پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٨)
تناسب. مناسب بودن. مناسبت. شایستگی ، برازندگی مثال: his suitability for active service شایستگی او برای خدمات موثر
۱. میانجی گری کردن. میانجی شدن. پادرمیانی کردن ۲. تغییر دادن. تعدیل کردن ۳. وسیله یا واسطه قرار دادن مثال: He mediated to solve this problem. او برا ...
۱. مشتاق ۲. جدی ۳. مصمم ۴. توام با دقت. دقیق ۵. سخت. مشغول. سرگرم / ۱. قصد. نیت ۲. منظور. هدف ۳. معنی. مفهوم
ظاهرا. از قرار معلوم مثال: It is seemingly an endless trip. آن ظاهرا و از قرار معلوم یک سفر بی پایانی است.
۱. نیمه راه ۲. نیمه کاره. نیمه تمام ۳. در نیمه راه. در وسطِ ۳. بطور نیمه کاره
به هم پیوستن. به هم گره زدن. به هم متصل کردن مثال: their fates were interlinked تقدیر و سرنوشت آنها به هم گره زده شده بود.
غیر قابل بحث. بی چون و چرا. مسلم مثال: She committed an indisputable crime. او یک جرم بی چون و چرا و مسلمی مرتکب شد.
۱. وسوسه انگیز. جذاب ۲. اغوا کننده. گمراه کننده مثال: her tempting smile لبخند جذاب و اغواکننده او
غم انگیز. افسرده کننده. دلسرد کننده. ناامید کننده. یاس آور مثال: a depressing atmosphere یک جو غم انگیز و یاس آور
۱. ساختن. ساخت. تولید ۲. جعل ۳. دروغ. داستان ساختگی
۱. هیجان زده. برآشفته. دیوانه ۲. دیوانه وار. بی اختبار. بی امان. عنان گسیخته مثال: a frenzied rush for the exits. یک هجوم دیوانه وار به طرف درهای خر ...
۱. محدود کردن ۲. منحصر کردن مثال: these obligations restrict the company's powers این تعهدات قدرت شرکت را محدود می کند.
۱. زنانه. مثل زنان مثال: he seemed slightly effeminate. او کمی مثل زنان به نظر می رسید.
۱. انتقال. حمل. جابجایی ۲. عزل. برکناری ۳. رفع ۴. نقل مکان مثال: removal from the party عزل و کناره گیری از حزب
۱. انرژی ۲. نیرو. توان. قدرت ۳. قوت ۴. تحرک. فعالیت
۱. خجالت دادن. تحقیر کردن. سرافکنده ساختن ۲. ریاضت کشیدن. به خود سختی دادن. کف نفس نشان دادن ۳. ( بافت اطراف زخم ) گندیدن
۱. اردو ۲. لشکرکشی ۳. سفر تحقیقاتی. سفر اکتشافی ۴. سفر. بازدید ۵. هیٔت اعزامی ۶. گردش. گشت. گشت و گذار ۷. سرعت. عجله. شتاب مثال: expedition into the ...
بهره برداری. بهره گیری. بکار گیری. استفاده مثال: the utilization of mineral resources بهره برداری و استفاده از منابع معدنی
توضیح. شرح مثال: a clarification of the ideas contained in the essay مقاله یک توضیح و شرح از ایده ها را در بر داشت. مقاله شامل یک توضیح و شرح از اید ...
۱. اکتشافی ۲. تحقیقی. ازمایشی ۳. مقدماتی مثال: surgeons performed an exploratory operation جراحان یک عمل تحقیقی و ازمایشی را انجام دادند.
آزموده. کارکشته. سرد و گرم چشیده. دنیا دیده مثال: she deluded herself that she was worldly - wise. او خودش را فریب داد که سرد و گرم چشیده و دنیا دی ...
مثال: This is why I have occasionally said cyberspace is unchecked and unregulated. برای همین است که بنده گهگاهی گفته ام فضای مجازی عنان گسیخته و �ب ...
۱. مصونیت. ایمنی ۲. معافیت مثال: immunity of tax معافیت از مالیات
۱. ذاتی. از روی طبع ۲. تندخو. آتشی مزاج ۳. رایی. ویری
جلو افتادن. پیشی گرفتن. سبقت گرفتن مثال: Brazil surpass America in fertile land برزیل در {داشتن} زمین های حاصلخیز از آمریکا پیشی گرفته است.
غلو کردن. مبالغه کردن. بی جهت بزرگ کردن مثال: I overstated my case to make my point من در مورد وضعیتم مبالغه کردم تا به هدفم برسم.
۱. برابری. تساوی. هم ارزی. یکسانی. یکنواختی ۲. دستمزد مساوی. حقوق مساوی ۳. ( ارز ) برابری نرخ مبادله مثال: parity between supply and demand برابری ب ...
۱. میکروب ۲. نطفه. تخمک ۳. گیاهک. جوانه ۴. منشاء. سرآغاز. هسته. تخم مثال: the germ of a capitalist economy منشاء و سرآغاز یک اقتصاد سرمایه داری
۱. ملحق کردن. ضمیمه کردن ۲. گنجاندن. جزو ( چیزی ) کردن ۳. یکی کردن. یک کاسه کردن ۴. در بر گرفتن. شامل بودن ۵. ( به عضویت ) پذیرفتن ۶. ( شرکت ) به ثبت ...
۱. به شکل انسان نمایش دادن ۲. ( چیزی را ) انسان انگاشتن. ( به چیزی ) شخصیت دادن ۳. مظهر ( چیزی ) بودن. تجسم ( چیزی ) بودن مثال: in the poem the oak t ...
۱. فصیح. سلیس. رسا . روان ۲. راحت مثال: a fluent speaker and writer on technical subjects یک سخنران و نویسنده فصیح بر روی موضوعات فنی
یک سویه . یک طرفه. یک جانبه مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه
خلع سلاح هسته ای مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه
مثال: Do you think Iran has nuclear bomb? تو فکر می کنی ایران بمب هسته ای دارد؟
سلاح هسته ای. سلاح اتمی مثال: They said Iran has nuclear weapon. آنها می گویند ایران سلاح هسته ای دارد.
رآکتور اتمی . واکنشگر هسته ای مثال: The Tehran’s nuclear reactor. راکتور اتمی تهران
1. برق هسته ای . برق اتمی 2. قدرت اتمی ( کشور دارای نیروی اتمی ) مثال: We need more nuclear power. ما به برق هسته ای بیشتری نیاز داریم. Today Iran ...
نیروگاه هسته ای مثال: They decided to make a new nuclear power plant in Iran. آنها تصمیم دارند یک نیروگاه هسته ای جدید در ایران بسازند.
انرژی هسته ای. انرژی اتمی مثال: Nuclear energy is our people’s right. انرژی هسته ای حق مردم ماست.
غریبه. بیگانه مثال: Don’t stay alone with a stranger in a room. با یک غریبه تنها در یک اتاق نمان.
1. اساسی. بنیادی. واقعی. جدی 2. ( دستور زبان ) اسم مثال: Each day I dutifully sit down at my desk, coffee in hand, but I only play at writing—I haven ...
1. چشم بسته. بی چون و چرا 2. بر حسب وظیفه. از روی خلوص نیت مثال: Each day I dutifully sit down at my desk, coffee in hand, but I only play at writing ...
( رابطه جنسی ) خارج از زناشویی مثال: She'd suspected him of extramarital sexual activity with his secretary for the last few weeks. زن سوء ظن برده ب ...
1. به گرمی. صمیمانه. با طیب خاطر. با اشتیاق 2. با لباس گرم 3. با لحن تند مثال: He was tired of hearing everyone speaks so warmly about Frank. او خست ...
1. ( پزشکی ) نسخه 2. دارو 3. تجویز 4. توصیه. رهنمود 5. ( حقوقی ) احراز حق در اثر مرور زمان مثال: the pharmacist made up the prescription داروساز نسخ ...
مثال: There are other products that are said to be achievable too. محصولات دیگری هم هستند که گفته می شود �قابل وصول و دستیافتنی� هستند.
1. داروساز 2. دارو فروش. صاحب داروخانه مثال: the pharmacist made up the prescription داروساز نسخه را آماده کرد. {نسخه را پیچید. }
1. گروه چهار نفری. دسته چهار نفره 2. دسته چهار تایی. چهار تایی 3. دو زوج. دو کاپل مثال: Gina brought a friend to make up a foursome گینا یک دوست را ب ...
1. نقره 2. ظروف نقره ای 3. سکه 4. ( رنگ ) نقره ای 5. آب نقره دادن. نقره ای کردن 6. نقره ای شدن. سفید شدن
1. خوش. خوشحال. خرسند. راضی 2. شاد. شادی بخش 3. راضی 4. خوشبخت. سعادتمند 5. مناسب. بجا 6. مبارک مثال: Happy are those who dare courageously to defen ...