پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٧٨٨
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱. در کجا. از چه لحاظ ۲. که در آن مثال: Wherein are upright writings. که در آن نوشته های استوار است. �فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱. ( عمل ) نوشتن ۲. نوشتار ۳. خط. دستخط ۴. نوشته. اثر مثال: Wherein are upright writings. که در آن نوشته های استوار است. �فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بی عیب. بی نقص. بی خدشه. کامل ۲. پاک. پاکیزه. مطهر. منزه. پرهیزگار مثال: An apostle from Allah reciting impeccable scriptures رسولی از سوی خدا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. حواری ۲. مبلغ ۳. رهبر. پیشوا ۴. رسول، فرستاده، پیغـامبر مثال: An apostle from Allah reciting impeccable scriptures فرستاده و رسولی از سوی خدا که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. چسبان. چسبنده. تنگ ۲. وابسته. متکی مثال Created man from a clinging mass. آدم را از توده ای چسبنده آفرید. �خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. رویدادشمار. گاه شمار وقایع. وقایع نامه ۲. ( به ترتیب زمان ) نقل کردن یا ثبت کردن ۳. سرگذشت، رویداد مثال: On that day she will relate her chronicl ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

افشا کردن. فاش کردن. بر ملا کردن. پرده برداشتن از. علنی کردن. لو دادن مثال: And what is concealed in the breasts is divulged. و آنچه در سینه ها پنها ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. در آن ۲. در این واقعیت. در این حقیقت. در همین موضوع مثال: Raising therein a trail of dust در آن اثر و ردی از غبار بوجود آوردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( صفت ملکی سوم شخص جمع ) ـِ شان. –ِ آنها مثال: Don't let their flattery blindfold you. اجازه نده چاپلوسی و تملقِ آنها چشم تو را بندد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اعتصاب کننده. اعتصابی ۲. ( فوتبال ) بازیکن خط حمله. مهاجم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. داغ. سوزان. جهنم ۲. شدیدالحن. کوبنده مثال: Reclining therein on couches without facing therein any [scorching] sun, or [biting] cold. در آن بر تخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. کارت ۲. ورق. برگه ۳. ورق ( بازی ) ۴. کارت ویزیت ۵. کارت پستال ۶. کارت برنده ۷. آدم مضحک / ۱. ( ریسندگی ) شانه. ماشین شانه زنی. ۲. شانه زدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تفرعن. خودستایی مثال: Rivalry and vainglory distracted you. رقابت و خودستایی و تفرعن شما را سرگرم کرده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گشوده. باز. کشیده مثال: In outstretched columns. در ستون هایی باز و کشیده �فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

بسط یافتن، پهن شدن، روی چیزی گستردن مثال: It is the fire of Allah, set ablaze, Which will overspread the heart. آن آتشی است شعله ور شده از طرف خدا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. مشتعل. شعله ور. سوزان ۲. درخشان. براق. یکپارچه نور ۳. برافروخته. عصبانی مثال: It is the fire of Allah, set ablaze آن آتشی است شعله ور شده از طرف خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شایعه پراکن. هو چی. مثال: Woe to every scandalmonger and slanderer. وای بر هر شایعه پراکن و افترا زننده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( زمین شناسی ) پَلمه سنگ. سنگ رستی. ماسه سنگ مثال: Pelting them with stones of shale سنگهایی از ماسه سنگ بر آنها پرت کردند. �تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حیله. ترفند. کلک. حقه مثال: Did he not make their stratagems go away? آیا او حیله آنها را از بین نبرد؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی وفا ۲. بی ایمان ۳. پیمان شکن ۴. غیر قابل اعتماد مثال: The faithless from among the People of the book and the polytheists were not set apart ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. راستی. به راستی. در واقع ۲. واقعا. جدا. مسلما مثال: His refuge will indeed be paradise. براستی ملجا و پناهگاه آنها بهشت خواهد بود. �فَإِنَّ الْج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بخشاینده. بخشایشگر. ۲. رئوف. مهربان ۳. معتدل. ملایم مثال: indeed he is all - clement به راستی او بسیار بخشاینده و مهربان و رئوف است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. دزدکی. یواشکی. مخفیانه ۲. فریبکارانه. موذیانه ۳. اب زیرکاه. موذی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. عالی مقام ۲. مطلق، بی چون و چرا ۳. مستقل. خودمختار ۴. عالی. برتر ۵. موثر. کارآمد ۶. شاهانه ۷. پادشاه، فرمانروا، حاکم ۸. شخص قدرتمند مثال: Sovereig ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فزاینده. روزافزون مثال: He will let him into an escalating punishment. خداوند او را در عذابی روزافزون و فزاینده رها خواهد کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. منحرف. ۲. لجباز. لجوج ۳. لجوجانه. عمدی ۴. نامعقول. نادرست. اشتباه ۵. نابهنجار مثال: As for the perverse, they will be firewood for hell. و اما م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. بی توجه، بی فکر . بی عقل و شعور ۲. مکانیکی. خسته کننده. بی روح ۳. کور. خارج از کنترل مثال: Once I was perceived to be an inanimate object, a mind ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. کور. نابینا ۲. نامرئی مثال: Allah took away their light, and left them sightless in a manifold darkness. خداوند روشنایی را از آنها می گیرد و آنه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. متعدد. بسیار ۲. متنوع. گوناگون ۳. چند جانبه. دارای جهات مختلف ۴. چندکاره ۵. لوله چند شاخه. شیر چند راهه 6. {ریاضیات} خمینه ۷. تکثیر کردن مثال: Al ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رگبار. باران سیل آسا مثال: Or that of a rainstorm from the sky wherein is darkness, thunder, and lightning, they put their fingers in their ears due ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نگران. دلواپس. بیمناک ۲. حاکی از نگرانی ۳. تیزهوش. تیز مثال: Or that of a rainstorm from the sky wherein is darkness, thunder, and lightning, they p ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. قاپیدن. قاپ زدن. بردن. ربودن ۲. به چنگ اوردن ۳. قاپ زنی. چنگ اندازی ۴. تکه. پاره. قطعه مثال: The lightning almost snatches away their sight, نزد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. حالت استراحت. استراحت. ارامش ۲. خواب ۳. استراحت کردن. ۴. قرار داشتن. بودن ۴. دفن شدن ۵. تکیه کردن به مثال: He who made the earth a place of repos ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. با وقار. بامتانت ۲. جدا. با جدیت ۳. رسما مثال: Those who break the covenant made with Allah after having pledged it solemnly آنهایی که عهدی که با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پاک. پاکیزه. تمیز ۲. بی عیب و نقص. بی خدشه. کامل. منزه مثال: They said, ‘immaculate are you’. We have no knowledge except what you have taught me. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با تکبر. با نخوت. خودخواهانه مثال: He refused and acted arrogantly او نپذیرفت و با تکبر رفتار کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثال: And eat thereof freely whence so ever you wish. و آزادانه از هر جایِ آن که دوست دارید بخورید. �وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ـ ِ آن ( کسره اضافه به علاوه آن ) . از آن مثال: And eat thereof freely whence so ever you wish. و آزادانه از هر جایِ آن که دوست دارید بخورید. �وَکُ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. در آوردن. بیرون آوردن. بیرون بردن ۲. از جا در آوردن. از جا کندن ۳. بیرون راندن. بیرون کردن. بیرون انداختن مثال: And he dislodged them from what [s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از روی بخشندگی مثال: And He turned to him clemently و خداوند از روی بخشندگی به {سوی} او بازگشت. {کنایه از آنکه توبه او را پذیرفت}

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ناچیز. کم. اندک. بی مقدار. ۲. بی ارزش. بی اهمیت. پیش پا افتاده ۳. پست. حقیر مثال: and do not sell My signs for a paltry gain و آیات مرا برای یک من ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. طایفه. ایل ۲. جماعت. فرقه. دار و دسته مثال: recall when we delivered you from Pharaoh’s clan {و به یاد آورید} زمانی که ما شما را از طایفه فرعون ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از روی پشیمانی و توبه مثال: Now turn penitently to your Maker. اکنون به سوی خالقتان از روی پشیمانی و توبه بازگشت کنید. �فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بلافاصله. فورا. سپس. پس از آن ۲. در نتیجه. متعاقبا مثال: Thereupon a thunderbolt seized you. پس از آن صاعقه شما را ربود. �فَأَخَذَتْکُمُ الصَّا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در آنجا مثال: Thereat twelve fountains gushed forth from it در آنجا دوازده چشمه از آن جوشید. �فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرهیزگارانه، از روی عدالت، درست کارانه. به درستی مثال: Those of them who have faith in Allah and the last day and act righteously کسانی از آنان که ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بعد ۲. آینده مثال: For the present and the succeeding [generations] برای حاضرین و {نسل های} آینده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱. کشت و زرع. زراعت ۲. زمین زیر کشت مثال: Not broken to till the earth, or water the tillage نه رام که زمین را شخم زند یا زراعت را آب دهد. �لَا ذَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

بدان وسیله، با آن مثال: So that they may argue with you therewith before your lord برای اینکه آنها شاید بدان وسیله با تو نزد پروردگارتان محاجه کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. شهادت دادن ۲. نشان {چیزی} بودن. گواه {بر چیزی} بودن ۳. گواهی کردن مثال: And you testify [to this pledge of your ancestors] و شما بر این عهد و پیم ...