پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. چرخیدن ۲. چرخاندن ۳. به نوبت امدن. نوبتی بودن. گشتن ۴. به نوبت آوردن. نوبتی کردن مثال: And we make such vicissitudes rotate among mankind. ما د ...
فراز و نشیب {زندگی}. پستی و بلندی مثال: And we make such vicissitudes rotate among mankind. ما در میان بشر این چنین فراز و نشیب {زندگی} را می چرخان ...
۱. سابقه ۲. سنت. رسم. روال ۳. {حقوقی} رویه قضایی مثال: Certain [Divine] precedents have passed before you بی شک قبل از شما سنتهای الهی گذشته است. �ق ...
۱. قدر نشناخته. ارج ننهاده ۲. {سرمایه گذاری و غیره} بدون سود. بدون سود دهی. ناسوداور مثال: Whatever good they do, they will not go unappreciated for ...
۱. توسل. کمک گیری. کمک ۲. راه چاره ۳. مراجعه کردن، مراجعه کردن به ۴. متوسل شدن به مثال: Whoever takes recourse in Allah هر کس به خدا متوسل بشود. �وَ ...
{قول. پیمان. غیره} نقض کردن. عدول کردن. عمل نکردن. وفا نکردن مثال: And should anyone renege [on his obligation] و هر کس که به تعهد خود وفا نکرد.
با طیب خاطر. مشتاقانه. از روی رغبت مثال: Whoever there is in the heavens and the earth, willingly or unwillingly هر که در آسمانها و زمین است از روی ر ...
۱. چون. زیرا. به این علت که ۲. تا آنجایی که. تا جایی که مثال: Inasmuch as I have given you [the knowledge] of the Book and wisdom چون که من به شما دا ...
۱. مومن. پارسا. پرهیزگار. خداپرست. خداشناس ۲. پرهیزکارانه. پارسایانه مثال: Rather [he would say], Be a godly people به درستی او خواهد گفت مردمی مومن ...
پیغمبری. نبوت مثال: That Allah should give him the Book, judgement and prophet hood که خدا او را کتاب و حکم و نبوت داد. �أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ ا ...
۱. مرتب. به کرات. به طور مکرر ۲. همواره. همیشه. دائما. دائم. پیوسته ۳. مصرانه. با سماجت مثال: Unless you stand persistently over him. مگر آنکه پیوست ...
۱. واحد وزنی معادل ۱۰۰ کیلوگرم ۲. قنطار: {پوست گاوی که درون آن را پر زر کرده باشند} ۳ - واحد وزن معادل یکهزار و دویست اوقیه یا مساوی یکصد و بیست رطل ...
۱. جدا. بطور جدی ۲. عمیقا. قلبا. صمیمانه. از ته دل مثال: Then let us pray earnestly پس بیایید عمیقا و از ته دل دعا کنیم.
۱. شکاک ۲. شک اندیش. شک پیشه مثال: So do not be among the skeptics. بنابراین از تردیدکنندگان و شکاکان نباش �فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ�
بی ایمانی، بی اعتقادی، کفر مثال: When Jesus sensed their faithlessness. زمانی که عیسی بی ایمانی و کفر آنها را احساس کرد. � فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی ...
۱. جذامی ۲. بیمار جذامی ۳. {مجازی} آدم مطرود مثال: I heal the blind and the leper. من کور و بیمار جذامی را شفا می دهم. �وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَا ...
۱. {در آیین یهود} مسیح موعود ۲. {مسیحیت} مسیع، عیسی مسیح ۲. با حرف �m� کوچک : منجی. ناجی مثال: Whose name is Messiah, Jesus, son of Mary که نامش مسی ...
۱. رقابت کردن. مسابقه دادن ۲. مبارزه کردن. دست و پنجه نرم کردن ۳. گفتن. اظهار داشتن. معتقد بودن
تایید کننده. تصدیق کننده مثال: As a confirmer of a Word of Allah به عنوان تصدیق کننده ی کلمه ای از خدا �مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ�
با حرف اول بزرگ به معنی یوحنا. یا یحیی فرزند حضرت زکریا است. مثال: Allah gives you the good news of John خداوند مژده و بشارت یحیی را به تو می دهد. ...
۱. استغاثه. تضرع ۲. مناجات. دعا مثال: Indeed You hear all supplications براستی تو شنونده همه دعاها و مناجات ها هستی �إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ�
۱. وقف. تخصیص. اختصاص ۲. تبرک. تقدیس ۳. {کشیش. اسقف و غیره} مراسم انتصاب مثال: I dedicate to you what is in my belly, in consecration من آنچه که در ش ...
آموزش ندیده. اُمی مثال: And say to those who were given the Book and the uninstructed ones, و به آنان که کتاب داده شده و به امیان بگو �وَقُلْ لِلَّ ...
نگاه دارنده. اقامه کننده مثال: Maintainer of justice نگاه دارنده ی عدالت � قَائِمًا بِالْقِسْطِ�
جاهای خالی مثال: Cloze test آزمون پرکردن جاهای خالی
۱. مودبانه. با نزاکت ۲. متین. موقرانه. شایسته. اراسته مثال: To mankind has been made to seem decorous در نظر مردم آراسته گردیده است. �زُیِّنَ لِلنَ ...
۱. بخشنده. کریم. گشاده دست. وهاب ۲. سخاوتمندانه مثال: Indeed you are the all - munificent به راستی تو بخشنده و وهاب هستی. �إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّاب ...
گمراهی مثال: Pursuing misguidance and aiming its misinterpretation {تا} گمراهی را دنبال کنند و تفسیر غلط آن را قصد کنند.
استعاری. مجازی. تشبیهی مثال: While others are metaphorical در حالی که دیگر {آیات} تشبیهی و استعاری است. �وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ�
۱. قطعی. مسلم. بی چون و چرا ۲. نهایی ۳. محکم مثال: Parts of it are definitive verses. پاره ای از آن آیات قطعی و محکم است. � مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ�
انتقام گیرنده. تلافی کننده مثال: and Allah is all - mighty, avenger. و خداوند عزیز و انتقام گیرنده است. �و اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ�
مثال: And He had send down the Torah and the Evangel و او تورات و انجیل را نازل کرده بود. �وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ�
۱. لجوج. خود رای. یک دنده. سر سخت ۲. لجوجانه سرسختانه مثال: The Bedouin are more obdurate in unfaith and hypocrisy. اعراب بادیه نشین در کفر و نفاق ...
عرب بدوی. عرب بادیه نشین مثال: Some of the Bedouins who sought to be excused came. برخی از اعراب بادیه نشین که در پی عذر و بهانه بودند آمدند. �وَ ...
سر قبر. سر خاک مثال: And never pray over any of them when he dies, nor stand at his graveside. و هیچ گاه بر احدی از آنان که مُرد نماز مگزار و بر سر ...
میدان جنگ. میدان نبرد. کارزار مثال: If Allah brings you back [from the battlefront] to a group of them پس اگر خداوند تو را از میدان جنگ به سوی گروهی ...
غنی. فراوان. وافر مثال: And more abounding in wealth and children. و در مال و فرزندان فراون تر . �أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا�
۱. سراسیمه. مضطرب. هراسان ۲. دیوانه. دیوانه وار. بی امان. بی اختیار. از خود بیخود ۳. عجولانه. شتابزده ۴. داغ. پر حرارت. پر هیاهو. پر تب و تاب مثال: ...
مخفیگاه مثال: If they could find a refuge, or a hide - out or a hole [to creep into] اگر آنها می توانستند یک پناهگاه یا مخفیگاه یا سوراخی برای خزیدن ...
فتنه انگیزی. آشوبگری مثال: Seeking to cause sedition among you در پی ایجاد فتنه انگیزی و آشوبگری در میان شما هستند. �یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ�
۱. لرزیدن ۲. متزلزل شدن ۳. مردد بودن. دو دل بودن مثال: So they waver in their doubt. پس آنها در شک خود متزلزل شدند. �فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَ ...
آتش جهنم مثال: On the day when these shall be heated in hellfire در روزی که اینها در آتش جهنم برافروخته شوند.
عزیر، عزرا نام یکی ازپیغمبران یهود مثال: The Jews say, Ezra is the son of Allah. �و قالت الیهود عزیز بن الله� یهود گفتند عزیر {عزرا} پسرِ خداست.
۱. محبت کردن. کمک کردن. دست {کسی را} گرفتن ۲. دوست شدن با مثال: Do not befriend your father and brother if they prefer unfaith to faith. پدران و بر ...
۱. تکذیب کردن. انکار کردن. منکر شدن ۲. رد کردن. زیر بار نرفتن . نپذیرفتن ۳. {قرض و غیره} ادا نکردن. نکول کردن ۴. {قرارداد و غیره} باطل اعلام کردن. بی ...
بدون مزاحمت. بدون ممانعت. بدون درگیری. آزادانه مثال: Travel [unmolested] in the land for four months, برای چهار ماه آزادانه و بدون مزاحمت در زمین سف ...
تکذیب. انکار. رد. برائت و بیزاری مثال: this is a [declaration of] repudiation by Allah. این یک اعلان تکذیب بوسیله خدا است.
وراثت مثال: You have no heirship in relation to them whatsoever تو به هیچ وجه وراثتی در رابطه با آنها نداری.
۱. نابود کردن. از بین بردن. تلفات سنگین وارد کردن ۲. تقلیل دادن. کاهش دادن. کم کردن. مثال: A prophet may not take captive until he has thoroughly de ...
پیش دستی کردن، پیشی گرفتن. برتری یافتن مثال: Let the faithless not suppose that they have outmaneuvered [Allah] کافران گمان نکنند که بر خدا پیشی جست ...