پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧١)
1. هندل. لنگ. بازو 2. میلنگ 3. هندل زدن. با هندل روشن کردن 4. گرداندن. چرخاندن // 1. ادم عجیب و غریب. آدم غیر عادی. وسواسی 2. ادم بد عنق مثال: you c ...
پوست کلفت مثال: Of course, many people are thick - skinned, but some people are sensitive, feel useless, and [as a result] suicide rates go up. البت ...
1. صنعت. حرفه. فن 2. صنایع دستی. کارهای دستی 3. مهارت. استادی. هنر 4. صنف 5. قایق. کشتی. زیردریایی 6. هواپیما 7. سفینه. فضاپیما 8. حیله. نیرنگ. مکر 9 ...
1. گهواره ، 2. مهد، خاستگاه. گاهواره 3. سکو. پایه 4. جای گوشی ( تلفن ) 5. در گهواره گذاشتن 6. ( در بغل ) گرفتن. نگه داشتن 7. تکان تکان دادن مثال: th ...
1. پوشش ، 2. ( نظامی ) پوششی. پوشش دهنده مثال: a canvas covering یک پوشش کرباسی a covering of snow یک لایه و پوشش از برف
مقابله کردن با. مخالفت کردن با مثال: They countered to his policy. آنها با سیاستهایش مخالفت کردند. آنها با سیاستهایش مقابله کردند.
1. پیشخوان 2. بادجه. گیشه 3. بار // 1. ( بازی ) ژتون 2. ( در ترکیب ) شمار. سنج 3. ( مجازی ) ورق برنده. برگ برنده // 1. تلافی کردن. معامله به مثل کردن ...
1. پند. اندرز. نصیحت. راهنمایی 2. توصیه. پیشنهاد 3. ( حقوقی ) وکیل. وکلا // 1. توصیه کردن. پیشنهاد کردن 2. رای دادن. نظر دادن. نظر مشورتی دادن. راهنم ...
درعوض و در قبال آن مثال: The Americans said, “Give us all your 3. 5% enriched uranium, and we’ll give you 20% in return. ” آمریکایی ها گفتند همه اورا ...
1. شورا. انجمن. هیات ، 2. جلسه مثال: the town council شورای شهر the Schools Council انجمن مدارس that evening, she held a family council آن روز غر ...
مثال: We needed 20% enriched uranium for radioisotopes for medical purposes. ما برای رادیو ایزوتوپها برای مقاصد پزشکی به اورانیوم غنی سازی شده ۲۰ در ...
1. سرفه ، 2. سینه درد // 1. سرفه کردن 2. با سرفه بالا اوردن 3. ( عامیانه ) حرف زدن. مقر امدن 4. ( عامیانه ) سلفیدن مثال: he coughed loudly او با صد ...
غنی شده مثال: Those who were able to foil the malicious plot of the US regarding 20% enriched uranium, which was essential for the country, were Basi ...
1. گوشه 2. نبش. پیچ. سر پیچ 3. کنج. سه کنج 4. زاویه 5. سوراخ سمبه 6. ( بصورت جمع ) گوشه و کنار. اطراف و اکناف. اقصی نقاط 7. انحصار 8. ( فوتبال ) کرنر ...
1. منتقل کردن. انتقال دادن 2. رساندن 3. بردن. حمل کردن 4. واگذار کردن 5. بیان کردن. 6. فهماندن. حالی کردن 7. نشان دادن. حاکی از چیزی بودن 8. ابلاغ کر ...
1. تبدیل کردن. 2. تبدیل شدن 3. تغییر دادن 4. تغییر یافتن 5. پیرو دین دیگری کردن. به دین دیگری در اوردن 6. به دین دیگری گرویدن 7. عقیده کسی را عوض کرد ...
مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. در مقابل همه آن عوامل �مخرب و زیان بار� این پیام قابل قبول د ...
مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. �در مقابل� همه آن عوامل مخرب و زیان بار این پیام قابل قبول د ...
1. مقایسه کردن. سنجیدن. برابر هم گذاشتن. کنار هم قرار دادن 2. تضاد داشتن. مغایر بودن. اختلاف داشتن// 1. مقایسه. سنجش 2. تضاد. مغایرت. تقابل. تباین 3. ...
1. خلافِ. مخالفِ. ضدِ. عکسِ. مغایرِ 2. متضاد. ضد و نقیض 3. ( باد ) مخالف// ضد. عکس. مخالف. متضاد// 1. لجوج. لجباز. یکدنده. خود رای مثال: contrary vie ...
1. نقض کردن 2. نفی کردن. تکذیب کردن. انکار کردن 3. مخالفت کردن. مخالف بودن 4. تناقض داشتن با. مغایر بودن با. در تضاد بودن با. 5. ضد چیزی بودن. خلاف چ ...
1. ادامه دادن ، 2. ادامه داشتن. ادامه یافتن. ادامه پیدا کردن 3. دنبال کردن 4. از سر گرفتن 5. ماندن. باقی ماندن 6. ( در مقامی ) ایفا کردن مثال: he was ...
1. مسابقه 2. رقابت. مبارزه. 3. دعوا. اختلاف. مشاجره // 1. بر سر چیزی جر و بحث یا مجادله کردن 2. مورد سوال قرار دادن. اعتراض کردن به. رد کردن 3. مبارز ...
1. شامل چیزی بودن. حاوی چیزی بودن. در بر داشتن. داشتن 2. مساوی بودن. بودن 3. گنجایش داشتن. گرفتن 4. جلوی چیزی را گرفتن. مهار کردن. کنترل کردن 5. ( هن ...
1. تماس 2. ارتباط 3. برخورد 4. ملاقات 5. مجاورت. نزدیکی 6. معرض 7. اتصال. نقطه اتصال 8. کلید برق 9. اشنا. رابط 10. شخص مشکوک به بیماری 11. تماس گرفتن ...
1. مصرف کردن ، صرف کردن 2. خوردن 3. تلف کردن. از بین بردن. هدر دادن. 4. نابود کردن. ویران کردن 5. سوزاندن 6. ( مجازی ) تحلیل بردن. اب کردن 7. تباه شد ...
ملی کردن مثال: When you want to nationalize the oil of your own country, which is controlled by the British, their elements within the country make ...
1. مشورت کردن. مشاوره کردن. نظر کسی را خواستن 2. مراجعه کردن. رجوع کردن 3. صحبت کردن. تبادل نظر کردن. در میان گذاشتن با 4. نگاه کردن 5. مشاور بودن. ک ...
1. تشکیل دادن ، به وجود اوردن. ساختن 2. تاسیس کردن ، 3. منصوب کردن مثال: farmers constituted 10 per cent of the population کشاورزان ده درصد جمعیت رو ...
1. ثابت. بدون تغییر. 2. همیشگی. دائمی. دائم. مدام. مرتب. پیوسته. یکریز 3. وفادار. ثابت قدم. استوار 4. ثابت. مقدار ثابت. عدد ثابت مثال: the constant b ...
1. ثبات. پایدارى ، تداوم. استواری 2. وفاداری مثال: constancy between lovers وفاداری بین عشاق the constancy of Henry's views ثبات و استواری نظریات و ...
همسر ( پادشاه. ملکه ) // 1. معاشر بودن. معاشرت داشتن. نشست و برخاست کردن 2. تطبیق کردن. وفق داشتن. جور بودن. سازگار بودن مثال: the queen and her cons ...
1. قابل ملاحظه. قابل توجه. چشمگیر 2. مهم. با اهمیت 3. بسیار زیاد. فراوان 4. هنگفت. کلان 5. بزرگ. عظیم مثال: a considerable amount of money مقدار بسی ...
1. فتح. تسخیر. تصرف 2. پیروزی. چیرگی. غلبه. استیلا 3. شیفته. دلباخته 4. ( به صورت جمع ) متصرفات. فتوحات مثال: the conquest of the Aztecs تسخیر و تصر ...
1. شکست دادن. غلبه کردن بر. پیروز شدن بر 2. چیره شدن بر. دست یافتن بر 3. فتح کردن. تسخیر کردن. گشودن 4. به دام انداختن. شیفته خود ساختن مثال: the Ira ...
مثال: We may even overlook our physical abilities, let alone our intellectual and spiritual potential. ما ممکن است حتی متوجه توانایی های جسمی مان ن ...
1. اشفته. درهم برهم 2. گیج. سردرگم 3. دستپاچه. سراسیمه مثال: they are confused about what is going on آنها درباره آنچه که در حال رخ دادن است گیج و س ...
1. مواجه کردن. روبرو کردن 2. مواجه شدن با. روبرو شدن با 3. مواجهه دادن 4. مقابله کردن با. در مقابل کسی یا چیزی قرار گرفتن. سر راه کسی قرار گرفتن مثا ...
1. پیروی کردن. اطاعت کردن 2. تطبیق کردن. منطبق بودن. سازگار بودن 3. همرنگ جماعت شدن. دنباله روی کردن 4. منطبق کردن. تطبیق دادن. سازگار کردن مثال: vis ...
مثال: The result of self - belief and self - acceptance is discovering one's potential. نتیجه خودباروی و �خودپذیری و پذیرش خود� کشف استعدادهای خود ا ...
مثال: The result of self - belief and self - acceptance is discovering one's potential. نتیجه �خودباروی� و خودپذیری، کشف استعدادهای خود است.
1. برخورد. درگیری. نزاع. کشمکش. دعوا 2. تعارض. تضاد. اختلاف. مغایرت. ناسازگاری// 1. تضاد داشتن. در تعارض بودن. مغایر هم بودن 2. اختلاف داشتن. برخورد ...
1. تایید کردن 2. به یقین تبدیل کردن. اثبات کردن 3. مطمئن شدن. اطمینان حاصل کردن 4. قطعی کردن 5. تحکیم کردن. محکم تر کردن 6. تصویب کردن. تنفیذ کردن. ص ...
1. اطمینان ، اعتماد 2. اعتماد به نفس 3. راز. سر. حرف خصوصی 4. جسارت مثال: I have little confidence in these figures من به این اشخاص اعتماد و اطمینان ...
1. اعتراف کردن 2. اقرار کردن 3. گفتن. اذعان کردن. تصدیق کردن 4. به اعتراف کسی گوش دادن مثال: he confessed that he had done it او اعتراف کرد که او ای ...
1. محکوم کردن ، 2. سرزنش کردن. ملامت کردن 3. رد کردن. مردود دانستن 3. غیر قابل استفاده اعلام کردن 5. لو دادن. رسوا کردن 6. تصرف کردن. مصادره کردن مثا ...
1. توافق . هماهنگی. سازگاری. سازش. مسالمت 2. معاهده 3. ( دستور زبان ) مطابقه مثال: council meetings rarely ended in concord جلسات مجلس به ندرت به تو ...
1. متمرکز کردن. جمع کردن 2. متمرکز شدن. جمع شدن 3. حواس خود را جمع کردن. تمرکز حواس داشتن 4. حواس خود را جمع چیزی کردن. دقت کردن 5. توجه کردن به. تاک ...
1. تصور کردن 2. باور کردن . 3. به فکر چیزی افتادن. از ذهن کسی گذشتن. به ذهن کسی خطور کردن 4. آبستن شدن 5. طراحی کردن. طرح ریزی کردن 6. بیان کردن. اظه ...
1. جوهر. ذات. ماهیت 2. ( مجازی ) روح 3. چکیده. خلاصه 4. اصل. اساس. محور 5. عصاره 6. اسانس 7. عطر مثال: the very essence of economics اصول فعلی ِ عل ...