پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧٤)

بازدید
٥,٣٣٤
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. عادی. معمولی. همیشگی ۲. عادت کرده. معتاد ۳. ناشی از عادت

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تکراری. مکرر ۲. همیشگی. جاری ۳. راجعه. عود کننده ۴. ( ریاضیات ) بازگشتی. تراجعی. متناوب مثال: recurrent bouts of chest infection حمله های عفونت س ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

قدرت طلب مثال: This is what the world’s crafty people, the opportunists and the power - seekers, are after. این چیزی است که افراد زرنگ دنیا و فرصت ط ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. بی قاعدگی. بی نظمی. نابهنجاری. غرابت ۲. چیز غیرعادی. موضوع عجیب مثال: there are a number of anomalies in the present system در سیستم کنونی چند بی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. انحراف. نابهنجاری ۲. نقص. اختلال ۳. ( فیزیک ) کج نمایی مثال: I see these activities as some kind of mental aberration من این سرگرمی ها را به عنوا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. کلاه برداری. حقه بازی. فریب کاری. شیادی ۲. جعلی بودن. ساختگی بودن. تقلبی بودن. مثال: he was arrested for fraudulence او بخاطر کلاهبرداری دستگیر ش ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تدوین کردن. تنظیم کردن ۲. مشخص کردن. تعیین کردن ۳. عرضه کردن. ارائه کردن ۴. بیان کردن. مثال: the legislators who formulate the regulations قانون ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. لرزان ۲. متزلزل. نااستوار. ضعیف مثال: a shaky ceasefire یک متارکة جنگ متزلزل

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. شکستنی ۲. ( به صورت جمع ) اشیاء شکستنی. چیزهای شکستنی مثال: breakable porcelain چینی ( ظروف چینی ) شکستنی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. توجیه ۲. عذر موجه. دلیل ۳. حقانیت مثال: there was no justification for his absence. برای غیبت او توجیه و عذر موجهی وجود نداشت.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. زیر پا. جای پا. اتکای پا. تعادل ۲. وضع. وضعیت. شرایط. حالت ۳. مقام. جایگاه. پایگاه. موقعیت ۴. رابطه. روابط. مناسبات ۵. شالوده. اساس

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

نیرو بخشیدن. جان تازه بخشیدن. مثال: I had a drink to invigorate me من یک نوشیدنی خوردم تا بهم نیرو بده.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پیش بینی. ۲. پیش گویی مثال: ▶ noun a gloomy prediction یک پیش بینی تیره و تاریک some of his predictions are so esoteric that only a few of his f ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. کف ۲. یاوه. حرف مفت. دری وری. شر و ور ۳. زرق و برق / ۱. کف کردن ۲. عصبانی شدن. کف کردن ۳. کف دار کردن. کف ( چیزی را ) در آوردن مثال: ▶ noun the f ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عشوه گر. لَوند ۲. عشوه گرانه. با لَوندی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خود را عقب کشیدن ۲. یکه. خوردن. جا خوردن ۳. اخم های خود را در هم کشیدن. قیافه ( کسی ) تو هم رفتن ۴. تکان. یکه. اخم

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

تناسب. مناسب بودن. مناسبت. شایستگی ، برازندگی مثال: his suitability for active service شایستگی او برای خدمات موثر

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. میانجی گری کردن. میانجی شدن. پادرمیانی کردن ۲. تغییر دادن. تعدیل کردن ۳. وسیله یا واسطه قرار دادن مثال: He mediated to solve this problem. او برا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. مشتاق ۲. جدی ۳. مصمم ۴. توام با دقت. دقیق ۵. سخت. مشغول. سرگرم / ۱. قصد. نیت ۲. منظور. هدف ۳. معنی. مفهوم

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

ظاهرا. از قرار معلوم مثال: It is seemingly an endless trip. آن ظاهرا و از قرار معلوم یک سفر بی پایانی است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نیمه راه ۲. نیمه کاره. نیمه تمام ۳. در نیمه راه. در وسطِ ۳. بطور نیمه کاره

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به هم پیوستن. به هم گره زدن. به هم متصل کردن مثال: their fates were interlinked تقدیر و سرنوشت آنها به هم گره زده شده بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل بحث. بی چون و چرا. مسلم مثال: She committed an indisputable crime. او یک جرم بی چون و چرا و مسلمی مرتکب شد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. وسوسه انگیز. جذاب ۲. اغوا کننده. گمراه کننده مثال: her tempting smile لبخند جذاب و اغواکننده او

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غم انگیز. افسرده کننده. دلسرد کننده. ناامید کننده. یاس آور مثال: a depressing atmosphere یک جو غم انگیز و یاس آور

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. ساختن. ساخت. تولید ۲. جعل ۳. دروغ. داستان ساختگی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. هیجان زده. برآشفته. دیوانه ۲. دیوانه وار. بی اختبار. بی امان. عنان گسیخته مثال: a frenzied rush for the exits. یک هجوم دیوانه وار به طرف درهای خر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. محدود کردن ۲. منحصر کردن مثال: these obligations restrict the company's powers این تعهدات قدرت شرکت را محدود می کند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. زنانه. مثل زنان مثال: he seemed slightly effeminate. او کمی مثل زنان به نظر می رسید.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. انتقال. حمل. جابجایی ۲. عزل. برکناری ۳. رفع ۴. نقل مکان مثال: removal from the party عزل و کناره گیری از حزب

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. انرژی ۲. نیرو. توان. قدرت ۳. قوت ۴. تحرک. فعالیت

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خجالت دادن. تحقیر کردن. سرافکنده ساختن ۲. ریاضت کشیدن. به خود سختی دادن. کف نفس نشان دادن ۳. ( بافت اطراف زخم ) گندیدن

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اردو ۲. لشکرکشی ۳. سفر تحقیقاتی. سفر اکتشافی ۴. سفر. بازدید ۵. هیٔت اعزامی ۶. گردش. گشت. گشت و گذار ۷. سرعت. عجله. شتاب مثال: expedition into the ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

بهره برداری. بهره گیری. بکار گیری. استفاده مثال: the utilization of mineral resources بهره برداری و استفاده از منابع معدنی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

توضیح. شرح مثال: a clarification of the ideas contained in the essay مقاله یک توضیح و شرح از ایده ها را در بر داشت. مقاله شامل یک توضیح و شرح از اید ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اکتشافی ۲. تحقیقی. ازمایشی ۳. مقدماتی مثال: surgeons performed an exploratory operation جراحان یک عمل تحقیقی و ازمایشی را انجام دادند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزموده. کارکشته. سرد و گرم چشیده. دنیا دیده مثال: she deluded herself that she was worldly - wise. او خودش را فریب داد که سرد و گرم چشیده و دنیا دی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: This is why I have occasionally said cyberspace is unchecked and unregulated. برای همین است که بنده گهگاهی گفته ام فضای مجازی عنان گسیخته و �ب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مصونیت. ایمنی ۲. معافیت مثال: immunity of tax معافیت از مالیات

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ذاتی. از روی طبع ۲. تندخو. آتشی مزاج ۳. رایی. ویری

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

جلو افتادن. پیشی گرفتن. سبقت گرفتن مثال: Brazil surpass America in fertile land برزیل در {داشتن} زمین های حاصلخیز از آمریکا پیشی گرفته است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

غلو کردن. مبالغه کردن. بی جهت بزرگ کردن مثال: I overstated my case to make my point من در مورد وضعیتم مبالغه کردم تا به هدفم برسم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. برابری. تساوی. هم ارزی. یکسانی. یکنواختی ۲. دستمزد مساوی. حقوق مساوی ۳. ( ارز ) برابری نرخ مبادله مثال: parity between supply and demand برابری ب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. میکروب ۲. نطفه. تخمک ۳. گیاهک. جوانه ۴. منشاء. سرآغاز. هسته. تخم مثال: the germ of a capitalist economy منشاء و سرآغاز یک اقتصاد سرمایه داری

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٧

۱. ملحق کردن. ضمیمه کردن ۲. گنجاندن. جزو ( چیزی ) کردن ۳. یکی کردن. یک کاسه کردن ۴. در بر گرفتن. شامل بودن ۵. ( به عضویت ) پذیرفتن ۶. ( شرکت ) به ثبت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. به شکل انسان نمایش دادن ۲. ( چیزی را ) انسان انگاشتن. ( به چیزی ) شخصیت دادن ۳. مظهر ( چیزی ) بودن. تجسم ( چیزی ) بودن مثال: in the poem the oak t ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. فصیح. سلیس. رسا . روان ۲. راحت مثال: a fluent speaker and writer on technical subjects یک سخنران و نویسنده فصیح بر روی موضوعات فنی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

یک سویه . یک طرفه. یک جانبه مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خلع سلاح هسته ای مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Do you think Iran has nuclear bomb? تو فکر می کنی ایران بمب هسته ای دارد؟