پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٤)
۱. عادی. معمولی. همیشگی ۲. عادت کرده. معتاد ۳. ناشی از عادت
۱. تکراری. مکرر ۲. همیشگی. جاری ۳. راجعه. عود کننده ۴. ( ریاضیات ) بازگشتی. تراجعی. متناوب مثال: recurrent bouts of chest infection حمله های عفونت س ...
قدرت طلب مثال: This is what the world’s crafty people, the opportunists and the power - seekers, are after. این چیزی است که افراد زرنگ دنیا و فرصت ط ...
۱. بی قاعدگی. بی نظمی. نابهنجاری. غرابت ۲. چیز غیرعادی. موضوع عجیب مثال: there are a number of anomalies in the present system در سیستم کنونی چند بی ...
۱. انحراف. نابهنجاری ۲. نقص. اختلال ۳. ( فیزیک ) کج نمایی مثال: I see these activities as some kind of mental aberration من این سرگرمی ها را به عنوا ...
۱. کلاه برداری. حقه بازی. فریب کاری. شیادی ۲. جعلی بودن. ساختگی بودن. تقلبی بودن. مثال: he was arrested for fraudulence او بخاطر کلاهبرداری دستگیر ش ...
۱. تدوین کردن. تنظیم کردن ۲. مشخص کردن. تعیین کردن ۳. عرضه کردن. ارائه کردن ۴. بیان کردن. مثال: the legislators who formulate the regulations قانون ...
۱. لرزان ۲. متزلزل. نااستوار. ضعیف مثال: a shaky ceasefire یک متارکة جنگ متزلزل
۱. شکستنی ۲. ( به صورت جمع ) اشیاء شکستنی. چیزهای شکستنی مثال: breakable porcelain چینی ( ظروف چینی ) شکستنی
۱. توجیه ۲. عذر موجه. دلیل ۳. حقانیت مثال: there was no justification for his absence. برای غیبت او توجیه و عذر موجهی وجود نداشت.
۱. زیر پا. جای پا. اتکای پا. تعادل ۲. وضع. وضعیت. شرایط. حالت ۳. مقام. جایگاه. پایگاه. موقعیت ۴. رابطه. روابط. مناسبات ۵. شالوده. اساس
نیرو بخشیدن. جان تازه بخشیدن. مثال: I had a drink to invigorate me من یک نوشیدنی خوردم تا بهم نیرو بده.
۱. پیش بینی. ۲. پیش گویی مثال: ▶ noun a gloomy prediction یک پیش بینی تیره و تاریک some of his predictions are so esoteric that only a few of his f ...
۱. کف ۲. یاوه. حرف مفت. دری وری. شر و ور ۳. زرق و برق / ۱. کف کردن ۲. عصبانی شدن. کف کردن ۳. کف دار کردن. کف ( چیزی را ) در آوردن مثال: ▶ noun the f ...
۱. عشوه گر. لَوند ۲. عشوه گرانه. با لَوندی
۱. خود را عقب کشیدن ۲. یکه. خوردن. جا خوردن ۳. اخم های خود را در هم کشیدن. قیافه ( کسی ) تو هم رفتن ۴. تکان. یکه. اخم
تناسب. مناسب بودن. مناسبت. شایستگی ، برازندگی مثال: his suitability for active service شایستگی او برای خدمات موثر
۱. میانجی گری کردن. میانجی شدن. پادرمیانی کردن ۲. تغییر دادن. تعدیل کردن ۳. وسیله یا واسطه قرار دادن مثال: He mediated to solve this problem. او برا ...
۱. مشتاق ۲. جدی ۳. مصمم ۴. توام با دقت. دقیق ۵. سخت. مشغول. سرگرم / ۱. قصد. نیت ۲. منظور. هدف ۳. معنی. مفهوم
ظاهرا. از قرار معلوم مثال: It is seemingly an endless trip. آن ظاهرا و از قرار معلوم یک سفر بی پایانی است.
۱. نیمه راه ۲. نیمه کاره. نیمه تمام ۳. در نیمه راه. در وسطِ ۳. بطور نیمه کاره
به هم پیوستن. به هم گره زدن. به هم متصل کردن مثال: their fates were interlinked تقدیر و سرنوشت آنها به هم گره زده شده بود.
غیر قابل بحث. بی چون و چرا. مسلم مثال: She committed an indisputable crime. او یک جرم بی چون و چرا و مسلمی مرتکب شد.
۱. وسوسه انگیز. جذاب ۲. اغوا کننده. گمراه کننده مثال: her tempting smile لبخند جذاب و اغواکننده او
غم انگیز. افسرده کننده. دلسرد کننده. ناامید کننده. یاس آور مثال: a depressing atmosphere یک جو غم انگیز و یاس آور
۱. ساختن. ساخت. تولید ۲. جعل ۳. دروغ. داستان ساختگی
۱. هیجان زده. برآشفته. دیوانه ۲. دیوانه وار. بی اختبار. بی امان. عنان گسیخته مثال: a frenzied rush for the exits. یک هجوم دیوانه وار به طرف درهای خر ...
۱. محدود کردن ۲. منحصر کردن مثال: these obligations restrict the company's powers این تعهدات قدرت شرکت را محدود می کند.
۱. زنانه. مثل زنان مثال: he seemed slightly effeminate. او کمی مثل زنان به نظر می رسید.
۱. انتقال. حمل. جابجایی ۲. عزل. برکناری ۳. رفع ۴. نقل مکان مثال: removal from the party عزل و کناره گیری از حزب
۱. انرژی ۲. نیرو. توان. قدرت ۳. قوت ۴. تحرک. فعالیت
۱. خجالت دادن. تحقیر کردن. سرافکنده ساختن ۲. ریاضت کشیدن. به خود سختی دادن. کف نفس نشان دادن ۳. ( بافت اطراف زخم ) گندیدن
۱. اردو ۲. لشکرکشی ۳. سفر تحقیقاتی. سفر اکتشافی ۴. سفر. بازدید ۵. هیٔت اعزامی ۶. گردش. گشت. گشت و گذار ۷. سرعت. عجله. شتاب مثال: expedition into the ...
بهره برداری. بهره گیری. بکار گیری. استفاده مثال: the utilization of mineral resources بهره برداری و استفاده از منابع معدنی
توضیح. شرح مثال: a clarification of the ideas contained in the essay مقاله یک توضیح و شرح از ایده ها را در بر داشت. مقاله شامل یک توضیح و شرح از اید ...
۱. اکتشافی ۲. تحقیقی. ازمایشی ۳. مقدماتی مثال: surgeons performed an exploratory operation جراحان یک عمل تحقیقی و ازمایشی را انجام دادند.
آزموده. کارکشته. سرد و گرم چشیده. دنیا دیده مثال: she deluded herself that she was worldly - wise. او خودش را فریب داد که سرد و گرم چشیده و دنیا دی ...
مثال: This is why I have occasionally said cyberspace is unchecked and unregulated. برای همین است که بنده گهگاهی گفته ام فضای مجازی عنان گسیخته و �ب ...
۱. مصونیت. ایمنی ۲. معافیت مثال: immunity of tax معافیت از مالیات
۱. ذاتی. از روی طبع ۲. تندخو. آتشی مزاج ۳. رایی. ویری
جلو افتادن. پیشی گرفتن. سبقت گرفتن مثال: Brazil surpass America in fertile land برزیل در {داشتن} زمین های حاصلخیز از آمریکا پیشی گرفته است.
غلو کردن. مبالغه کردن. بی جهت بزرگ کردن مثال: I overstated my case to make my point من در مورد وضعیتم مبالغه کردم تا به هدفم برسم.
۱. برابری. تساوی. هم ارزی. یکسانی. یکنواختی ۲. دستمزد مساوی. حقوق مساوی ۳. ( ارز ) برابری نرخ مبادله مثال: parity between supply and demand برابری ب ...
۱. میکروب ۲. نطفه. تخمک ۳. گیاهک. جوانه ۴. منشاء. سرآغاز. هسته. تخم مثال: the germ of a capitalist economy منشاء و سرآغاز یک اقتصاد سرمایه داری
۱. ملحق کردن. ضمیمه کردن ۲. گنجاندن. جزو ( چیزی ) کردن ۳. یکی کردن. یک کاسه کردن ۴. در بر گرفتن. شامل بودن ۵. ( به عضویت ) پذیرفتن ۶. ( شرکت ) به ثبت ...
۱. به شکل انسان نمایش دادن ۲. ( چیزی را ) انسان انگاشتن. ( به چیزی ) شخصیت دادن ۳. مظهر ( چیزی ) بودن. تجسم ( چیزی ) بودن مثال: in the poem the oak t ...
۱. فصیح. سلیس. رسا . روان ۲. راحت مثال: a fluent speaker and writer on technical subjects یک سخنران و نویسنده فصیح بر روی موضوعات فنی
یک سویه . یک طرفه. یک جانبه مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه
خلع سلاح هسته ای مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه
مثال: Do you think Iran has nuclear bomb? تو فکر می کنی ایران بمب هسته ای دارد؟