پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٥٤)

بازدید
٦,٨٧٧
تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لگام. افسار، 2. لگام زدن. دهنه زدن 3. کنترل کردن. نگه داشتن 4. براق شدن. برآشفتن مثال: a horse's bridle یک افسار و لگام اسب she bridled at his t ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. شاد شدن. خوشحال شدن 2. شاد کردن. روح دادن به. زنده کردن 3. درخشیدن. برق زدن 4. درخشان کردن. نورانی کردن 5. براق کردن. برق انداختن 6. روشن کردن 7. ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. درخشش. درخشندگی. برق 2. هوش. ذکاوت. استعداد 3. مهارت. استادی مثال: a philosopher of great brilliance یک فیلسوف با استعداد و هوش زیاد the brillia ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Many times it has been able to force back and defeat the enemy, which is armed with military weapons, weapons of propaganda, political weapons, ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. درخشان. تابناک 2. براق 3. روشن 4. باهوش. برجسته 5. عالی 6. ماهر. استاد 7. ماهرانه. استادانه 8. شاد. شادمانه 9. برلیان 10. برلیان بدلی مثال: a bril ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. موی زبر، 2. موی ( برس. مسواک و غیره ) 3. ( مو ) سیخ شدن 4. یُراق شدن. عصبانی شدن . به خشم آمدن 5. پر بودن از. مملو بودن از. 6. سرشار بودن از مثال ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

مثال: In other words, Hezbollah's capabilities have been gradually, continually increasing over time. به عبارت دیگر توانمندی های حزب الله به تدریج و ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( از رادیو و تلویزیون ) پخش کردن 2. برنامه پخش کردن. برنامه اجرا کردن. برنامه داشتن 3. سر زبانها انداختن. به عالم و آدم گفتن 4. ( دانه ) افشاندن. ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چرا کردن. چریدن 2. تورق کردن. ورق زدن 3. گشتن. نگاه کردن 4. چرا 5. تورق 6. گشت. پرسه مثال: I browsed among the little shops من در میان مغازه های ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: On the other hand, it is based on our own experience. �از طرف دیگر� این بر اساس تجربیات خودمان است.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. کبودی. کبود شدگی. خون مردگی 2. ( میوه ) لک 3. کبود کردن 4. کبود شدن 5. ( میوه ) لک شدن. لک افتادن 6. لک کردن. لک انداختن 7. ( فلز و چوب و غیره ) ز ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

مثال: On the one hand, this is based on the verses of the Quran and divine promises. �از یک طرف� این بر اساس آیات قرآن و وعده های الهی است.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. دسته. بسته 2. بقچه ، 3. کپه 4. ( عامیانه ) بچه 5. یکپارچه 6. جمع کردن 7. دسته کردن. دسته دسته کردن 8. چپاندن 9. چپیدن 10. کپه کردن. تلمبار کردن 13 ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بودجه ، 2. ارزان 3. بودجه چیزی را تنظیم کردن. هزینه چیزی را تامین کردن 4. در بودجه گنجاندن مثال: your budget for the week بودجه شما برای این هفته ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی احتیاط 2. بی دقت. ناشی از بی دقتی 3. بی خیال. بی فکر. بی توجه 4. شاد. راحت. آسوده مثال: careless motorists ماشین سوار های بی دقت و بی احتیاط ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. گنجایش ، ظرفیت. جا 2. توانایی. قدرت 3. لیاقت. قابلیت. استعداد 4. امکان. امکانات 5. درک. فهم 6. مقام. سمت. عنوان مثال: the capacity of the freezer ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ابرو، 2. پیشانى ، جبین ، 3. چهره. قیافه 4. نوک. بالا. سر مثال: the doctor wiped his brow دکتر پیشانی خودش را خشک کرد. heavy black brows ابرو ه ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بوم نقاشی 2. نقاشی رنگ و روغن 3. کرباس 4. برزنت 5. چادر مثال در معنای فعل: he's canvassing for the Green Party او برای جمع آوری آراء برای حزب سب ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اردو . اردوگاه 2. چادر 3. مسلک. مکتب 4. اردو زدن. چادر زدن 5. در اردو به سر بردن / همجنس باز 2. ( عامیانه ) اوا خواهر. زنانه 3. پر زرق و برق 4. مس ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. برامدگی ، برجستگی. چیز قلمبه 2. افزایش ناگهانی 3. گنده شدن. بیرون زدن. قلمبه شدن. ورم کردن. باد کردن 4. شکم دادن 5. طبله کردن 6. پر بودن از. مثال ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. قلدر، گردنکلفت. زورگو 2. قلدری کردن. با قلدری به کاری واداشتن. تهدید کردن مثال: the village bully قلدر و گردنکلفت روستا the others bully him دیگ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گندگی. بزرگی 2. مقدار. مقدار زیاد 3. حجم 4. هیکل 5. قسمت اعظم. قسمت عمده. اکثریت 6. کالای فله ای 7. عمده 8. بزرگ به نظر امدن. مهم جلوه دادن

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: they will buckle down to negotiations over the next few months آنها کمر همت به مذاکرات و گفتگوها در چند ماه آینده خواهند بست. انها جدا دست ب ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. سگک ، قلاب ، 2. تاب. موج. کجی 3. خمش. کمانش 4. بستن. به کمر بستن 5. سگگ چیزی را بستن یا انداختن 6. بسته شدن. قلاب شدن 7. شروع کردن. کمر به کاری بس ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. به نمایش گذاشتن. نمایش دادن 2. نمایشگاه بر پا کردن 3. نشان دادن. از خود نشان دادن 4. عرضه کردن. ارائه کردن مثال: the paintings were exhibited at L ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. وجود داشتن. بودن 2. یافت شدن. پیدا شدن 3. زندگی کردن 4. به حیات خود ادامه دادن. زنده ماندن 5. تغذیه کردن از مثال: animals existing in the distant ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دقیق 2. صحیح. درست 3. عین 4. با دقت. موشکاف. تیزبین / ۱. به زور مطالبه کردن ۲. خواستن. طلب کردن ۳. توقع داشتن. انتظار داشتن ۴. لازم داشتن. نیاز دا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مقاله ، 2. رساله 3. انشاء ، // سعی. کوشش // 1. دست به کاری زدن. مبادرت کردن به 2. سعی کردن. کوشیدن مثال: I'm afraid your last essay was a very scr ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Sometimes its actions may be in accord with this concept, and sometimes they may not. بعضی وقتها اقدامات آن ممکن است �بر طبق� این مفهوم باشد و ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. راست. ایستاده. افراشته. سیخ. شق. شق و رق 2. در حالت نعوذ. تحریک شده // 1. بر پا کردن. بر پا داشتن. بالا بردن. راست نگه داشتن. افراشتن 2. ( چادر ) ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حسادت. حسودی. رشک. حسد 2. غبطه. حسرت 3. مایه حسادت. اسباب حسادت// 1. حسادت ورزیدن به. حسودی کردن به. حسد بردن 2. غبطه خوردن به. حسرت کسی یا چیزی ر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Conceptually this is its position. �از لحاظ مفهومی� جایگاهش این است.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. حماسه. 2. فیلم حماسی 3. داستان حماسی // 1. حماسی. پهلوانی. قهرمانی 2. حماسه افرین. قهرمانانه. جانانه مثال: the epics of Homer حماسه های هومر a bi ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. کامل ، 2. تمام. همه. کل 3. سراسر 4. صرف. مطلق. محض 5. سالم مثال: I devoted my entire life to him من همه زندگی ام را وقف او کردم. only one of the ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. طبل. کوس. دهل 2. دمبک. تمبک. تنبک 3. صدای ضرباتِ 4. بشکه 5. قرقره 6. غلتک. استوانه. نورد 7. مخزن لباسشویی 8. پرده گوش // 1. طبل زدن 2. ضرب گرفتن. ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چکه کردن 2. چکیدن ، 3. چکه کردن ، چکانیدن ، قطره قطره ریختن / ۱. چکه. قطره ۲. چک چک ۳. ( پزشکی ) سِرُم ۴. ( عامیانه ) آدم خشک. یُبس مثال: there wa ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. وحشت. ترس. هراس . بیم. خوف. دلهره. نگرانی 2. مایه وحشت. مایه نگرانی 3. وحشتناک. مخوف/ 1. ترسیدن از. وحشت داشتن از. وحشت کردن از. به وحشت افتادن از ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. کشیدن 2. کشاندن ، 3. روی زمین کشیدن 4. خر خر کردن 5. اهسته حرکت کردن. به کندی راه رفتن. با اکراه راه رفتن 6. به درازا کشیدن. طولانی شدن. طول کشیدن ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: The holy verses of the Quran repeatedly speak about regression and returning to the previous state from which people had been liberated and sa ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

رجوع به عقب مثال: The holy verses of the Quran repeatedly speak about regression and returning to the previous state from which people had been libe ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. تقدیر. سرنوشت. سرنوشت شوم 2. نابودی. هلاکت. مرگ. نیستی 3. روز قیامت. روز محشر 4. حکم ( محکومیت ) / 1. محکوم کردن 2. به سرنوشت شومی دچار کردن مثال: ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: a lofty tower یک برج بلند lofty ideals ارمانهای عالی و رفیع a lofty post in the department یک پست بلندپایه و ( برجسته ) در وزارتخانه lofty d ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

خندق ، حفره . گودال، راه اب ، نهراب ، گودال کندن مثال: she rescued an animal from a ditch او یک حیوان را از یک گودال نجات داد. they started ditchi ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

ادعایی. دروغین مثال: There too within less than a decade, the claims, the rhetoric, the professed justice and so - called "communist democracy" they ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. دیس. بشقاب تو گرد 2. ظرف 3. غذا 4. انتن بشقابی 5. ( عامیانه ) تیکه. جیگر. لعبت 6. ( غذا ) کشیدن. سرو کردن / ۱. ( عامیانه ) بر باد دادن. خراب کردن ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ابزار. وسیله. دستگاه 2. حقه. ترفند. تمهید. تدبیر 3. نشان. علامت. ارم 4. ( معانی بیان ) فن. صنعت مثال: a device for measuring pressure یک وسیله و ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. یافتن ، پیدا کردن ، پی بردن به. متوجه چیزی شدن 2. شناسایی کردن. کشف کردن مثال: This is hardly surprising: the two most carcinogenic compounds ever ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. بدست اوردن. کسب کردن. بردن 2. مشتق شدن 3. مشتق کردن. ساختن 4. حاصل شدن. ناشی شدن مثال: he derives consolation from his poetry او از شعرش دلداری و ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. فشار دادن 2. پایین کشیدن. پایین اوردن. پایین دادن. پایین بردن 3. افسرده کردن. غمگین کردن. غصه دار کردن. دلتنگ کردن 4. کساد کردن. از رونق انداختن. ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. تکذیب کردن. انکار کردن. منکر شدن 2. حاشا کردن 3. دریغ کردن. مضایقه کردن. محروم کردن 4. تبری جستن از. از خود دور کردن. از خود راندن 5. ( بر خود ) ح ...