پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
1. ته رنگ زدن 2. آمیختن 3. ته رنگ 4. رد. اثر. نشان مثال: optimism tinged with realism خوشبینی، با واقعیت گرایی آمیخت.
1. افرای چنار 2. چوب افرای چناری مثال: all the dead sycamores had to be felled تمام درختان چنار خشک شده باید قطع می شدند.
به گوش ( کسی ) خوردن . اتفاقی شنیدن. شنیدن. مثال: they are fearful of being overheard آنها نگران هستند که کسی صدایشان را بشنود.
بی حوصلگی. کسالت. خستگی. دلتنگی مثال: an escape from boredom یک راه فرار از خستگی و کسالت
مهلک. کشنده مثال: lethal gas escaped گازِ مهلک و کشنده به بیرون نشت کرد.
تعقیب کننده مثال: he escaped his pursuers او از تعقیب کننده گانش نجات و رهایی یافت.
1. زیر بغل 2. ( پرتاب. ضربه و غیره ) پایین تر از سطح شانه مثال: an underarm deodorant یک اسپری بدن ( مخصوص ) زیر بغل
بازگشت مثال: And ring me when you’ve found out more about your Grandfather’s reappearance too. و همچنین وقتی چیز بیشتری درباره بازگشت پدربزرگت بدست ...
دفتر اشیاء گمشده مثال: I am going to pick something up from the Lost Property Office. من می خواهم از دفتر اشیاء گم شده چیزی {که جا گذاشتم} را بردارم.
( در بریتانیا ) وزارت امور خارجه مثال: The Foreign Office rang at lunch - time today. امروز موقع نهار از وزارت امور خارجه زنگ زدند.
موقع نهار. ظهر مثال: The Foreign Office rang at lunch - time today. امروز موقع نهار از وزارت امور خارجه زنگ زدند.
1. اعجاز. معجزه. شگفتی 2. مایه شگفتی 3. مظهر. نمونه 4. تعجب کردن 5. مبهوت شدن. حیرت کردن مثال: She stood at the foot of the Matterhorn and marveled a ...
1. ( برای منظور دیگری ) بکار گرفتن. ( در جهت دیگری ) به کار انداختن 2. به طرف دیگری هدایت کردن. در مسیر دیگری انداختن 3. به آدرس جدید فرستادن مثال: H ...
1. غذای بخر و ببر 2. رستوران بخر و ببر . رستوران بیرون بر 3. ( غذا و رستوران ) بخر و ببر. بیرون بر مثال: And we can pick up some takeaway pizzas on t ...
1. با سردی. با بی اعتنایی. بدون شور و شوق 2. با خونسردی مثال: "I thought you might be pleased" said Androw rather coolly. اندرو نسبتا با سردی و بی ا ...
1. ریاست طلب 2. رئیس مآب. 3. مستبد
عامه پسند. بازاری. بنجل مثال: That was the problem, Ever since the paper had been taken over by an American businessman, it had gone down market. مش ...
کوبنده. تند. مثال: A bit hard - hitting I thought. من فکر کردم کمی کوبنده و تند بود.
1. سخت. به سختی. زیاد. خیلی. بدجوری 2. با تلخ کامی. از روی تلخ کامی مثال: he Said rather bitterly. او نسبتا به سختی و با تلخ کامی گفت.
1. معتمد. امین. امانت دار 2. قیم. وصی. سرپرست 3. متولی 4. عضو هیئت امنا 5. کشور قیم ( کشوری که قیمومیت کشور دیگری را به عهده دارد ) مثال: Everything ...
میلیونر مثال: They believed they would become millionaire. آنها باور داشتند که میلیونر خواهند شد.
از روی دلسوزی مثال: "He ran out of money" Stef said helpfully. استف از روی دلسوزی گفت: او پولهایش تمام شد.
1. فراخواندن. احضار کردن 2. به یاد آوردن 3. پس گرفتن. لغو کردن 4. احضار. فراخوانی 5. ( به ) یادآوری مثال: recall when we delivered you from Pharaoh’s ...
1. سنگی 2. سنگلاخ 3. سست. متزلزل. بی ثبات مثال: She couldn’t see the rocky hills. او نمی توانست تپه های سنگی را ببیند.
1. تعصب. پیش داوری. سوگیری. جبهه گیری 2. تمایل. گرایش. استعداد. آمادگی. زمینه 3. منحرف کردن 4. متمایل کردن. سوق دادن. جهت دادن به 5. به تعصب واداشتن ...
1. تاتری . ( مربوط به ) تاتر 2. نمایشی 3. ساختگی. تصنعی. متظاهرانه 4. اغراق آمیز. مبالغه آمیز مثال: from the first, surrealism was theatrical در آغا ...
سوررآلیسم مثال: from the first, surrealism was theatrical در آغاز سورآلیسم {مربوط به} تاتر بود.
( مربوط به ) شمال شرقی مثال: the northeastern sector of the town منطقه شمال شرقی شهر
1. ( در ترکیب ) جوینده ی 2. ( هواپیما و غیره ) تجسسی مثال: spotter planes locate the shoals . هواپیماهای تجسسی {مناطق} کم عمق را تعیین کردند.
( معماری ) اسکلت چوبی. الوار و گچی مثال: a half - timbered fa�ade یک نما و سر در ساخته شده از الوار و گچ
سرداب کلیسا مثال: his ghost haunts the crypt روحش پیوسته به سرداب کلیسا می آمد.
1. عجول . بی حوصله 2. خشن. خشک 3. شتاب زده. عجولانه. سرسری
( خیابان . جاده ) مشجر مثال: tree - lined avenues خیابانهای مشجر
ناتوانی مثال: his inability to cope with the situation ناتوانی او در روبرو شدن با موقعیت
1. ( مربوط به ) آمریکای لاتین 2. اهل آمریکای لاتین مثال: tango is a ballroom dance of Latin American origin تانگو یک رقص داخل سالن است که سر منشاء آن ...
گدازه مثال: a river of molten lava یک رود از گدازه های گداخته
جلوآمده. برآمده. برجسته. مثال: A barracuda is a large tropical sea fish with a protruding lower jaw and sharp teeth. باراکودا یک ماهی بزرگ در دریاه ...
آهنگری مثال: The bellows and the whole equipment to do the blacksmithing just wasn’t there. دستگاه دم آهنگری و تمام تجهیزات برای آهنگری {کردن} اندکی ...
1. جدی. با حالت جدی 2. عاقلانه. از سر عقل 3. سنگین. متین مثال: He is now more soberly dressed in a brown shirt and beige trousers. او الان با یک پیر ...
1. خوشایند. دلپذیر. مطبوع. دوست داشتنی 2. رضایت بخش مثال: Of a bright hue, pleasing to the onlookers. با یک رنگ روشن، {که} خوشایند و مطبوع ناظران با ...
1. مرد خانواده 2. رئیس قبیله 3. ریش سفید. شیخ 4. اسقف اعظم. مطران مثال: a benevolent patriarch یک ریش سفید و رئیس قبیله مهربان و نیکوکار
1. افراط کردن. زیاده روی کردن در 2. لوس بار آوردن. لوس کردن مثال: Over - indulging in any form of alcoholic beverage. افراط و زیاده روی کردن در هر ن ...
رنگ پریده. زرد مثال: A sallow bespectacled young man یک مرد جوان عینکی زرد و رنگ پریده
بیوه. بیوه زن مثال: suttee is an act of burning a widow on her husband's funeral pyre سوتی عمل سوزاندن یک زن بیوه است روی تل هیزم در مراسم دفن جسد مر ...
1. اداره ( کردن ) . ضبط و ربط . رسیدگی 2. دست زدن. لمس 3. جابجایی. نقل و انتقال. حمل 4. ( اتومبیل ) فرمانگیری. کنترل پذیری مثال: their masterful hand ...
1. پادشاه. سلطان 2. فرمانروای مطلق مثال: the majesty invested in the monarch مقامِ سلطنت به سلطان و پادشاه اعطا شد.
1. معتبر. 2. قانونی 3. موجه مثال: what is the name of one who has made a valid will? Testator. نام کسی که یک وصیت قانونی و معتبر را تنظیم می کند چی ...
ابهام. گنگی. دو پهلویی مثال: what maddens people most is his vagueness آنچه بیشتر مردم را عصبانی و کفری می کند ابهام و دو پهلویی آنهاست.
1. ننوشته. نوشته نشده. 2. غیر مدون. عرفی مثال: she had transgressed an unwritten social law او یک قانون اجتماعی نانوشته را زیر پاگذاشته بود.
1. بطور وحشتناکی. بطور فجیعی 2. خیلی بد. بسیار بد. خیلی مزخرف 3. خیلی. زیاد. بسیار. فوق العاده مثال: he is dreadfully earnest او فوق العاده جدی و پر ...