undisciplined

/ənˈdɪsəˌplɪnd//ʌnˈdɪsɪplɪnd/

(adjective) تربیت نشده، تادیب نشده، بی انتظام

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of disciplined.
متضاد: disciplined
مشابه: obstreperous, wild

جمله های نمونه

1. Teachers often view youth workers as undisciplined and ineffectual.
[ترجمه گوگل]معلمان اغلب کارگران جوان را بی انضباط و بی اثر می دانند
[ترجمه ترگمان]معلمان اغلب کارگران جوان را بی نظم و ineffectual می بینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His talent is raw and undisciplined.
[ترجمه گوگل]استعداد او خام و بی انضباط است
[ترجمه ترگمان]استعداد او خام و بی نظم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He condemned what he saw as undisciplined adventurism.
[ترجمه گوگل]او آنچه را که به عنوان ماجراجویی بی انضباط می دانست، محکوم کرد
[ترجمه ترگمان]اون کاری رو کرد که به عنوان \"adventurism بی ملاحظه\" دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. But we had an untrained and undisciplined group, with too many leaders, and things started to break down.
[ترجمه گوگل]اما ما یک گروه آموزش ندیده و بی انضباط داشتیم، با رهبران بیش از حد، و همه چیز شروع به فروپاشی کرد
[ترجمه ترگمان]اما ما یک گروه آموزش ندیده و بی نظم، با رهبران بسیاری داشتیم و همه چیز شروع به تجزیه و تحلیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was rude, untidy, undisciplined, unfettered and anarchic, and he loved it.
[ترجمه گوگل]او بی ادب، نامرتب، بی انضباط، بی بند و بار و هرج و مرج بود و او آن را دوست داشت
[ترجمه ترگمان]او خشن، بی نظم و بی نظم و unfettered و anarchic بود و از آن خوشش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His colleagues told him he was an undisciplined, violent and thoroughly unsavoury character.
[ترجمه گوگل]همکارانش به او گفتند که او شخصیتی بی انضباط، خشن و کاملاً ناپسند است
[ترجمه ترگمان]همکارانش به او گفتند که او یک شخصیت undisciplined، خشن و کاملا unsavoury است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The pair of them were wild, undisciplined creatures.
[ترجمه گوگل]جفت آنها موجودات وحشی و بی انضباط بودند
[ترجمه ترگمان]هر دو موجود وحشی و بی تربیت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Apart from the undisciplined piles in front of Nigel, the books were in orderly rows arranged according to subject.
[ترجمه گوگل]جدا از توده های بی انضباط در مقابل نایجل، کتاب ها در ردیف های منظم و بر اساس موضوع چیده شده بودند
[ترجمه ترگمان]به غیر از the undisciplined در جلو نی گل، کتاب ها مرتب و منظم چیده شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You will pay for your improvident undisciplined behavior.
[ترجمه گوگل]شما بهای رفتار بی انضباط بداهه خود را پرداخت خواهید کرد
[ترجمه ترگمان]شما تاوان آن رفتار undisciplined را خواهید داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I'm lazy, undisciplined, and spend more time with my children and friends than I do writing.
[ترجمه گوگل]من تنبل، بی انضباط هستم و بیشتر از نوشتن با فرزندان و دوستانم وقت می گذارم
[ترجمه ترگمان]من تنبل، بی نظم هستم و زمان بیشتری را با فرزندان و دوستانم در مقایسه با نوشتن می گذرانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We live in an undisciplined world.
[ترجمه گوگل]ما در دنیای بی انضباط زندگی می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما تو یه دنیای بی تربیت زندگی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Young Monks are an undisciplined lot.
[ترجمه گوگل]راهبان جوان بسیار بی انضباط هستند
[ترجمه ترگمان]مان کس یانگ خیلی undisciplined
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was undisciplined, a perpetual rebel, even as an actor.
[ترجمه گوگل]او بی انضباط بود، یک شورشی همیشگی، حتی به عنوان یک بازیگر
[ترجمه ترگمان]او یک شورشی دائمی بود، حتی به عنوان یک هنرپیشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't form an undisciplined way of life.
[ترجمه گوگل]شیوه زندگی بی انضباط را شکل ندهید
[ترجمه ترگمان]یه راه بی تربیت برای زندگی ایجاد نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• not disciplined, lacking discipline, untrained
someone who is undisciplined behaves badly, with a lack of self-control.

پیشنهاد کاربران

۱. بی انضباط. بی تربیت. تربیت نشده ۲. مهار نشده. نامعقول.
مثال:
His talent is raw and undisciplined.
استعداد او خام و تربیت نشده {بی انضباط} است.
بی تربیت
lacking in discipline; uncontrolled in behaviour or manner
unruly
disobedient
naughty
uncontrollable
wild
بی نظم و بی انظباط

بپرس