touched


متاثر، تحت تاثیر، خرسند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: emotionally affected, esp. with tenderness or pity; moved.
مشابه: affected

(2) تعریف: mentally unbalanced; crazy.

جمله های نمونه

1. fruits touched by frost
میوه هایی که سرما به آنها آسیب رسانده است.

2. he touched his hand to his cap
دستش را به کلاهش زد.

3. he touched my shoulder lightly
با ملایمت دست به شانه ام زد.

4. he touched nothing that he did not ornament with learning
او به هرچه دست زد به دانش مزین شد.

5. pari touched the flowers with uncertain fingers
پری با حالت تردیدآمیز گل ها را با انگشت لمس کرد.

6. his assassination touched off a number of riots
قتل او موجب چندین شورش شد.

7. his speech touched two important topics
نطق او دو مطلب عمده را در بر می گرفت.

8. his words touched us deeply
سخنان او در ما عمیقا اثر کرد.

9. i was touched by their kindness
مهربانی آنان مرا تحت تاثیر قرار داد.

10. our boat touched two ports
کشتی ما در دو بندر توقف کوتاه کرد.

11. when i touched his broken foot, he winced
وقتی که دست به پای شکسته اش زدم خود را عقب کشید.

12. when i touched his sore, he flinched
تا دست به زخمش زدم به خود لرزید.

13. clouds which were touched with red
ابرهایی که ته رنگ سرخ داشتند.

14. she had not touched the piano since her husband's death
از هنگام مرگ شوهرش تا کنون دستش به پیانو نخورده بود.

15. suddenly a hand touched his shoulder
ناگهان دستی به شانه اش خورد.

16. the lovers' lips touched
لب های عشاق با هم تماس حاصل کرد.

17. the prisoner hadn't touched his food
زندانی لب به خوراکش نزده بود.

18. as soon as i touched his wound he yelped
تا دست به زخم او زدم دادش بلند شد.

19. in his talk he touched upon a number of economic issues too
در نطق خود به چند مطلب اقتصادی نیز اشاره کرد.

20. he reached his sword up and touched the cross
شمشیر خود را دراز کرد و صلیب را لمس کرد.

21. his war experiences seem not to have touched him at all
به نظر می رسد که تجربیات زمان جنگ او اصلا روی او اثری باقی نگذاشته است.

22. he decided to go cold turkey and has not touched opium since
او تصمیم گرفت یکباره ترک اعتیاد کند و دیگر لب به تریاک نزده است.

23. the marvelous flow of water from the stone that was touched by the prophet
ریزش معجره آسای آب از سنگی که پیامبر به آن دست زده بود.

24. She touched his cheek gently with her fingertips.
[ترجمه گوگل]با نوک انگشتانش به آرامی گونه او را لمس کرد
[ترجمه ترگمان]با نوک انگشتانش گونه او را لمس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. I was really touched beyond words.
[ترجمه گوگل]واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم
[ترجمه ترگمان]من واقعا تحت تاثیر کلمات قرار گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He touched her, and she stiffened.
[ترجمه گوگل]او را لمس کرد و او سفت شد
[ترجمه ترگمان]او به او دست زد و او خشکش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The branches of the tree touched the water.
[ترجمه گوگل]شاخه های درخت آب را لمس کردند
[ترجمه ترگمان]شاخه های درخت به آب برخورد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. No one touched on the matter at the meeting.
[ترجمه گوگل]در این جلسه کسی به این موضوع اشاره نکرد
[ترجمه ترگمان]هیچ کس در جلسه به این موضوع دست نزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. He touched the delicate petals with gentle fingers.
[ترجمه گوگل]با انگشتان ملایم گلبرگ های ظریف را لمس کرد
[ترجمه ترگمان]گلبرگ های لطیف را با انگشتان لطیف لمس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• if you say that someone is touched, you mean that they are slightly mad; an old-fashioned, informal word.

پیشنهاد کاربران

adjective [ after verb ]
grateful for something kind that someone has done
صفت ( بعد از فعل )
سپاسگزار برای کاری که کسی انجام شده است، قدردان
King Charles is addressing the conference now. He says he was touched to be asked to speak at the opening of COP21 in Paris.
...
[مشاهده متن کامل]

I was very touched by all the cards my friends sent me when I was in hospital.
He was touched that you remembered his birthday.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/touched?q=touched
منقلب شدن/احساساتی شدن
He's a bit touched in the upper storey.
یه جورایی بالاخونه شو داده اجاره.
لمس شده - قدردان - شکرگذار
That leopard doesn't want to be touched on his belly. He keeps pushing her hand away. Precious boy indeed
∆ I was so touched to see you at the Holocaust memorial the other day
صفت:
1 ) حس خوشحالی و قدردانی از کاری که کسی انجام داده: We were deeply touched by their present
2 ) /کاربرد کلمه :غیررسمی/ شیرین عقل، کسی که یه تختش کمه اصطلاحا
احساساتی , تحت تاثیر قرار گرفتن
لمس کردن
تحت تاثیر قرار دادن
کودن - احمق - دیوانه
کم توان ذهنی، شیرین عقل، سفیه. ( اشاره مؤدبانه دیوانه )

بپرس