پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٣)
۱. رو به زوال. رو به فنا. رو به ضعف ۲. ناموفق / ۱. نقطه ضعف. ضعف ۲. نقص. عیب مثال: pride is a terrible failing غرور یک عیب و نقص بسیار بدی است.
در حال پیشرفت. در دست اقدام. در جریان. جاری مثال: ongoing interaction between the two languages تعامل جاری بین این دو زبان
۱. کنش متقابل. تاثیر متقابل. رفتار متقابل. تعامل ۲. ارتباط مثال: ongoing interaction between the two languages تعامل و تاثیرمتقابل جاری بین دو زبان
۱. نامطمئن. مردد ۲. غیر قطعی. پا در هوا مثال: she was feeling nervous, unsure of herself
۱. دروغ. مغایر با حقیقت ۲. بی وفا. خائن. خیانت پیشه مثال: the newspaper was duped into publishing an untrue story روزنامه در انتشار یک داستان دروغ { ...
۱. گول زدن. کلاه سر ( کسی ) گذاشتن. خر کردن. اغفال کردن ۲. ( آدم ) گول خورده. فریب خورده. ساده لوح مثال: the newspaper was duped into publishing an u ...
۱. به دنبال ( کسی ) آمدن ۲. ( روی صحنه ) ظاهر شدن ۳. وارد زمین ( بازی ) شدن ۴. برخوردن به. اتفاقی دیدن ۵. شروع شدن ۶. از راه رسیدن ۷. پیشرفت کردن. به ...
۱. افسردگی. اندوه. غم ۲. یاس. ناامیدی مثال: the brightness of the day did nothing to dispel Elaine's dejection روشنایی روز کاری برای بر طرف کردن افسر ...
۱. پراکنده کردن ۲. بر طرف کردن. رفع کردن. زایل کردن مثال: the brightness of the day did nothing to dispel Elaine's dejection روشنایی روز کاری برای بر ...
۱. نقض کردن. زیر پا گذاشتن. نادیده گرفتن. تخطی کردن از ۲. تضاد داشتن با. مغایر بودن با. مخالف بودن با ۳. مخالفت کردن با. مورد سوال قرار دادن. نفی کرد ...
۱. نقض ۲. خلاف. تضاد مثال: a contravention of human rights یک نقض حقوق بشر
۱. شدت ۲. عمق ۳. جدیت ۴. شور. هیجان مثال: the intensity of his passion تندی و شدت شهوت و اشتیاق او
۱. دست نخورده ۲. مصون. محفوظ. در امان ۳. سالم. آسیب ندیده ۴. برکنار از. به دور از. محروم از مثال: untouched forest جنگل سالم و دست نخورده
۱. بصری. دیداری. بینایی ۲. نوری. نور شناختی مثال: optical defects خطاهای بصری
۱. حراف. زبان آور. بلند بانگ ۲. پر هیاهو. پر سر و صدا. جنجالی مثال: a vociferous critic of the government یک منتقد پر سر و صدا و جنجالیِ دولت
۱. کار. شغل. حرفه ۲. وظیفه. رسالت. تعهد
مثال: Every day in the US nine kids are just shot unintentionally. هر روز در � ایالات متحده آمریکا� نه کودک فقط بطورناخواسته مورد اصابت گلوله قرار م ...
۱. سد. بند ۲. ( نظامی ) سد آتش ۳. ( مجازی ) سیل. رگبار مثال: A barrage of bullet رگباری از گلوله
۱. وول زدن یا خوردن. لولیدن ۲. ( از درد ) به خود پیچیدن. پیچ و تاب خوردن ۳. خود را آزاد کردن ۴. دست و پای خود را گم کردن. ناراحت شدن ۵. وول وول مثال: ...
۱. نخ ۲. قصه. داستان ۳. قصه گفتن. تعریف کردن مثال: a sweater made of yarn wool یک ژاکت بافته شده از نخ پشمی
۱. ( سیاسی ) اطلاعات گمراه کننده ۲. نشر اطلاعات گمراه کننده
۱. بدرفتاری کردن با. بد تا کردن با. بی حرمتی کردن به ۲. خشونت کردن با. آزار رساندن به مثال: he denied mistreating his workers او بدرفتاری کردن با کا ...
۱. پیچ خوردن. با پیچ و خم گذشتن ۲. سرگردان بودن ۳. از این شاخ به آن شاخ پریدن مثال: a river that meandered gently through a meadow رودخانه ای که به ...
۱. رنگ پریده. زرد ۲. بی رنگ. کم رنگ ۳. بی روح. بی بو و خاصیت مثال: I looked at her pallid face. من به چهرة رنگ پریده و زرد او نگاه کردم.
۱. باتوم ( باتون ) ۲. چوب ( رهبر ارکستر ) . چوب میزانه ۳. ( مسابقه دو ) چوب امدادی ۴. تعلیمی
۱. توری ۲. سوراخ توری ۳. ( بصورت جمع ) شبکه ۴. دام. مخمصه ۵. ( با تور ) صید کردن ۶. ( چرخ و دنده ) جفت شدن. در هم گیر کردن ۷. با هم جور بودن. سازگار ...
۱. بدتر کردن. وخیم تر کردن. حادتر کردن. تشدید کردن ۲. عصبانی کردن. کفری کردن. از کوره در رفتن مثال: insomnia can aggravate a patient's distress بی ...
۱. پر پیچ و خم. پیچ در پیچ ۲. نادرست مثال: A twisty road یک جاده ی پر پیچ و خم و پیچ در پیچ
۱. متلاشی کردن. تکه تکه کردن ۲. متلاشی شدن. فرو پاشیدن. از هم پاشیدن. تکه تکه شدن
۱. با فرهنگ. فرهیخته ۲. پرورده. پرورش یافته ۳. پرورشی
۱. هنرشناختی ۲. زیبایی شناختی ۳. هنرمندانه. هنری ۴. هنرشناس. هنر دوست مثال: the pictures give great aesthetic pleasure تصاویر لذت زیبایی شناختی زیادی ...
نیرنگ. تزویر. مکر. حیله. فریب کاری. شیادی مثال: his political guile فریب کاری سیاسی او
حیله گر. مکار. حقه باز. موذی مثال: a crafty crook faked an injury to escape from prison یک دزد موذی و حقه باز برای فرار از زندان تظاهر به یک آسیب دید ...
به طور اریب مثال: now walk diagonally across the field towards a farmhouse. حالا به طور اریب از میان مزرعه به سمت یک خانه کشاورز قدم بزن
۱. ارزیابی. برآورد ۲. ارزشیابی مثال: literary evaluation ارزیابی و ارزشیابی ادبی
۱. محکوم کردن. سرزنش کردن. نکوهش کردن. انتقاد کردن ۲. انتقاد. نکوهش. سرزنش. بازخواست
مخالف. انتقادکننده مثال: detractors of the government مخالفین و منتقدین دولت
افسرده. غمگین. اندوهگین. ناامید مثال: She became so downhearted. او خیلی افسرده و غمگین شد.
۱. به خاک افتادن. به پای ( کسی ) افتادن ۲. التماس کردن. به التماس افتادن. گردن کج کردن ۳. چهار دست و پا راه رفتن. خزیدن مثال: they're always graveli ...
اعتماد. قابلیت اعتماد، موثقیت مثال: he has to prove his trustworthiness to you او باید قابلیت اعتماد بودنش را به تو اثبات کند.
( بیمار ) بستری کردن مثال: One of the doctors was hospitalized and had to be given morphine to control chronic stomach pains یکی از دکترها بستری شده ...
مورفین مثال: One of the doctors was hospitalized and had to be given morphine to control chronic stomach pains یکی از دکترها بستری شده بود و مجبور شد ...
۱. جسور. بی باک. نترس ۲. پررو. وقیح. بی شرم ۳. متهورانه. دلیرانه. شجاعانه ۴. جسورانه. گستاخانه مثال: How and why They set meaningful and audacious go ...
۱. انقباض عضلانی . گرفتگی عضله ۲. پیچ و تاب ۳. فوران. قلیان مثال: shifting heavy loads without help brought on muscular back spasms جابجا کردن بارهای ...
مثال: granite chips ذرات گرانیت و سنگ خارا
۱. تکه. خورده. ریزه ۲. ( الکترونیک ) تراشه ۳. قاچ. برش. خلال ۴. پریدگی. لب پر شدگی ۵. ( بازی ) ژتون ۶. شوت هوایی / ورقه ورقه شدن. ور آمدن. خرد شدن ۲. ...
۱. قوز کردن. کز کردن. خود را جمع کردن ۲. خود را پس کشیدن ۳. خود را ( پیش کسی ) کوچک کردن. خود را خوار و خفیف کردن مثال: he cringed away from the blow ...
گاودار مثال: cattleman on horseback گاودار سوار بر اسب
۱. گرم و نرم. راحت ۲. تر و تمیز. مرتب ۳. ( لباس ) چسبان ۴. کیپ مثال: a snug country cottage یک کلبه روستایی گرم و نرم و راحت
قلمرو. حوزه. حیطه مثال: Below the sunlit surface waters, there is an otherworldly realm known as the twilight zone پایین تر از سطح آفتاب گیر آبها یک ...