پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
1. سواره نظام 2. نیروی زرهی مثال: the sudden descent of the cavalry یورش ناگهانی سواره نظام
1. ریشه ای 2. اساسی. اصلی. بنیادی 3. تندرو. افراطی. رادیکال 4. ( ریاضیات ) ریشه 5. رادیکال. علامت رادیکال 6. ( شیمی ) بنیان مثال: the radical wing of ...
1. چرخش 2. گرداب 3. گردباد {کوچک} 4. تنوره. ستون 5. چرخیدن 6. گشتن. پلکیدن مثال: leaves whirled in eddies of wind برگها در گردابهای {کوچکِ} باد می چر ...
گواهی نامه رانندگی مثال: ?Can I see your driving licence می توانم گواهینامه ی رانندگی شما را ببینم؟
صورت جمع پنی ( یک صدم پوند. واحد پول بریتانیا. سنت ( در آمریکا و به زبانه عامیانه ) ) مثال: the shares climbed to 550 pence سود و بهره ها به ۵۵۰ پنی ...
1. با شیب تند 2. به طور بی رویه ای. بطور سرسام آوری مثال: the road climbs steeply جاده با شیب تند بالا می رود.
1. دارایی 2. نعمت. موهبت 3. امتیاز مثال: he ordered that their assets be confiscated او دستور داد که دارایی هایشان مصادره و توقیف بشود.
( اغلب بصورت جمع ) نارسایی. نقص. ضعف 2. ناکافی بودن. کم بودن. کمبود 3. نقطه ضعف
1. خفه. گرفته 2. پیچیده ( در ) . پوشیده مثال: muffled voice صدای خفه و گرفته
بی نزاکت. بی شعور مثال: a boorish character یک آدم بی شعور و بی نزاکت
1. محکم. قرص 2. قوی. نیرومند. پر قدرت 3. شدید. عمیق. موثر مثال: a forceful character یک شخصیت قوی و موثر
1. عدم توازن. عدم موازنه 2. نابرابری. اختلاف. شکاف مثال: an attempt to correct the trade imbalance یک کوشش برای تنظیم کردن عدم توازن و نابرابری {در} ...
پر علف. پوشیده از علف مثال: a grassy bank یک کناره ی پوشیده از علف
1. ( زیست شناسی و کامپیوتر ) ویروس 2. ( عامیانه ) بیماری ویروسی 3. ( مجازی ) سم. زهر. شرنگ مثال: the virus attacks the liver این ویروس به کبد حمله م ...
1. بطور وحشیانه ای. بطور فجیعی 2. بطور گزنده ای. به شیوه تلخی 3. ظالمانه. بی رحمانه 4. به شدت. به غایت. به طور حادی مثال: Chris had been brutally att ...
کم خونی مثال: anemia can be remedied by iron tablets . کم خونی بوسیله قرصهای آهن قابل درمان است.
1. برفی 2. پوشیده از برف 3. سفید چون برف مثال: in the drawing they were pictured against a snowy background در تابلوی نقاشی آنها بر یک زمینه ی برفی ن ...
1. نارضایی. 2. مخالفت
مصنوع. شئ دست ساز مثال: artefacts spread out for examination. اشیاء دست ساز برای بررسی و رسیدگی پهن شدند.
1. ابتکار 2. قوه ابتکار 3. ابتکار عمل مثال: acknowledgement of the need to take new initiatives تایید و تصدیقِ نیاز به اتخاذ ابتکار عملهای جدید
1. نافرمانی. سرپیچی. تمرد. استنکاف 2. اعتراض. مخالفت مثال: an air of defiance یک جو مخالفت و نافرمانی و سرپیچی
1. ( پرنده ) بال زدن. ( در جا ) پر زدن. پرواز کردن 2. دست و پا زدن. پر پر زدن 3. پلکیدن 4. معطل ماندن. ماندن. بودن. مثال: hundreds of birds hovered ...
1. کمبود 2. کسری مثال: the train was cancelled due to staff shortages {حرکت} قطار به علت کمبود پرسنل کنسل شده بود.
1. ظالم. ستمکار. بی رحم. سنگدل 2. بی رحمانه. ظالمانه 3. مشقت بار. رنج آور 4. دردناک 5. سخت 6. بد مثال: The cruel Pharaoh impaled his prisoners on sha ...
بازی های المپیک. مسابقات المپیک مثال: with the Olympics in mind, athletes are training hard با فکر به بازی های المپیک، ورزشکاران دارند سخت تمرین می ک ...
1. کهنه. قدیمی. از مد افتاده. منسوخ 2. کهنه پرست. امل
1. لاک 2. لاک الکل 3. جلا 4. ( مو ) تافت 5. لاک الکل زدن. جلا دادن
1. ( شکست ) کاملا. به کلی. حسابی 2. ( خواب ) راحت. عمیق. خوب 3. بطور معقولی. معقول 4. به طور سالم و بی عیب مثال: any architect knows that, as a rule, ...
براندازی. واژگونی. انهدام مثال: subversion ruled تصمیم براندازی گرفته شد.
1. نمایش. کار نمایشی 2. نمایشی 3. کار نمایشی کردن. نمایش دادن مثال: she used a double for the stunts او برای کارهای نمایشی از یک بدل استفاده کرد.
دزدی. سرقت مثال: she was sacked for stealing او را {به جرم} دزدی و سرقت کرده بودند توی گونی.
اسباب و اثاثیه. وسایل خانه مثال: rich furnishings اسباب و اثاثیه و وسایل خانه گرانقیمت و اشرافی
1. بوکسور سنگین وزن 2. آدم چاق 3. چهره برجسته. شخصیت مهم 4. ( بوکس ) سنگین وزن 5. کلفت و سنگین 6. مهم. خطیر مثال: the world heavyweight crown عنوان ق ...
جواهرنشان مثال: a jeweled crown یک تاج جواهرنشان
عزادار. داغدار. داغدیده مثال: the bereaved gathered to keen عزاداران برای سوگواری جمع شدند.
پرنده شناس تفننی. پرنده شناس آماتور مثال: a keen bird - watcher یک پرنده شناس آماتور مشتاق و علاقه مند
1. به پول تبدیل کردن. به سرمایه تبدیل کردن 2. وام دادن. پول در اختیار گذاشتن. تامین سرمایه کردن 3. ( به نفع خود ) بهره برداری کردن از. سودجویی کردن ا ...
1. برچسب 2. آدم سمج. کَنه 3. ( به عنوان سلاح ) چاقو مثال: bottles tagged with colored stickers بطری ها با برچسب های رنگی برچسب زده شده بودند.
1. تجزیه . واپاشی. تلاشی 3. گندیدگی. فساد. پوسیدگی. خرابی مثال: the decomposition of organic material تجزیة مادة آلی
نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: it is certain that more changes are in the offing مسلم است که تغییرات بیشتری در {آینده} نزدیک خواهد بود. مسلم است ...
1. حمله کننده. یورش برنده. شبیخون زننده 2. ( نظامی ) تکاور. کماندو. جمعی گروه ضربت 3. عضو گروه ضربت پلیس. کماندوی پلیس 4. سارق مثال: James struggled ...
1. خلوت. تنهایی. آرامش. آسایش 2. نهان. اختفا. خفا 3. زندگی خصوصی. امور شخصی مثال: they respected our privacy آنها رعایت خلوت و تنهایی ما را کردند.
1. متقارن. قرینه ای. قرینه دار 2. قرینه مثال: more or less symmetrical تقریبا قرینه
جعبه دنده. گیربکس مثال: an accessory gearbox یک جعبه دنده یدکی
( عکاسی ) فلاش خودکار مثال: we sell camera accessories such as tripods and flashguns in this shop ما در این مغازه لوازم یدکی دوربین مثل سه پایه ها و ...
( چمدان و غیره ) باز کردن. خالی کردن مثال: she began to unpack her bags او شروع کرد به باز کردن ساک هایش.
دستگاه فتوکوپی مثال: students have access to a photocopier دانش آموزان به یک دستگاه فتوکوپی دسترسی دارند.
1. ( ظرف ) پیرکس 2. قابلمه لعابی. قابلمه 3. کاسرول ( نوعی غذای پخته شده در پیرکس ) 4. در پیرکس پختن مثال: season the casserole to taste به کاسرول {نو ...
1. در بحر ( چیزی ) فرو رفتن. درباره ( چیزی ) تعمق کردن. 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. به تعمق پرداختن. به فکر فرو رفتن 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. در ف ...
1. رضایت دادن. تسلیم شدن 2. به ( مقامی ) دست یافتن. وارٍد ( مقامی ) شدن 3. عضو ( پیمانی ) شدن مثال: he acceded to his master's wishes او تسلیم خواس ...