پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
1. پسر مدرسه ای. بچه مدرسه ای 2. بچگانه. بچه مدرسه ای. مثل بچه مدرسه ای ها مثال: he'd been fooled by a schoolboy او بوسیله ی یک بچه مدرسه ای گول خورد ...
پیر دختری. در خانه ماندگی مثال: spinsterhood was the price of her career پیر دختری تاوانِ شغل او بود.
1. آشپزی. پخت و پز. دست پخت 2. غذا مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توانید بهترین غذای عالی را اینجا با قیمت ...
1. غذاشناس. خبره در خوراک 2. ( رستوران ) با غذاهای عالی 3. ( غذا ) عالی مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توان ...
1. کلاغ نوک گر. کلاغ زاغی 2. ( شطرنج ) رخ 3. ( کسی را ) چاپیدن. کلاه سر ( کسی ) گذاشتن مثال: a cloud of rooks یک خیل و ( دسته ) از کلاغ های سیاه
حسابداری مثال: an accountancy firm یک شرکت حسابداری
اسم غیر قابل شمارش مثال: You can’t use a or an in front of uncounted nouns شما نمی توانید �a� یا �an� را در مقابل اسامی غیر قابل شمارش بکار ببرید
هنرپیشه ( زن ) . بازیگر ( زن ) مثال: The actress gave a phenomenal performance on opening night. بازیگر زن نمایش و اجرای فوق العاده ای را در شب افت ...
1. ( خانه و غیره ) زدن. دزدی کردن از. دستبرد زدن به. خالی کردن مثال: if I burgle again I'll be back inside اگر دوباره دزدی کنم بر می گردم هلفدونی
1. به اختصار. بطور خلاصه 2. برای مدت کوتاهی. لحظه ای 3. خلاصه اینکه. خلاصه کلام اینکه مثال: the sky cleared briefly آسمان برای مدت کوتاهی باز و آفتا ...
1. کم قیمت گذاشتن 2. کم بها دادن به. کوچک شمردن. دست کم گرفتن
1. قوی . قدرتمند. پر قدرت. مقتدر 2. موثر. بانفوذ 3. مهم 4. جذاب. گیرا 5. ( استدلال و غیره ) قانع کنند. مستدل. محکم 6. ( بو ) تند. زننده
نسبتا. به نسبت مثال: relatively short distances, as Paris to Lyon مسافتهای نسبتا کوتاه، از قبیل پاریس تا لیون.
1. آراستن. آرایش دادن. به نمایش گزاردن 2. بسیج کردن ( در مواضع خود ) مستقر کردن 3. ( لباس ) پوشاندن 4. صف. ردیف 5. آرایش. نظم 6. نمایش. عرضه 7. گروه. ...
خانه کشاورز. خانه زارع. خانه رعیتی مثال: the snipers holed up in a farmhouse تک تیراندازها در یک خانة رعیتی مخفی شدند.
باج گیر. اخاذ مثال: a blackmailer poisoning baby foods باجگیر غذاهای کودک را مسموم کرد.
بدون ابر مثال: the day broke fair and cloudless روز صاف و بدون ابر آغاز شد.
خویشتنداری. خودداری مثال: her self - control finally broke خویشتنداری او بالاخره به پایان رسید.
1. استراتژی. راه برد 2. رزم آرایی. راهبرد جنگ 3. تدبیر. سیاست. خط مشی 4. برنامه ریزی 5. برنامه. روش. شیوه 6. نقشه. ترفتند مثال: the strategies used t ...
1. گیشه. باجه 2. درامد فروش بلیط. گیشه مثال: the film broke box - office records فیلم رکوردهای گیشه فروش بلیط را شکست.
بازرگان. تاجر. سوداگر. کاسب مثال: traders who break the law بازرگانانی که قانون را زیر پا گذاشتند. street traders reserved their pitches کاسبهای خیا ...
نزدیکی. مجاورت. جوار مثال: he was obliged to suffer her intimate proximity
ایذا. اذیت. مزاحمت مثال: preserving him from harassment محافظت کردن او از اذیت و مزاحمت
1. ( ریاضیات ) بردار 2. ( هواپیما و غیره ) مسیر 3. ( بیماری ) ناقل 4. برداری
1. گرافیک. گرافیکی. ترسیمی 2. نموداری 3. مشروح. گویا. زنده. بی پرده
کوه نوردی مثال: Iran is a mountaineering paradise. ایران بهشت کوهنوردی است.
1. بورس اوراق بهادار 2. معامله اوراق بهادار مثال: an authority on the stock market یک صاحب نظر و کارشناس در بورس اوراق بهادار
قاچاقچی مثال: the authority to arrest drug traffickers حکم و مجوز برای دستگیری قاچاقچیان مواد مخدر
1. جدیت 2. وخامت 3. اهمیت مثال: deadly seriousness جدیت فوق العاده و شدید
1. بغل کردن. در آغوش گرفتن 2. یکدیگر را بغل کردن 3. پذیرفتن 4. اعتقاد آوردن به. ایمان آوردن به 5. ( فرصت ) غنیمت شمردن 6. در بر گرفتن. شامل بودن 7. ب ...
1. قضایی 2. مدبرانه. سنجیده 3. منصف. بی طرف مثال: the judicial branch of government بخشِ قضایی دولت بخشِ قضایی فرمانداری
ترور مثال: the failure of the assassination attempt شکست و عدم موفقیت در مبادرک کردن به ترور
1. مازاد 2. مانده. اضافی مثال: drain off any surplus liquid هر مایع مازاد و اضافی را بِکِش ( خالی کن )
دادگاه استیناف مثال: the case was remitted to the Court of Appeal این پرونده به دادگاه استیناف ارسال شده بود.
1. سپاه 2. یگان. واحد 3. هیئت. گروه مثال: the rig of the American Army Air Corps لباسِ یگان هوایی ارتش آمریکا
موتورسیکلت مثال: a motorbike roared past یک موتورسیکلت غرش کنان عبور کرد.
( پلیس. تاکسی تلفنی و غیره ) فرستنده مجاز مثال: a CB radio rig یک دکل فرستنده ی مجاز رادیو
1. تکه. قطعه. قلنبه 2. قسمت عمده مثال: children can repeat large chunks of text بچه ها می توانند قسمتهای عمده ی کتاب درسی را بازگو کنند.
1. فاصله 2. آنتراکت 3. وقفه 4. ( موسیقی ) فاصله مثال: plant them at regular intervals آنها را در فاصله های منظم بکار.
دانه تگرگ مثال: hailstones rattled against the window دانه های تگرگ بر پنجره تلق و تلوق می کردند.
1. ثروتمند 2. مرفه مثال: affluent young professionals پیشه ورانِ جوانِ ثروتمند و مرفه
1. حراج. مزایده 2. حراج کردن. به مزایده گذاشتن مثال: He loves going to auctions and poking around antique shops او عاشق رفتن به حراج ها و گشتن در مغا ...
جوینده {طلا}. جوینده معدن مثال: prospectors panned for gold جویندگان برای{یافتن} طلا خاکشویی کردند.
1. معاهده. عهدنامه. پیمان 2. مذاکره. توافق. قول و قرار مثال: the Lords will give the treaty the nod. لردها با معاهده و پیمان موافقت خواهند کرد.
( در فوتبال ) {بازیکن} گوش مثال: the winger was given the nod بازیکن گوش انتخاب شده بود.
یک بغل. بغل مثال: she scooped up armfuls of clothes او چندین بغل لباس برداشت.
1. وانیل 2. بستنی وانیلی 3. عادی. معمولی. بی بو و خاصیت مثال: a scoop of vanilla ice cream یک قاشق بستنی وانیلی
1. گاز گرفتن 2. نیشگون گرفتن 3. ( لای چیزی ) گیر انداختن 4. زدن. بریدن. کندن 5. صدمه زدن. آسیب رساندن 6. تند رفتن. پریدن 7. ویراژ دادن 8. ( لباس ) در ...
1. رنجش. ناخشنودی. نارضایتی. کدورت 2. عصبانیت. خشم. مثال: they signaled displeasure by refusing to cooperate آنها نارضایتی خود را با امتناع از همکار ...
1. تجاوز کردن. تعدی کردن. دست درازی کردن به. زیرپا گذاشتن. غصب کردن 2. پیشروی کردن 3. ( وقت ) تلف کردن