پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧١)

بازدید
٥,٣٠٦
تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. جبران کردن. جای چیزی را پر کردن 2. خسارت دادن. تاوان دادن. غرامت پرداختن 3. پرداختن. پول دادن به 4. ترمیم کردن. 5. خنثی کردن مثال: you must compen ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Her beauty is beyond compare. زیبایی او قابل مقایسه با هیچ کسی نیست. زیبایی او بی همتا و منحصر به فرد است.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مقایسه کردن 2. تشبیه کردن 3. قابل قیاس بودن. قابل مقایسه بودن 4. ( از صفت ) صورت تفصیلی یا عالی ساختن 5. مقایسه مثال: we compared the data sets ما ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. همراه 2. ملازم 3. یار. دوست. رفیق. شریک. همنشین 4. همکار. همقطار 5. ندیمه. پرستار 6. لنگه. قرینه 7. کتاب راهنما 8. بعدی مثال: Harry and his compan ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٢

فشرده کردن. متراکم کردن. سفت کردن/ ۱. متراکم. ( به هم ) فشرده. تنگ هم. به هم چسبیده ۲. سفت. سخت ۳. موجز ۴. جمع و جور. کم حجم. نقلی مثال: a compact ru ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. رفتن و برگشتن. هر روز امد و شد کردن 2. ( مجازات ) تخفیف دادن 3. تبدیل کردن 4. معاوضه کردن. مبادله کردن مثال: they commute on a train آنها با یک ق ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ارتباط. 2. اطلاعات. خبر. پیام 3. سرایت. انتقال 4. ( به صورت جمع ) ارتباطات. وسائل ارتباطی 5. ( به صورت جمع ) مخابرات 6. ارتباطی 7. مخابراتی مثال: ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. منتقل کردن. انتقال دادن. رساندن 2. با هم تماس گرفتن. تماس برقرار کردن 3. تماس داشتن. رابطه داشتن 4. ( افکار و احساسات خود را ) بیان کردن. اظهار دا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. تعهد 2. قول. عهد. پیمان 3. وفاداری. اعتقاد 4. مسئولیت 5. مشغله. کار 6. بستری کردن اجباری 7. اختصاص. تخصیص 8. حکم توقیف مثال: the pressure of his c ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مرتکب شدن 2. سپردن به 3. فرستادن 4. متعهد کردن 5. تعهد کردن. به گردن گرفتن 6. قول دادن 7. اختصاص دادن 8. اظهار نظر کردن مثال: he committed a murde ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تجارى ، تجارتى ، بازرگانى 2. ( مربوط به ) تجارت 3. بازاری. پول سازی 4. ( رادیو و تلویزیون ) خصوصی 5. اگهی بازرگانی مثال: a vessel built for commer ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. نظر. اظهار نظر 2. حرف 3. گفتگو. بگومگو. جز و بحث 3. وراجی 4. اظهار کردن. اظهار داشتن 6. اظهار نظر کردن 7. وراجی کردن مثال: their comments on her a ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خنده دار، فکاهی 2. ( مربوط به ) کمدی 3. هنرپیشه کمدی 4. ادم خل و چل 5. مجله فکاهی مصور مثال: a comic play یک نمایش فکاهی و کمدی و خنده دار a musi ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. آسایش. راحتی 2. رفاه 3. دلداری. تسلی 4. وسایل اسایش. وسایل رفاهی 5. مایه تسلی. 6. دلداری دادن. تسلی دادن. ارامش بخشیدن. ارام کردن مثال: travel in ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. شانه ، 2. شانه عسل 3. قَشو 4. تاج ( خروس ) 5. ستیغ موج 6. شانه کردن. شانه زدن 7. پاک کردن. تمیز کردن 8. تصفیه کردن. پاکسازی کردن 9. جستجو کردن. جا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ستون ، 2. صف. خط مثال: arches supported by massive columns تاقهای قوسی شکل بوسیله ستونهای بزرگ و عظیمی نگهداشته می شد. a column in the paper یک ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مستعمره. مهاجرنشین 2. مهاجرنشینان. مهاجران 3. اجتماع. جمعیت. جماعت. گروه 4. محله. منطقه 5. ( جانور. باکتری و غیره ) کولونی مثال: a French colony ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. اتفاق. تصادف ، 2. انطباق. تطابق 3. سازگاری. توافق. هماهنگی 4. همسانی. همانندی مثال: too close to be mere coincidence بسیار نزدیک {بود} که یک تصا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خروس ، 2. ( در ترکیب ) نر 3. شیر ( اب و غیره ) 4. ( تفنگ ) چکش. ضارب 5. وضعیت مسلح تفنگ 6. بادنما 7. گردن کلفت. سر دسته 8. ( عامیانه ) چرت و پرت. ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. زمخت. کلفت 2. درشت. زبر 3. بی ادب. بی نزاکت. بی تربیت 3. بد. نامطبوع 5. خشن. تند. بی ادبانه. زشت مثال: coarse blankets پتوهای زمخت و کلفت his co ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. نامزدی 2. کار. مشغله 3. قرار 4. تعهد 5. استخدام 6. نبرد. پیکار. درگیری 7. ( نمایش و غیره ) برنامه 8. ( چرخ دنده ) گیر. چفت مثال: they broke off t ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. عاطفه 2. احساس. احساسات 3. برانگیختگی. هیجان مثال: she was good at hiding her emotions او در پنهان کردن احساساتش خوب بود. overcome by emotion, ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خیال پرداز. خیالباف 2. خیالی. تخیلی 3. رویایی. خیال انگیز 4. شیرین. خوشایند 5. مبهم. گنگ. مه الود 6. محشر. معرکه. ماه 7. ( چشم ) خمار مثال: a dre ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. گرفتن. محکم گرفتن 2. چسبیدن به 3. بغل کردن 4. چسباندن 5. چنگ زدن به. چنگ انداختن به. در چنگ گرفتن 6. کلاچ گرفتن 7. عمل گرفتن 8. چنگ 9. بغل 10. ( ا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. خوشه ، 2. دسته. کپه 3. ( مجازی ) مشت 4. عده. گروه 5. ردیف 6. جمع شدن ( دورِ ) . حلقه زدن دورِ مثال: clusters of berries خوشه های توت a cluster of ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. دست و پا چلفتی 2. ناشی 3. ناشیانه 4. بد قلق. بد دست 5. یغور. بدقواره 6. دست و پاگیر. جاگیر. سنگین 7. بی ظرافت. دهاتی وار. نسنجیده مثال: she was t ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. باشگاه. کانون. انجمن. کلوب 2. هیئت مدیره باشگاه 3. کلوپ شبانه. نایت کلاب 3. پول روی هم گذاشتن // 1. چماق. گرز. 2. ( بازی گلف و غیره ) چوب 3. به قص ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. دلقک 2. ادم لوده 3. دلقک بازی در اوردن. لودگی کردن مثال: a circus clown یک دلقک سیرک Harvey clowned around هاروی این طرف و آن طرف دلقک بازی در ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. پارچه. 2. کهنه. دستمال 3. جامه روحانیت. کسوت روحانیت 4. پارچه ای مثال: a maker of cloth یک سازنده پارچه a cloth to wipe the table یک کهنه و دست ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لخته 2. احمق. هالو 3. لخته شدن. دلمه شدن 4. لخته کردن. دلمه کردن مثال: blood clots لخته های خون a clumsy clot {در زبان محاوره در انگلستان}: یک ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. کمد دیواری. گنجه 2. اتاق 3. مستراح 4. پنهان کردن مثال: a clothes closet یک کمد لباس/ یک گنجه لباس / یک اتاق لباس David was closeted in his den ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شنل. عبا 2. پوشش. پرده. لفافه. حجاب 3. مخفی کردن. پنهان کردن. پوشاندن مثال: the cloak over his shoulders شنلِ روی شانه هایش a peak cloaked in mi ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. وضوح ، روشنی ، 2. صافی. شفافی مثال: the clarity of his account شفافیت صورتحساب او the clarity of the image روشنی و وضوح تصویر the crystal clari ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. گیره 2. بست. بند 3. لای گیره گذاشتن. با گیره گرفتن 4. با بست وصل کردن. به هم چسباندن. بست زدن 5. محکم گرفتن. سفت بستن 6. به هم فشردن. به هم فشار د ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مدنی 2. غیر نظامی 3. غیر مذهبی. عرفی 4. داخلی. درون مرزی 5. مودب. با نزاکت 6. مودبانه مثال: a civil marriage یک ازدواج غیر مذهبی و عرفی civil av ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. به هم فشردن 2. محکم گرفتن 3. ( مشت ) گره کردن مثال: he stood there clenching his hands او {در حالی که} دستانش را به هم فشرده بود آنجا ایستاد. h ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

شکاف ، ترک ، چنگال ، شکاف دار، ترک خورده مثال: a deep cleft in the rocks یک شکاف و ترک عمیق در صخره ها the cleft in his chin گودی و زنخدانِ چانه ا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

پاک کردن ، تمیز کردن. تطهیرکردن ، تبرئه کردن مثال: the wound was cleansed زخم تمیز شده بود. cleansing the environment of traces of lead پاک کردن م ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پنجه کشیدن. پنجه زدن . پنجول کشیدن 2. چنگ کشیدن. چنگ زدن 3. چنگ انداختن به. گرفتن 4. ناخن کشیدن. با ناخن زخم کردن. خراشیدن // ( بصورت جمع ) 1. پنج ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دفاع کردن از، 2. حفظ کردن از. دفاع کردن از 3. حمایت کردن. طرفداری کردن 4. اثبات کردن. بر کرسی نشاندن مثال: Happy are those who dare courageously ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. کوسن 2. بالشتک 3. تشکچه. تشک 4. پشتی 5. توده. کپه 6. حفاظت. ایمنی 7. پشت گرمی. خاطر جمعی 8. ( از فشار چیزی ) کاستن 9. راحت کردن. آسان کردن. هموار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. جریان داشتن. جریان یافتن. جریان پیدا کردن 2. به جریان انداختن. به گردش در آوردن 3. گشتن. دور زدن. چرخیدن 4. گرداندن 5. پخش شدن. منتشر شدن 6. پخش ک ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. دستگاه کره گیری. ظرف کره گیری 2. دبه شیر 3. کره گرفتن 4. به هم زدن. زیر و رو کردن 5. به هم خوردن. زیر و رو شدن 6. مضطرب کردن. برآشفته کردن. ناراحت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مزمن . 2. سابقه دار. کهنه کار. کهنه 3. جدی. وخیم. حاد 4. ( عامیانه ) افتضاح. گند مثال: a chronic illness یک بیماری مزمن chronic economic problems ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بریدن. قطع کردن 2. خرد کردن. تکه تکه کردن. قطعه قطعه کردن. ریز ریز کردن 3. شکستن 4. زدن 5. کم کردن. کاهش دادن. حذف کردن 6. متوقف کردن. تعطیل کردن ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. خفگی 2. عمل خفه کردن 3. ساسات 4. ( عامیانه ) هلفدونی / ۱. خفه کردن ۲. خفه شدن ۳. به حال خفگی انداختن ۴. به حال خفگی افتادن. نفس ( کسی ) بند امدن. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرد 2. غیر دوستانه. نامهربان مثال: the weather had turned chilly هوا سرد شده بود. I woke up feeling chilly من بیدار شدم {در حالی که} ( احساس سر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. سوز. سرما. سردی 2. افسردگی. دلسردی. اندوه 3. سرماخوردگی. تب و لرز. چایمان 4. ترس. لرز. 5. سرد 6. غیردوستانه. نامهربان 7. ترسناک. ترس اور // 1. سرد ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد

1. رئیس ، 2. رئیس قبیله 3. فرمانده 4. ( در خطاب ) آقا 5. ( در ترکیب ) - - - کل . - - - سر 6. مهم. مهمترین. اصلی. عمده مثال: a young chief یک فرمانده ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. صندوق ، جعبه 2. سینه. قفسه سینه مثال: a bullet wound in the chest یک گلوله در سینه جراحت ایجاد کرد the matron had a large chest سرپرستار قفسه ی ...