پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٥٤)

بازدید
٦,٨٤٤
تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. استنشاق کردن 2. نفس کشیدن. دم فرو بردن 3. ( دود ) فرو دادن. پایین دادن مترادف: BREATHE IN مثال: I inhale a very strange smell. من بوی خیلی عجیب ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بی عدالتی ، 2. حق کشی. ظلم 3. بی انصافی مثال: the injustice of the world.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هم بند 2. هم زندان . زندانی 2. ( در بیمارستان ) هم اتاق مثال: the inmates of the hospital. هم اتاق ها در بیمارستان the prison's inmates. هم بنده ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. درونی ترین. 2. دورترین 3. عمیق ترین 4. نهفته ترین 5. شخصی ترین. خصوصی ترین مثال: her innermost feelings. عمیق ترین و ژرف ترین احساسات او

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. نوشته 2. کتیبه 3. ( کتاب ) اهدائیه. تقدیم نامه مثال: the inscription on the sarcophagus. نوشته و کتیبه روی تابوت سنگی the book had an inscripti ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پرسیدن 2. پرس و جو کردن 3. سراغ گرفتن 4. تحقیق کردن. بازجویی کردن . بررسی کردن مثال: I inquired about part - time training courses. من درباره دور ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پرسش. سوال 2. پرس و جو، کند و کاو 3. تحقیق. رسیدگی 4. بازجویی مثال: telephone inquiries. سوالات تلفنی an inquiry into alleged security leaks. ی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. دیوانه ، 2. احمق 3. احمقانه. نامعقول. دیوانه وار 4. ( مخصوص ) دیوانگان ) مثال: she was declared insane. او دیوانه اعلام شده بود. an insane sugg ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مصر، 2. مصرانه. موکد 3. فوری. جدی. حاد 4. مدام. یکریز مثال: Tony's insistent questioning. سین جیم مصرانه تونی an insistent buzzing. یک وز وز ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اصرار، پافشارى. سماجت مثال: his insistence that he loved her. اصرار و پافشاری مرد مبنی بر اینکه زن را دوست دارد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. غریزه ، 2. میل 3. استعداد 4. شَم مثال: some instinct told me to be careful. یک غریزه ای بهم میگفت که مواظب باشم. a good instinct for acting. ی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

فلانی. فلان کس مثال: They say, "So - and - so's friendship will be useful for you. " آنها می گویند: دوستی فلان کس برای شما مفید خواهد بود. {آنها می ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. انسجام یافته . منسجم 2. هماهنگ. نظام یافته 3. یکپارچه 4. امیخته. مختلط. عمومی. بدون تبعیض 5. مجتمع. جمع شده مثال: an integrated package of servic ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. نیروی عقلانی. عقل. خرد 2. خردمند. متفکر

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجای، مقابل، بعوض. در عوض مثال: Instead of traveling by bus we went by train. به جای مسافرت با اتوبوس ما با قطار رفتیم.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

در عوض . به جایش مثال: travel by train instead در عوض با قطار مسافرت کن

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

توهین کردن. اهانت کردن / توهین. اهانت مثال: he insulted my wife او به همسرم توهین کرد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بیمه 2. بیمه نامه. قرارداد بیمه 3. حق بیمه 4. پول بیمه. خسارت 5. احتیاط. عمل احتیاطی مثال: You'll probably be able to buy supplemental insurance ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بیمه کردن ، 2. تضمین کردن. تامین کردن 3. محافظت کردن

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. hormone which regulates the body's absorption of glucose and other nutrients انسولین

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراحت. رک گویی مثال: However, each of these qualities is a model: standing up for what is right, courage, outspokenness, strong reasoning, and standi ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ابزاری 2. ( مربوط به ) الات موسیقی. سازی 3. موثر

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خلاق. با استعداد. خوش قریحه 2. الهام گرفته. اسمانی 3. هوشمندانه

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بازرس 2. ( پلیس ) سرگروهبان

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف: SLEEPLESSNESS بی خوابی

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. substance that destroys insects حشره کش ، حشره کشی ، داروی حشره کش

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ابتکاری ، ابداعی 2. نوآورانه. نو 2. مبتکر. خلاق

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مرکبی ، جوهری 2. قیرگون. به سیاهی شبق. سیاه مثال: the inky darkness تاریکی قیرگون inky fingers انگشتان جوهری و مرکبی

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. درونی ترین. 2. دورترین 3. عمیق ترین 4. نهفته ترین 5. شخصی ترین. خصوصی ترین مترادف: innermost

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

container that holds ink دوات

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نوحه سرا مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, in a meeting with a num ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مداح مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, in a meeting with a number ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وارث ، ارث بر مترادف: HEIR

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف: UNGRATEFULNESS

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

عصبانی کننده. اعصاب خرد کن. آزارنده مترادف: EXASPERATING

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

آنفلوانزا n. contagious disease caused by a virus and characterized by fever and inflammation of the respiratory tract مثال: I had a bad influenza l ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چرکی. عفونی 2. مبتلا 3. الوده adj. affected with a disease or disease causing germs مثال: His bedsores are infected and painful. زخم بسترهایش چر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. استنباط کردن. دریافتن. فهمیدن. پی بردن 2. استنتاج کردن. نتیجه گرفتن. نتیجه گیری کردن مترادف: DEDUCE

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بازدهی کم 2. عدم کارایی. بی لیاقتی مثال: n. lack of efficiency

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. داخلی . درونی 2. ( ورزش ) داخل سالن adj. occurring within a building مثال: indoor space. فضای داخلی

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی نتیجه. بی حاصل. بی ثمر 2. ناتوان. نالایق. بی عرضه مترادف: inefficient مثال: an ineffectual scheme. یک نقشه بی نتیجه و بی حاصل

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی انضباطی ، بی نظمی n. disorder مثال: you are responsible for this indiscipline. شما مسئول این بی انضباطی و بی نظمی هستید.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. dark violet - blue color

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. نشان . علامت. اثر 2. گواه. دلیل 3. اشاره. دلالت 4. خبر. اطلاع 5. ( پزشکی ) مورد استعمال مترادف: SIGN

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زشتی. هرزگی. ابتذال. بی حیایی. ناشایستگی مترادف: immodesty

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مالیات بر درامد، مالیات بر عایدات annual government tax levied on the net income of a person or business مثال: why don’t you pay your income - tax? ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد

ناسازگاری. ناهماهنگی . ناهمخوانی. عدم تناسب مترادف: inconsistency

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمدمی . متلون. بی ثبات ، بی وفا مترادف: FICKLE مثال: She has an inconstant character. او شخصیت بی ثبات و دمدمی دارد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بدهکار، مقروض 2. ( مجازی ) مدیون ، مرهون ، وام دار مترادف: BEHOLDEN

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. از جمله 2. شاملِ . با محاسبه ی مثال: We bought many things, Including shoes, dresses, toys, … ما خیلی چیزها خریدیم از جمله کفش و لباس و اسباب بازی ...