transfix

/trænsˈfɪks//trænsˈfɪks/

معنی: مبهوت کردن، سپوختن، میخکوب کردن
معانی دیگر: توختن، سوراخ کردن، درخستن، (مجازی) مبهوت کردن، هاژ کردن، انگشت به دهان کردن، سورا  کردن، درجای خودخشک شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: transfixes, transfixing, transfixed
مشتقات: transfixion (n.)
(1) تعریف: to pierce through with, or as though with, something sharply pointed; impale.

(2) تعریف: to fix in place or hold motionless by, or as though by, impaling.

- The rabbit was transfixed by the snake's stare.
[ترجمه گوگل] خرگوش از نگاه خیره مار مبهوت شد
[ترجمه ترگمان] خرگوش از نگاه ماری مات و مبهوت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The conference delegates were transfixed by her speech.
[ترجمه گوگل]نمایندگان کنفرانس از سخنرانی او متحیر شدند
[ترجمه ترگمان]نمایندگان کنفرانس از سخنرانی او مات و مبهوت ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He transfixed the enemy's heart with a spear.
[ترجمه گوگل]دل دشمن را با نیزه آغشته کرد
[ترجمه ترگمان]او قلب دشمن را با نیزه سوراخ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We were all transfixed by the images of the war.
[ترجمه ناشناس] تصاویر جنگ همه ما را میخکوب کرد
|
[ترجمه گوگل]همه ما تحت تأثیر تصاویر جنگ قرار گرفتیم
[ترجمه ترگمان]همه ما از تصاویر جنگ میخکوب شده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Rabbits transfixed in the glare of car headlights are common victims on the roads.
[ترجمه گوگل]خرگوش هایی که در نور خیره کننده چراغ های اتومبیل جا افتاده اند، قربانیان معمولی در جاده ها هستند
[ترجمه ترگمان]خرگوش ها که در نور چراغ های جلوی ماشین خشک شده بودند قربانیان رایجی در جاده ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He stood staring at the ghost, transfixed with terror.
[ترجمه گوگل]او ایستاده بود و به روح خیره شده بود
[ترجمه ترگمان]او به شبح خیره شده بود و با وحشت سر جایش میخکوب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was transfixed at its sight.
[ترجمه گوگل]با دیدنش متحیر شدم
[ترجمه ترگمان]از دیدن آن مات و مبهوت شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A body lay in the corner, transfixed by a spear.
[ترجمه گوگل]جسدی در گوشه ای دراز کشیده بود که توسط نیزه ای به هم چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]جسدی در گوشه ای افتاده بود و با نیزه سوراخ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her eyes were transfixed with terror.
[ترجمه گوگل]چشمانش از وحشت غرق شده بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش از وحشت مات شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. For a moment she stood transfixed in the doorway.
[ترجمه گوگل]برای لحظه ای مات و مبهوت در آستانه در ایستاد
[ترجمه ترگمان]لحظه ای در آستانه در میخکوب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was transfixed with horror.
[ترجمه گوگل]او غرق وحشت شده بود
[ترجمه ترگمان]با وحشت سر جایش میخکوب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Transfixing and intense, their dark, wine-soaked ballads and lock-tite harmonies are addictive.
[ترجمه گوگل]تصنیف‌های تیره و آغشته به شراب و هارمونی‌های قفلی آنها اعتیاد آور است
[ترجمه ترگمان]transfixing و شدید، dark و wine های خیس و lock معتاد کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She stood transfixed, with one hand out, but her fingers failed to obey the command to take the proffered bag.
[ترجمه گوگل]او مات و مبهوت ایستاده بود و یک دستش را بیرون آورده بود، اما انگشتانش از فرمان برداشتن کیف پیشنهادی اطاعت نکردند
[ترجمه ترگمان]او با یک دست مات و مبهوت ایستاد، اما انگشتانش از فرمان اطاعت کردند تا کیف را بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Glancing towards the car park, I am transfixed by the sight of a man in a flat cap cleaning our car.
[ترجمه گوگل]با نگاهی به پارکینگ، با دیدن مردی با کلاه صاف که ماشین ما را تمیز می کند، متحیر شدم
[ترجمه ترگمان]نیم نگاهی به پارک اتومبیل انداختم، با دیدن مردی که کلاه به سر دارد، سر جایش میخکوب شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Through the night feeds, he sat transfixed, preparing endless cups of tea.
[ترجمه گوگل]از طریق خوراک های شبانه، او متحیر نشسته بود و فنجان های بی پایان چای را آماده می کرد
[ترجمه ترگمان]از میان تغذیه شبانه، مات و مبهوت بر جای خود نشسته بود و فنجان های بی شمار چای را آماده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Luisa stood transfixed with shock.
[ترجمه گوگل]لویزا متحیر و متحیر ایستاده بود
[ترجمه ترگمان]Luisa از تعجب خشکش زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مبهوت کردن (فعل)
amaze, astonish, disconcert, astound, flabbergast, transfix

سپوختن (فعل)
transfix, pierce, spike, impale

میخکوب کردن (فعل)
transfix, spike

انگلیسی به انگلیسی

• pierce with a sharp object, impale; hold motionless with terror or amazement

پیشنهاد کاربران

۱. سوراخ کردن. فرو کردن. ۲. مات و مبهوت کردن. حیرت زده کردن. میخکوب کردن
مثال:
Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree.
رستم نیزه اش را پرتاب کرد و آهو را به درخت میخکوب کرد.
Her eyes were transfixed with terror.
چشمانش از وحشت مات و مبهوت شده بود.
میخکوب کردن
با وسیله ی تیز چیزی را سوراخ کردن
در جای خود میخکوب شدن

بپرس