah is all - mighty, avenger. و خداوند عزیز و انتقام گیرنده است. �و اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: And He had send down the Torah and the Evangel و او تورات و انجیل را نازل کرده بود. �وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. لجوج. خود رای. یک دنده. سر سخت ۲. لجوجانه سرسختانه مثال: The Bedouin are more obdurate in unfaith and hypocrisy. اعراب بادیه نشین در کفر و نفاق ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عرب بدوی. عرب بادیه نشین مثال: Some of the Bedouins who sought to be excused came. برخی از اعراب بادیه نشین که در پی عذر و بهانه بودند آمدند. �وَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سر قبر. سر خاک مثال: And never pray over any of them when he dies, nor stand at his graveside. و هیچ گاه بر احدی از آنان که مُرد نماز مگزار و بر سر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

میدان جنگ. میدان نبرد. کارزار مثال: If Allah brings you back [from the battlefront] to a group of them پس اگر خداوند تو را از میدان جنگ به سوی گروهی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غنی. فراوان. وافر مثال: And more abounding in wealth and children. و در مال و فرزندان فراون تر . �أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. سراسیمه. مضطرب. هراسان ۲. دیوانه. دیوانه وار. بی امان. بی اختیار. از خود بیخود ۳. عجولانه. شتابزده ۴. داغ. پر حرارت. پر هیاهو. پر تب و تاب مثال: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مخفیگاه مثال: If they could find a refuge, or a hide - out or a hole [to creep into] اگر آنها می توانستند یک پناهگاه یا مخفیگاه یا سوراخی برای خزیدن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فتنه انگیزی. آشوبگری مثال: Seeking to cause sedition among you در پی ایجاد فتنه انگیزی و آشوبگری در میان شما هستند. �یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. لرزیدن ۲. متزلزل شدن ۳. مردد بودن. دو دل بودن مثال: So they waver in their doubt. پس آنها در شک خود متزلزل شدند. �فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آتش جهنم مثال: On the day when these shall be heated in hellfire در روزی که اینها در آتش جهنم برافروخته شوند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عزیر، عزرا نام یکی ازپیغمبران یهود مثال: The Jews say, Ezra is the son of Allah. �و قالت الیهود عزیز بن الله� یهود گفتند عزیر {عزرا} پسرِ خداست.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. محبت کردن. کمک کردن. دست {کسی را} گرفتن ۲. دوست شدن با مثال: Do not befriend your father and brother if they prefer unfaith to faith. پدران و بر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تکذیب کردن. انکار کردن. منکر شدن ۲. رد کردن. زیر بار نرفتن . نپذیرفتن ۳. {قرض و غیره} ادا نکردن. نکول کردن ۴. {قرارداد و غیره} باطل اعلام کردن. بی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدون مزاحمت. بدون ممانعت. بدون درگیری. آزادانه مثال: Travel [unmolested] in the land for four months, برای چهار ماه آزادانه و بدون مزاحمت در زمین سف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تکذیب. انکار. رد. برائت و بیزاری مثال: this is a [declaration of] repudiation by Allah. این یک اعلان تکذیب بوسیله خدا است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وراثت مثال: You have no heirship in relation to them whatsoever تو به هیچ وجه وراثتی در رابطه با آنها نداری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

۱. نابود کردن. از بین بردن. تلفات سنگین وارد کردن ۲. تقلیل دادن. کاهش دادن. کم کردن. مثال: A prophet may not take captive until he has thoroughly de ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پیش دستی کردن، پیشی گرفتن. برتری یافتن مثال: Let the faithless not suppose that they have outmaneuvered [Allah] کافران گمان نکنند که بر خدا پیشی جست ...