پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٤)
با رضایت. به نشانه ی تایید مثال: several heads nodded approvingly at this concept چند تا سر به نشانه تاییدِ این راهکار تکان خورد.
۱. مفید. با صرفه ۲. ممتاز. برتر ۳. مساعد. خوب مثال: conditions are advantageous اوضاع مساعد و خوب است.
هنرهای تجسمی مثال: public exhibitions of paintings or other works of visual arts نمایشگاه های عمومی از نقاشی ها یا سایر آثار هنرهای تجسمی
شرارت مثال: If the villainy of the US and certain European countries is removed from this region, undoubtedly these conflicts, wars, and confrontati ...
۱. توفانی ۲. آتشین. تند. جنجالی مثال: Stormy weather آب و هوای توفانی
مثال: an instructive experience یک تجربه ی آموزنده
مثال: My next urgent recommendation to our intellectual elite is the “establishment of knowledge - based companies. ” توصیه مبرم بعدی من به نخبه های ...
به تنبلی گذراندن. تنبلی کردن. ول گشتن مثال: she spent the day at home, reading the papers and generally lazing around. او روز را در خانه سپری کرد. { ...
۱. بطور مناسبی. به نحو درخوری ۲. در حد انتظار. چنان که انتظار می رفت
۱. تند. به سرعت ۲. بلافاصله. در دم ۳. برای یک لحظه. به مدت کوتاهی ۴. بی درنگ. بدون تاخیر. فورا مثال: How can you read the books so quickly? چطور می ت ...
جالب است که. . . . ، شگفت این که . . . مثال: interestingly, there are clear differences between the two drugs. جالب است که تفاوتهای آشکاری بین دو ت ...
۱. فوق العاده. بیش از اندازه. بسیار ۲. به خوبی. خیلی خوب. عالی ۳. کاملا ۴. به طور شگفت انگیزی. به طور غریبی مثال: the system works wonderfully. سیست ...
۱. بلند. با صدای بلند ۲. محکم ۳. زننده. بطور زننده مثال: “Give the gun to me. ” He said loudly. او با صدای بلند و محکم گفت: اسلحه را بده به من.
۱. به راحتی. راحت ۲. بطور مرفه. مرفه ۳. بی دردسر ۴. با اختلاف زیاد مثال: They won the game comfortably. آنها به راحتی و بی دردسر بازی را بردند.
۱. ممکن. شدنی. امکان پذیر. عملی ۲. احتمالی ۳. مناسب مثال: Do you think it is possible to go there? فکر می کنی رفتن به آنجا ممکن و شدنی است.
مثال: Various scientific centers, research institutes, and similar organizations also have duties, but the main driving force [behind this change] i ...
با عصبانیت. با خشم. با تندی مثال: “I don’t want to see you again” He said angrily. او با عصبانیت و تندی گفت: دیگر نمی خواهم ببینمت.
با شکیبایی. صبورانه. با بردباری. با حوصله مثال: The students were waiting patiently for the bus. دانش آموزان صبورانه منتظر اتوبوس بودند.
۱. سفارت ۲. سفارت خانه مثال: They should go to the embassy of foreign countries to get passport. آنها باید به سفارت کشورهای خارجی برای گرفتن پاسپورت ...
۱. ویزا. روادید ۲. ویزا دادن. مهر ویزا زدن روی مثال: They must get passport and visa. آنها باید گذرنامه و روادید بگیرند.
جهانگردی. گردشگری مثال: Tourism is a traveling for entertainment, health, sport or learning about the culture of a nation. جهانگردی و گردشگری سفری ب ...
۱. بیلیون. میلیارد= هزار میلیون ( یک به توان ۹ ) . ۲. ( در بریتانیا ) تریلیون = یک میلیون میلیون ( یک به توان ۱۲ ) مثال: Around one billion people l ...
مثال: But even then, I cautioned against becoming complacent with these statistics because we are so far behind. اما با این وجود من اخطار کردم به ا ...
مثال: But even then, I cautioned against becoming complacent with these statistics because we are so far behind. اما �با این وجود� من اخطار کردم به ...
۱. قوی. محکم. قرص ۲. راسخ ۳. موکد ۴. مصر ۵. محرز. مسلم. اشکار ۶. ( زبان شناسی ) تاکیدی. تکیه دار مثال: Say the sentence with emphatic stress on that ...
پیشی ( بچه گربه ) / ۱. ( بازی ورق ) بانک. کاسه ۲. صندوق ( =پول جمع آوری شده برای مصرف خاص ) مثال: The poor kitty was hungry. پیشی بیچاره گرسنه اش ب ...
۱. هواخواه. دوستدار. عاشق ۲. مومن. معتقد
۱. قرص گلودرد. قرص مکیدنی ۲. بخور ۳. پاستل. گچ رنگی مثال: Try this pastille. این قرص گلودرد را امتحان کن. Dad! Would you buy a pastille for me? با ...
مثال: Keeping them waiting behind closed doors discourages them completely. نگهداشتن آنها در حال انتظار پشت درهای بسته آنها را کاملا �دلسرد و ناامید ...
روشن. واضح. قابل فهم مثال: an intelligible description یک شرح واضح و قابل فهم
مثال: I again believe the Vice President for Science and Technology should serve as a connecting link between these think tanks and relevant organiza ...
۱. کلاسیک ۲. باستانی ( متعلق به یونان و روم باستان ) ۳. اصیل. تاریخی ۴. قدیمی. سنتی. باستانی ۵. ساده. بی پیرایه مثال: Do you like classical music. ش ...
مثال: Another important place where the intellectual elite can become involved is in the establishment of think tanks. جای مهم دیگری که نخبه های فکر ...
۱. ثروتمند. مرفه ۲. گران قیمت. گران. پرهزینه ۳. فراوان. انبوه مثال: An opulent hotel. یک هتل گران قیمت
۱. دروغگو ۲. دروغین. دروغ مثال: It may be untruthful and it may be wrong. آن شاید دروغ و شاید غلط باشد.
مثال: This necessitates [building] laboratories, big workshops, and creating strong connections with industry, agriculture, and mining. این �ایجاب ...
مثال: They simply believe, regardless of whether or not this belief is true, that they will have more opportunities for research and learning in anot ...
۱. مشابه. نظیر. همانند. مثل هم ۲. جفتی. دوتایی ۳. دوبرگه ای. دو نسخه ای / ۱. رونوشت. روگرفت. کپی ۲. نسخه دوم. نسخه اضافی / ۳. رونوشت گرفتن یا برداشتن ...
۱. انعکاس. بازگشت ۲. پژواک. طنین ۳. پیامد. عواقب مثال: a faint reverberation of my shout یک انعکاس و پژواک ضعیف از فریاد من
نظافت. جارو پارو. رفت و رو. مثال: I hate of cleaning. من از نظافت و رفت و رو متنفرم.
۱. نظافت چی ۲. ماده پاک کننده ۳. ( در ترکیب ) – پاک کن. – شور ۴. خشکشویی. لباسشویی ۵. جاروبرقی مثال: washing cleaner ماده پاک کننده ی ( ویژه ) شستشو
۱. ویران کننده. ویرانگر. مخرب. خانمان برانداز ۲. ( انتقاد و غیره ) کوبنده. سخت ۳. تکان دهنده. حیرت آور ۴. ( عامیانه ) عالی. معرکه. محشر مثال: It was ...
۱. استبدادی. دیکتاتوری ۲. مستبد ۳. مستبدانه ۴. خودرای
۱. توضیحی ۲. توضیح دهنده. روشن کننده مثال: this timetable is provided for illustrative purposes only.
۱. مثل. ضرب المثل ۲. شعار مثال: the maxim that actions speak louder than words ضرب المثلی که {می گوید}: رفتار بلندتر از واژه ها حرف می زنند.
( بدن ) ضد عرق مثال: an underarm antiperspirant. یک ضد عرق ( مخصوص ) زیر بغل
بنیاد ملی نخبگان مثال: The establishment of the National Elites Foundation, a proposal which was fortunately accepted years ago by the officials, was ...
۱. باور نکردن. نپذیرفتن. قبول نکردن. رد کردن ۲. بی اعتبار کردن. از اعتبار انداختن ۳. بی آبرو کردن. بدنام کردن / ۱. بدنامی. بی آبرویی ۲. بی اعتباری ۳. ...
۱. دقیق. ظریف. نکته سنج. موشکاف. باریک بین. تیزبین ۲. تبعیض. تبعیض امیز مثال: he became a discriminating collector and patron of the arts. او یک کل ...
۱. مریض احوال ۲. بیمارگونه ۳. پژمرده ۴. تهوع آور. مهوع. نامطبوع ۵. ناسالم ۶. حاکی از ناخرسندی مثال: she was a thin, sickly child. او یک بچه ی لاغر و ...