پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)

بازدید
٢,٢١٧
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

برانداختن. ساقط کردن. سرنگون کردن مثال: his involvement in a plot to overthrow the government درگیری او در یک توطئه برای سرنگون کردن دولت

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

جن مثال: He said: Goblin is non - existent او گفت: جن فاقد وجود خارجی و موهوم است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. ماهرانه بکار بردن. با مهارت کنترل کردن 2. ماهرانه عمل کردن 3. دستکاری کردن 4. فریب دادن. گول زدن. شیره سر کسی مالیدن 5. دست بردن توی. تغلب کردن مث ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هل دادن. گذاشتن. انداختن 3. هل مثال: he shoved her roughly away او, {زن} را با خشونت به یکسو هل داد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کار گروهی مثال: an appreciation of the value of teamwork یک ارزیابی از ارزش کار گروهی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حرمت. حیثیت. ابرو 2. اعتبار. حسن شهرت. خوشنامی مثال: an appearance of respectability جلوه ای از اعتبار و خوشنامی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

ژولیده. آشفته. نامرتب. به هم ریخته مثال: her dishevelled appearance ظاهر ژولیده و نامرتب او

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایزن. مشاور مثال: advisers cautioned against tax increases مشاوران در برابر افزایش مالیات تذکر دادند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

متخلف. خلافکار. مجرم مثال: a first offender may receive a caution احتمالا اولین متخلف و مجرم یک اخطار دریافت می کند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بمباران 2. بمب گذاری مثال: a bombing mission یک ماموریت بمب گذاری

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

{کشور} رومانی مثال: a mercy mission to Romania یک ماموریت نجات به {کشور} رومانی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ناقص. معیوب. خراب 2. نادرست مثال: injuries arising from defective products خسارات از محصولات معیوب و خراب بوجود می اید.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قلبی 2. ( مربوط به ) قلب مثال: a cardiac arrest یک ایست قلبی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بازنشستگی 2. کناره گیری. انزوا 3. گوشه عزلت. خلوت مثال: early retirement was proposed as a solution بازنشستگی زودتر از موقع به عنوان یک راه حل پی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. محض. صرف 2. ( لباس ) نازک. بدن نما 3. عمودی 4. راست. مستقیم

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. محور ( چرخ ) . میله. آکسل مثال: the front axle buckled محور {چرخ} جلو کج شد

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ریاست جمهوری. مقام ریاست جمهوری. دوره ریاست جمهوری 2. ریاست. مقام ریاست. دوره ریاست مثال: the liberal climate that existed during his presidency ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. معیار. ملاک. میزان. استاندارد 2. سطح 3. حد مطلوب 4. ستون. تیر 5. ( گیاه شناسی ) پیوند 6. پرچم. علم. درفش. نشان 7. استاندارد. استانده 8. پذیرفته. ق ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

ارتباط دور برد. ارتباط از راه دور مثال: his first essay in telecommunications اولین کوشش او در ارتباط از راه دور

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خوشبختی. سعادت 2. رفاه. به زیستی 3. ( در آمریکا ) هزینه به زیستی 4. رفاهی. اجتماعی مثال: the party that erected the welfare state حزبی که دولت رف ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. درد شدید 2. احساس شدید 3. ( وجدان ) عذاب مثال: a pang of envy یک دردِ شدید حسادت یک احساس شدید حسادت

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قطره باران مثال: the steady drum of raindrops صدای ضرباتِ پی در پی قطرات باران

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٤

نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: his impending doom نابودی و هلاکت قریب الوقوع او

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساحلی مثال: they started ditching the coastal areas آنها شروع کردند به گودال کندن در مناطق ساحلی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گیاه خوار 2. گیاه خوارانه 3. گیاهی 4. مخصوص گیاه خواران مثال: vegetarian dishes غذاهای مخصوص گیاه خواران

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

باطل کردن. رد کردن. غلط بودن ( چیزی را ) اثبات کردن مثال: Professor Carlyle was defiant of any attempt to disprove his theory. پروفسور �کارلایل� در ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خوره کامپیوتر. کامپیوتر باز 2. مزاحم کامپیوتری. دزد کامپیوتری. هکر 3. بازیکن ناشی مثال: the hackers were detected هکر های کامپیوتر شناسایی شده ب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. موتور دیزل. دیزل 2. وسیله نقلیه دیزلی. دیزل 3. گازوئیل. 4. دیزلی مثال: no one detected the smell of diesel هیچ کس متوجه بوی گازوئیل نشد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تصنعی. متکلف 2. رسمی. خشک. غیر طبیعی مثال: her delivery was stilted طرز بیان او تصنعی و خشک و رسمی بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. در حال رشد 2. روز افزون. فزاینده. در حال افزایش 3. کشت 4. رویش مثال: a growing gulf between rich and poor یک شکاف و فاصله در حال رشد بین فقرا و ث ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( رودخانه ) بند مثال: water gushed through the weir اب از سرتاسر بند فوران کرد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لاغر. استخوانی 2. کم. ناپسند. ناکافی مثال: the experiment yielded a meagre harvest این آزمایش یک نتیجه ناکافی داد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خورشیدی. شمسی مثال: attempts to harness solar energy تلاشهایی برای مهار کردن انرژی خورشیدی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سهره سینه سرخ. مرغ کتان مثال: he happened on a linnet's nest او بصورت اتفاقی به یک آشیانه سهره ی سینه سرخ برخورد کرد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جاه طلبی. رقابت جویی مثال: a handicap to the competitiveness of the industry یک مانع در برابر رقابت جویی در صنعت

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. عاشق پیشه. احساساتی. رمانتیک 2. عاشقانه 3. عشقی. 4. عاشق

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. روستایی 2. هم وطن. هم میهن مثال: his gallant countrymen هم میهن های دلیر و شجاع او

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. به هم زدن. 2. به هم ریختن 3. ( مو ) پریشان کردن. آشفته کردن. چنگ انداختن توی. دست بردن توی 4. نا آرام کردن. ارامش چیزی را بر هم زدن 5. ورق زدن. تو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اشرافی. اعیانی . ( مربوط به طبقه ) اشراف مثال: her aristocratic breeding تربیت اشرافی و اعیانی او

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تبلیغات. 2. تبلیغاتی مثال: the boundary between art and advertising مرز بین هنر و تبلیغات

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. عدل. لنگه. بسته 2. ( بصورت عدل و یا لنگه ) بستن مثال: The bales of hay were alight. بسته های یونجه در حال سوختن بودند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرسخت. یکدنده. یک رای. قُد 2. سرسختانه. لجوجانه مثال: a headstrong young miss یک دوشیزه جوان سر سخت و یک دنده

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. روسری 2. اِشارپ. شال مثال: she draped a shawl round her او یک شال دور او انداخت.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پل دره گذر مثال: the village is dominated by the viaduct روستا توسط پل دره گذر تحت الشعاع قرار گرفته شده. پل دره گذر بر روستا مشرف شده.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. فرخنده. خجسته. مبارک 2. خوش یمن. خوش شگون مثال: they divined that this was an auspicious day آنها پیشگویی کردند که این یک روز فرخنده و مبارک خواه ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خشکه مقدس 2. خشکه مقدسانه / با حرف p بزرگ به معنی: ۱. پیوریتن. پیرایشگر ۲. ( مربوط به ) پیوریتن ها یا پیرایشگران مثال: puritan divines کشیش های خ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. فرقه ای 2. فرقه گرا 3. کوته بین. تنگ نظر. متعصب مثال: the sectarian divide شکاف و اختلاف فرقه ای

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

میان اشکوب = میانِ اشکوب هم کف و اشکوب اول مثال: the stairs divide at the mezzanine راه پله ها در یک نیم طبقه ( میان اشکوب ) از هم جدا می شوند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گالی ( نوعی کشتی بادبانی و پارویی ) 2. آشپزخانه ( کشتی یا هواپیما ) 3. ( چاپ ) رانگا مثال: a curtain divided her cabin from the galley یک پرده کاب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رعایا. طبقه رعایا مثال: disturbances among the peasantry شورش ها در میان طبقه رعایا