پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٥٩١)
مثال: My electric shaver doesn’t work. ماشین ریش تراش برقی ام کار نمی کند.
کلاه دوش ( کلاهی که خانمها برای رنگ کردن مو و رفتن به حمام سر می کنند )
فضول مثال: Hey, busybody, mind your own business. آهای فضول، سرت بکار خودت باشه
1. ( مو. طناب و غیره ) بافتن 2. موی بافته. گیس بافته مثال: Her hair was tied back in a long thick plait. موهایش به صورت موی بافته بلند و زخیم به عقب ...
1. جای نفس کشیدن. جای تکان خوردن 2. آزادی عمل. اختیار. میدان مثال: To give someone elbow - room به کسی میدان و آزادی عمل دادن
مسابقه دو
1. بی مزه 2. بی روح. نچسب. کسل کننده مثال: She is beautiful but insipid. او خوشگله اما بی مزه است.
1. حواس ( کسی را ) پرت کردن. ( توجه کسی را ) منحرف کردن 2. گیج کردن. پریشان کردن. آشفته کردن 3. سرگرم کردن مثال: My mind got distracted for a second. ...
1. جزر. فروکشند 2. افول. زوال. انحطاط. افت / 1. ( آب دریا ) پس رفتن. پایین رفتن. فرو نشستن 2. فروکش کردن. آرام شدن 3. ضعیف شدن. رو به ضعف گذاشتن 4. ب ...
1. گروه کر. همسرایان 2. موسیقی کر. همسرایی 3. آواز جمعی. برگردان جمعی. همخوانی 4. ( نمایش موزیکال ) گروه رقاصان و آواز خوانان 5. فریاد ( جمعی ) 6. ( ...
1. نمونه ارمانی 2. الگوی نخستین. کهن الگو. صورت مثالی
( حقیقی و مجازی ) راه میان بر. میان بر مثال: No secret. No short cut. Only hard work. رازی نیست، میانبری هم وجود ندارد، تنها سخت کوشی
1. جنباندن. تکان دادن. تکان تکان دادن 2. وول خوردن 3. تکان. حرکت. وول مثال: He removed his shoes and wiggled his toes. او کفشش را در آورد و انگشتانش ...
تندخویی. اخلاق بد
مثال: Ballot - box was stolen. صندوق رای دزدیه شده بود.
آشتی جویانه. مسالمت آمیز. دوستانه مثال: a conciliatory attitude. یک نگرش اشتی جویانه و مسالمت آمیز
مثال: She was reelected to the parliament. او مجددا برای پارلمان انتخاب شده بود.
نامزد. داوطلب مثال: a presidential nominee یک نامزد و داوطلب ریاست جمهوری
1. معاینه کردن 2. بررسی کردن. رسیدگی کردن به. بازبینی کردن 3. بازرسی کردن 4. درباره ( کسی ) تحقیق کردن 5. دامپزشک
1. دیوانه. خل 2. احمقانه 3. عاشق. کشته و مرده 4. کوچک. محقر. خرد 5. لگن بچه
ناخوشایند. ناپسند. آزارنده مثال: It was so displeasing. آن خیلی ناخوشایند و آزارنده بود.
۱. لازم. ضروری ۲. شرط لازم. لازمه ۳. {درس دانشگاهی} پیش نیاز مثال: Habits 1 and 2 are absolutely essential and prerequisite to Habit 3. عادتهای یک ...
1. آگاهی دهنده. فرد مطلع 2 جاسوس. خبرچین ( پلیس ) 3. ( زبان شناسی ) گویشور
1. اصلاح کردن 2. اصلاح شدن 3. اصلاح مثال: The report may provide further impetus for reform. این گزارش می تواند نیرو و انگیزه بیشتری برای اصلاحات فر ...
1. عفو. عفو عمومی 2. مهلت. ضرب الاجل مثال: They asked for amnesty. آنها درخواست عفو عمومی کردند. آنها درخواست مهلت و ضرب الاجل کردند.
1. جناس 2. ابهام 3. بازی با کلمات. بازی با الفاظ 4. جناس یا ایهام به کار بردن 5. با کلمات بازی کردن مثال: No pun intended. قصد ندارم با کلمات بازی ک ...
غلبه کردن بر. از سر راه خود برداشتن 2. از چنگ ( چیزی ) گریختن . ( چیزی را ) دور زدن مثال: Stop circumventing the issue. دور زدن موضوع را متوقف کن. { ...
1. زیپ 2. ( صدای ) ویز. ویژ 2. شور و حال. نشاط. انرژی 3. سرعت 5. هیچ 6. زیپ ( چیزی را ) بستن یا باز کردن 7. ویز کردن 8. به سرعت رفتن. مثل برق گذشتن ...
1. مکالمه. گفتگو. گفت و شنود 2. تبادل نظر. بحث. مذاکره 3. مذاکرات مثال: This is the best dialogue in the film. این بهترین گفتگو و دیالوگ در فیلم است ...
1. باتلاق. لجن زار. گنداب 2. ( عامیانه ) مستراح
1. اندوهبار. غم انگیز. دلتنگ کننده. بی روح 2. یکنواخت. کسل کننده. خسته کننده 3. ( هوا ) گرفته. خفه مثال: How dreary to be somebody! چقدر اندوهبار و غ ...
1. مددکار. یاری بخش. دلسوز. مهربان 2. پشتیبان. حامی. طرفدار 3. دلسوزانه. همدلانه مثال: He is supportive of her sister. او حامی و پشتیبان خواهرش است.
بی هیچ اعتنایی. بدون توجه مثال: The club welcomes all new members regardless of age. کلوپ شبانه بدون توجه به سن و سال به همه اعضای جدیدش خوش آمد می ...
مثال: You taught me to love someone unconditionally تو به من یاد دادی چطور یک نفر را بدون قید و شرط دوست داشته باشم.
1. مبلمان. سرویس 2. سوئیت. آپارتمان 3. ( موسیقی ) سوئیت 4. سری. دست. مجموعه مثال: Our rooms start at $79 for a standard room and go up to $300 for a ...
دو رو. ریاکار مثال: Of course, the Democratic president at the time [Barack Obama] was a two - faced, ill - intentioned person. البته رئیس جمهور دم ...
1. مطلع. کتاب خوانده 2. اهل کتاب مثال: He’s knowledgeable and well - read. او زیرک و باهوش و مطلع و کتاب خوانده است.
خود ساخته مثال: He is a self - maid man. او مرد خودساخته ای است.
1. کوته بین. کوته فکر 2. متعصب 3. تعصب آمیز
1. عقب رفتن 2. فروکش کردن مثال: Your hairline is beginning to recede. خط موی شما داره عقب می رود.
1. رستنگاه مو ( در بالای پیشانی ) خط مو 2. خط مویی 3. مویی. نازک مثال: Your hairline is beginning to recede. خط موی شما داره عقب می رود.
کفِ ریش. کف مخصوص ریش تراشی مثال: Please use shaving foam. لطفاً از کف مخصوص اصلاح ریش استفاده کنید.
Please use shaving cream. لطفاً از خمیر ریش استفاده کنید.
1. سرد. سرسنگین. نجوش 2. غیر دوستانه 3. خصمانه
1. منزوی. کناره گیر. مردم گریز 2. غیر اجتماعی. غیر معاشرتی. نجوش 3. مردم گریزانه
سخت کوش. پرکار. جدی مثال: Iranian craftsmen are hardworking people. صنعت گران ایرانی مردمان سخت کوش و پرکاری هستند.
1. بی احساس. سرد 2. بی هیجان مثال: an unemotional response to his cordial advance
( صورت ) از ته تراشیده. بدون ریش و سبیل مثال: You look smarter when you are clean - shaven, though you are handsome with a beard, too. وقتی ریشتان ر ...
1. کاه بن 2. ته ریش مثال: I’d like to have stubble on my face. من می خواهم ته ریش داشته باشم.
موج هوای گرم. دوره هوای گرم مثال: About one hundred people are reported to have died of sunstroke during a heatwave in northern and central India. گ ...