generalize

/ˈdʒenərəˌlaɪz//ˈdʒenrəlaɪz/

معنی: عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، بطور عام گفتن، کلیت بخشیدن
معانی دیگر: تسری دادن، کلیت دادن، به کلیات پرداختن، کلی بافی کردن، کلی گویی کردن، حکم کلی صادر کردن، نتیجه ی کلی گرفتن، استنباط کلی کردن، همگانی کردن یا شدن، رواج دادن، رواج یافتن، شایع شدن، عمومیت یافتن، عمومیت دادن به

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: generalizes, generalizing, generalized
(1) تعریف: to infer (a general principle or idea) from specific facts.

- From just a few examples, the young child generalizes that similar objects share the same name.
[ترجمه گوگل] فقط از چند مثال، کودک خردسال تعمیم می‌دهد که اشیاء مشابه هم نام دارند
[ترجمه ترگمان] از تنها چند نمونه، کودک از این موضوع صادق است که اشیا مشابه دارای همان نام هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to infer (a general idea or opinion) on the basis of insufficient details.

- One should not generalize that all these nations are poor.
[ترجمه گوگل] نباید تعمیم داد که همه این ملت ها فقیر هستند
[ترجمه ترگمان] نباید تعمیم داد که همه این کشورها فقیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make applicable to a wide range of situations or ideas.

- You can generalize what you've learned here to other job situations.
[ترجمه گوگل] شما می توانید آنچه را که در اینجا یاد گرفته اید به موقعیت های شغلی دیگر تعمیم دهید
[ترجمه ترگمان] شما می توانید آنچه را که در اینجا یاد گرفتید را به موقعیت های شغلی دیگر تعمیم دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We hope we can generalize our research findings to the population at large.
[ترجمه گوگل] امیدواریم بتوانیم یافته های تحقیق خود را به کل جامعه تعمیم دهیم
[ترجمه ترگمان] امیدواریم بتوانیم یافته های تحقیق خود را به طور کلی به مردم تعمیم دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: generalizer (n.)
(1) تعریف: to form general principles, thoughts, or statements, with or without sufficient evidence.

- You shouldn't be so quick to generalize about the people at work; take a little time to get to know them.
[ترجمه گوگل] شما نباید خیلی سریع در مورد افراد در کار تعمیم دهید کمی وقت بگذارید تا آنها را بشناسید
[ترجمه ترگمان] شما نباید انقدر سریع درباره مردم کار کنید؛ کمی وقت بگیرید تا آن ها را بشناسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to think or speak using vague concepts or generalities.

- With the way he generalizes, it's impossible to pin him down on anything.
[ترجمه گوگل] با روشی که او تعمیم می دهد، نمی توان او را به چیزی پی برد
[ترجمه ترگمان] با روشی که او دارد، غیرممکن است که او را روی هر چیزی میخکوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to generalize a law
یک قانون را عمومیت دادن

2. a wise man does not generalize
آدم عاقل کلی بافی نمی کند.

3. It's impossible to generalize about children's books, as they are all different.
[ترجمه m] تعمیم دادن به کتاب های کودکان غیر ممکن است چون همه آن ها متفاوت هستند
|
[ترجمه گوگل]تعمیم در مورد کتاب های کودکان غیرممکن است، زیرا همه آنها متفاوت هستند
[ترجمه ترگمان]تعمیم دادن به کتاب های کودکان غیر ممکن است چون همه آن ها متفاوت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They hope to generalize the use of this new soap.
[ترجمه گوگل]آنها امیدوارند که استفاده از این صابون جدید را تعمیم دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوارند که استفاده از این صابون جدید را تعمیم دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is impossible to generalize about such a complicated subject.
[ترجمه گوگل]تعمیم در مورد چنین موضوع پیچیده ای غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]تعمیم این موضوع پیچیده غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You cannot generalize about the effects of the drug from one or two cases.
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید در مورد اثرات دارو از یک یا دو مورد تعمیم دهید
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید در مورد اثرات این دارو از یک یا دو مورد تعمیم دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She has a tendency to generalize from her husband to all men.
[ترجمه گوگل]او تمایل دارد از شوهرش به همه مردان تعمیم دهد
[ترجمه ترگمان]او تمایل دارد که از شوهرش به همه مردان تعمیم یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is inadvisable to generalize from the results of a single experiment.
[ترجمه گوگل]تعمیم از نتایج یک آزمایش منفرد توصیه نمی شود
[ترجمه ترگمان]عاقلانه نیست که از نتایج یک آزمایش واحد تعمیم داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's far too risky to generalize from one set of results.
[ترجمه گوگل]تعمیم از یک مجموعه از نتایج بسیار خطرناک است
[ترجمه ترگمان]تعمیم از یک مجموعه نتایج بسیار خطرناک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is impossible to generalize about children's books, as they are all different.
[ترجمه گوگل]تعمیم در مورد کتاب های کودک غیرممکن است، زیرا همه آنها متفاوت هستند
[ترجمه ترگمان]تعمیم دادن به کتاب های کودکان غیر ممکن است چون همه آن ها متفاوت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We cannot generalize from these few examples.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم از این چند مثال تعمیم دهیم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم از این چند مثال تعمیم بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. One cannot generalize from a few examples.
[ترجمه گوگل]از چند مثال نمی توان تعمیم داد
[ترجمه ترگمان]نمی توان از چند مثال تعمیم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. When we use " he ", we generalize for both sex.
[ترجمه گوگل]وقتی از "او" استفاده می کنیم، برای هر دو جنس تعمیم می دهیم
[ترجمه ترگمان]وقتی ما از \"او\" استفاده می کنیم، برای هر دو جنسیت تعمیم می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Perhaps you oughtn't to generalize about that.
[ترجمه گوگل]شاید شما نباید در مورد آن تعمیم دهید
[ترجمه ترگمان]شاید تو نباید به این موضوع فکر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You can't generalize about a continent as varied as Europe.
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید در مورد قاره ای به تنوع اروپا تعمیم دهید
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید در مورد یک قاره با تنوع در اروپا صادق باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عمومی کردن (فعل)
communalize, generalize, popularize, make public, render public, secularize

عمومیت دادن (فعل)
communalize, generalize, popularize, make public, render public

تعمیم دادن (فعل)
distribute, generalize, popularize

بطور عام گفتن (فعل)
generalize

کلیت بخشیدن (فعل)
generalize

تخصصی

[ریاضیات] تعمیم دادن، عمومیت دادن، عمومیت

انگلیسی به انگلیسی

• make general or indefinite statements; form a general principle; conclude, infer; make generally applicable; give a general character to (also generalise)
if you generalize, you say something that is true in most cases.

پیشنهاد کاربران

لغات هم خانواده یا مشتق این کلمه ( هر کدوم که باهاش حال میکنید اصلا منظورم هم خانواده یا مشتق هست ) و معانیشون. تقریبا کامله ( نمیدونم شاید واقعا کامل هم باشه ) ولی همینقدرش از کافیه ام اونور تره. معانی هم که سرسری ننوشتم
...
[مشاهده متن کامل]

نقطه ویرگول برای جدا کردن معنای جدیده
تعمیمگری هم که پایین اومده میدونم همچین لغتی نداریم. دهنمو سرو*س نکنید. همینجوری فی البداهه س😎 ولی خدایی میشینه تو ترجمه😅😅
و در آخر اگه توجه کنید میبینید که معانی لغات مثل لیست از فعل به قید مرتب نوشته شده ( منظورم از لحاظ نحویه )
generalized, generalizes, generalizing - تعمیم
general - ژنرال ، جنرال ؛ همگانی
generalist
کسی که به جای تخصص در یک رشته در چند زمینه معلومات کلی دارد، دارای معلومات عمومی
generalization - تعمیم
generalizability - تعمیم پذیری
generality - اکثریت ، عمومیت ؛ اصل ، کلیت
generalizer , generalizers - تعمیمگر
generalized - تعمیم یافته
generalizable - تعمیم پذیر ، قابل تعمیم
general
متدوال ، رایج ، عمومی ، فراگیر ، کلی ؛ جامع ، کلی ؛ عموم ، کامل
3 - ) 2 ) He'll be having general anaesthesia instead of just a local anaesthetic.
او به جای بی حسی موضعی، بیهوشی کامل خواهد داشت

generally - عموماً ، بطور کلی
✅ فعل ( verb ) : generalize
✅️ اسم ( noun ) : general / generality / generalizer / generalizability / generalist / generalization
✅️ صفت ( adjective ) : general / generalizable / generalized
✅️ قید ( adverb ) : generally
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

۱. نتیجه کلی گرفتن. حکم کلی صادر کردن ۲. تعمیم دادن. عمومیت دادن. تسری دادن ۳. عمومی کردن. همگانی ساختن. رواج دادن ۴. کلی گویی کردن. کلی بافی کردن
مثال:
From just a few examples, the young child generalizes that similar objects share the same name.
...
[مشاهده متن کامل]

از تنها چند مثال، کودک خردسال نتیجه کلی گرفت که اشیاء مشابه از اسم مشابهی استفاده می کنند.
One should not generalize that all these nations are poor.
آدم نباید تعمیم بدهد که همه این کشورها فقیر هستند.

جمع بندی کردن
to make a broad statement or assumption about a whole group of people.
تعمیم دادن، عمومیت دادن، نتیجه کلی گرفتن
به صورت قانون کلی درآوردن، تبدیل به حکم کلی کردن
تعمیم دادن، نمونه کوچکی را مصداق نمونه بزرگ تری دانستن. عمومیت بخشیدن ( به یک نظریه یا نظر )

بپرس