پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٥٩١)

بازدید
٢,١٨٦
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Do you want to reach that high sand - dune? تو می خواهی به آن تپه شنی بلند برسی؟

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ضمانت شده. 2. مسلم. محرز. قطعی مثال: The only strategy that guaranteed to fail is not taking risks. تنها راهبرد ضمانت شده برای شکست، ریسک نکردن ا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازنده مثال: Failure defeats losers. Failure inspires winners. شکست ، مغلوب کننده بازنده هاست. شکست ، الهام بخش برنده هاست .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

The food was unsalted. غذا بی نمک بود.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شربت مانند ( =شیرین یا غلیظ ) 2. سوزناک. پر سوز و گداز. احساساتی مثال: Heat the liquid until it is thick and syrupy. مایع را تا وقتی که غلیظ و شر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. با تجربه. کارکشته. کهنه کار ۲. ادویه دار شده. چاشنی زده شده مثال: He is a seasoned soldier. او یک سرباز باتجربه و کارکشته است. Toss the meat in ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خوشمزه. خوش طعم. مطبوع 2. خوش نمک 3. تند 4. خوشایند. پسندیده. دلچسب مثال: What’s in the pastry? Is it sweet or savory? چی توی نان شیرینی است؟ شیر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( در ترکیب ) با طعمِ / طعم دار شده مثال: lemon - flavored sweets/candy شیرینی و ابنبات هایی با طعم ِ لیمو

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکلاتی مثال: A warm chocolatey dessert is a great addition to any menu. یک دسر شکلاتی گرم یک افزوده عالی برای هر منوی غذایی است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: this stylistic development provides a balance to the rest of the work این توسعه و پیشرفت شیوه مند یک هماهنگی را برای باقی کار تامین می کند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

an archer's bow یک کمان ِ تیرانداز

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بند 2. پیوند. بستگی. رابطه 3. قید و بند 4. ( مسابقه ) نتیجه مساوی 5. ( موسیقی ) خط اتحاد یا اتصال 6. کراوات / 1. بستن. به هم بستن 2. گره فوکولی زد ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشخدمت مثال: a footman bowed her in یک پیشخدمت او را با تعظیم به داخل ( راهنمایی کرد )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سالی دو بار. دو بار در سال. نیم سالانه مثال: a biannual meeting یک نشست نیم سالانه {نشستی که دوبار در سال برگزار می شود}

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دوساله 2. دو سالانه. بی ینال 3. هر دو سال یکبار 4. گیاه دو ساله مثال: a biennial convention یک کنگره و گردهمایی دو سالانه

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هزاره 2. هزاره سلطنت مسیح 3. عصر سعادت. دوران طلایی مثال: This happened in the second millennium این در هزاره دوم اتفاق افتاد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مصمم. مصممانه. قاطعانه 2. آشکارا. بدون تردید. مسلما 3. کاملا

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حرکات پا 2. ( مشت زنی. تنیس و غیره ) رقص پا 3. چاره اندیشی. چاره جویی . نحوه برخورد

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اقتصادی 2. سودآور. مقرون به صرفه. با صرفه مثال: an economic elite directed the nation's affairs نخبگان اقتصادی امور کشور را اداره کردند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( حمله ) عقب راندن. دفع کردن 2. رد کردن. نپذیرفتن 3. متنفر کردن. منزجر کردن. مشمئز کردن 4. ( حمله ) دفع 5. رد. طرد مثال: his approaches were repul ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. محل تخلیه زباله. زباله دانی 2. کپه زباله. زباله 3. انبار موقت. زاغه ( مهمات ) 4. ( کامپیوتر ) روگرفت. کپی 5. ( عامیانه ) خرابه. سگ دونی. آشغال دون ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کارگزار ( اوراق بهادار ) 2. دلال. واسطه 3. مامور تصفیه

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بازاریابی. 2. بازار رسانی. عرضه به بازار 2. خرید مثال: I am a marketing director. من یک مدیر بازاریابی هستم.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هستی گرا. اگزیستانسیالیست 2. هستی گرایانه. هستی شناختی مثال: he leans towards existentialist philosophy او به فلسفه اگزیستانسیالیست {هستی گرایانه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گمارده شده. منصوب شده. منصوب مثال: the rest of the board are appointees بقیه هیئت مدیره منصوب شده ها هستند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پدر تعمیدی 2. پدرخوانده. پدر 3. سرپرست. قیم

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( منطق ) مقدمه 2. فرض 3. بر اساس ( چیزی ) قرار دادن مثال: the film script rests on an improbable premise متن فیلم بر روی یک فرض نامحتمل متکی است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لکه. لک 2. خراب کردن. لک کردن. کثیف کردن. دست مالی کردن. 3. مالیدن 4. پخش شدن 5. خراب شدن. لک شدن. کثیف شدن مثال: the grey smudge resolved into a ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رای دهنده. موکل 2. جزء. جزء سازنده. مولفه 3. تشکیل دهنده. سازنده مثال: the compounds were resolved into their active constituents ترکیبات به اجزا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

به قرار مسموع. به طوری که شایع است. ظاهرا مثال: A Shooting incident has been reported in The Iranian Parliament. A parliament security guard has repo ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. محسور کننده. جذاب. جالب. گیرا. فریبنده. خیره کننده 2. زیبا. قشنگ

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. غیر ماهر. بی مهارت 2. ساده. غیر فنی. بی نیاز به مهارت مثال: The average wage of an unskilled laborer is $ 6 per hour. میانگین دستمزد برای یک کارگ ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بیرون. به بیرون. در بیرون. خارج. به خارج 2. خاموش 3. بیهوش 4. ( توپ ) اوت 5. ممنوع. غیر مجاز 6. غلط. اشتباه 7. از مد افتاده 8. در اعتصاب. اعتصاب 9 ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مشروطه خواه مثال: They neglected the fact that at some point the policy of the English may require the English bring in someone like Reza Khan to swe ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیام گیر مثال: Your cell phone is always on answering machine. موبایل شما همیشه روی پیام گیر است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مراقبت. گوش به زنگ ( بودن ) 2. ( برج ) دیدبانی 3. نگهبان. دیده بان 4. چشم انداز. اینده

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مغازه دار مثال: shopkeepers are facing ruin مغازه دارها با ورشکستگی مواجه هستند

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بودجه ای. ( مربوط به ) بودجه مثال: it is subject to budgetary approval آن موکول به تصویب بودجه می شود. آن مشروط به تصویب بودجه می شود.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مکنده 2. ( در برخی جانوران ) بادکش 3. ( گیاه ) پاجوش 4. شخص ساده لوح مثال: What a sucker do you think I am ? من را ساده لوح گیر آوردی؟

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قابل تعویض. عوض شدنی. جانشین پذیر مثال: Everyone is not replaceable. Be careful who you hurt. همه قابل تعویض نیستند مراقب باش چه کسی را آزار می دهی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اردک ماهی / بزرگراه عوارضی / نیزه ( با دسته چوبی ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پوند ( واحد وزن برابر با 454 گرم ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( در ترکیب ) – نفره مثال: the 12 - seater is classed as a commercial vehicle این خودروی دوازده نفره به عنوان یک وسیله نقلیه تجاری طبقه بندی شده است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه ورودی اتومبیل مثال: the driveway was lined by poplars {دو طرف} راه ورودی اتومبیل درختان سپیدار ردیف شده بود

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بن بست 2. کار بی حاصل. کار بی ثمر 3. ( شغل ) بدون آینده. بدون ترقی

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( اتومبیل ) هم پیمانی. چند سرنشینی if a group of people carpool, they travel to work together in one car and divide the cost between them اگر یک گروه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پشتیبانی. حمایت. کمک 2. کمکی. پشتیبان 3. ذخیره. رزرو

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرخرگی. شریانی . ( مربوط به ) سرخرگ ها 2. اصلی. مهم. حیاتی

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرعت بخشیدن. تندتر کردن. تشدید کردن 2. سرعت گرفتن. تندتر شدن. شدت یافتن 3. افزایش یافتن. بالا رفتن 4. تندتر رفتن. جلو انداختن مثال: The car accele ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. غلتک 2. نورد 3. موج عظیم 4. بیگودی ( حلقه ای برای فر و بیگودی کردن مو )