پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٥٨)

بازدید
٦,٩٣٠
تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

تناسب. مناسب بودن. مناسبت. شایستگی ، برازندگی مثال: his suitability for active service شایستگی او برای خدمات موثر

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. میانجی گری کردن. میانجی شدن. پادرمیانی کردن ۲. تغییر دادن. تعدیل کردن ۳. وسیله یا واسطه قرار دادن مثال: He mediated to solve this problem. او برا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. مشتاق ۲. جدی ۳. مصمم ۴. توام با دقت. دقیق ۵. سخت. مشغول. سرگرم / ۱. قصد. نیت ۲. منظور. هدف ۳. معنی. مفهوم

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

ظاهرا. از قرار معلوم مثال: It is seemingly an endless trip. آن ظاهرا و از قرار معلوم یک سفر بی پایانی است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نیمه راه ۲. نیمه کاره. نیمه تمام ۳. در نیمه راه. در وسطِ ۳. بطور نیمه کاره

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به هم پیوستن. به هم گره زدن. به هم متصل کردن مثال: their fates were interlinked تقدیر و سرنوشت آنها به هم گره زده شده بود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل بحث. بی چون و چرا. مسلم مثال: She committed an indisputable crime. او یک جرم بی چون و چرا و مسلمی مرتکب شد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. وسوسه انگیز. جذاب ۲. اغوا کننده. گمراه کننده مثال: her tempting smile لبخند جذاب و اغواکننده او

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غم انگیز. افسرده کننده. دلسرد کننده. ناامید کننده. یاس آور مثال: a depressing atmosphere یک جو غم انگیز و یاس آور

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. ساختن. ساخت. تولید ۲. جعل ۳. دروغ. داستان ساختگی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. هیجان زده. برآشفته. دیوانه ۲. دیوانه وار. بی اختبار. بی امان. عنان گسیخته مثال: a frenzied rush for the exits. یک هجوم دیوانه وار به طرف درهای خر ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. محدود کردن ۲. منحصر کردن مثال: these obligations restrict the company's powers این تعهدات قدرت شرکت را محدود می کند.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. زنانه. مثل زنان مثال: he seemed slightly effeminate. او کمی مثل زنان به نظر می رسید.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. انتقال. حمل. جابجایی ۲. عزل. برکناری ۳. رفع ۴. نقل مکان مثال: removal from the party عزل و کناره گیری از حزب

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. انرژی ۲. نیرو. توان. قدرت ۳. قوت ۴. تحرک. فعالیت

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خجالت دادن. تحقیر کردن. سرافکنده ساختن ۲. ریاضت کشیدن. به خود سختی دادن. کف نفس نشان دادن ۳. ( بافت اطراف زخم ) گندیدن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اردو ۲. لشکرکشی ۳. سفر تحقیقاتی. سفر اکتشافی ۴. سفر. بازدید ۵. هیٔت اعزامی ۶. گردش. گشت. گشت و گذار ۷. سرعت. عجله. شتاب مثال: expedition into the ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

بهره برداری. بهره گیری. بکار گیری. استفاده مثال: the utilization of mineral resources بهره برداری و استفاده از منابع معدنی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

توضیح. شرح مثال: a clarification of the ideas contained in the essay مقاله یک توضیح و شرح از ایده ها را در بر داشت. مقاله شامل یک توضیح و شرح از اید ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اکتشافی ۲. تحقیقی. ازمایشی ۳. مقدماتی مثال: surgeons performed an exploratory operation جراحان یک عمل تحقیقی و ازمایشی را انجام دادند.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزموده. کارکشته. سرد و گرم چشیده. دنیا دیده مثال: she deluded herself that she was worldly - wise. او خودش را فریب داد که سرد و گرم چشیده و دنیا دی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: This is why I have occasionally said cyberspace is unchecked and unregulated. برای همین است که بنده گهگاهی گفته ام فضای مجازی عنان گسیخته و �ب ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مصونیت. ایمنی ۲. معافیت مثال: immunity of tax معافیت از مالیات

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ذاتی. از روی طبع ۲. تندخو. آتشی مزاج ۳. رایی. ویری

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

جلو افتادن. پیشی گرفتن. سبقت گرفتن مثال: Brazil surpass America in fertile land برزیل در {داشتن} زمین های حاصلخیز از آمریکا پیشی گرفته است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غلو کردن. مبالغه کردن. بی جهت بزرگ کردن مثال: I overstated my case to make my point من در مورد وضعیتم مبالغه کردم تا به هدفم برسم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. برابری. تساوی. هم ارزی. یکسانی. یکنواختی ۲. دستمزد مساوی. حقوق مساوی ۳. ( ارز ) برابری نرخ مبادله مثال: parity between supply and demand برابری ب ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. میکروب ۲. نطفه. تخمک ۳. گیاهک. جوانه ۴. منشاء. سرآغاز. هسته. تخم مثال: the germ of a capitalist economy منشاء و سرآغاز یک اقتصاد سرمایه داری

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٧

۱. ملحق کردن. ضمیمه کردن ۲. گنجاندن. جزو ( چیزی ) کردن ۳. یکی کردن. یک کاسه کردن ۴. در بر گرفتن. شامل بودن ۵. ( به عضویت ) پذیرفتن ۶. ( شرکت ) به ثبت ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. به شکل انسان نمایش دادن ۲. ( چیزی را ) انسان انگاشتن. ( به چیزی ) شخصیت دادن ۳. مظهر ( چیزی ) بودن. تجسم ( چیزی ) بودن مثال: in the poem the oak t ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. فصیح. سلیس. رسا . روان ۲. راحت مثال: a fluent speaker and writer on technical subjects یک سخنران و نویسنده فصیح بر روی موضوعات فنی

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

یک سویه . یک طرفه. یک جانبه مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خلع سلاح هسته ای مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Do you think Iran has nuclear bomb? تو فکر می کنی ایران بمب هسته ای دارد؟

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سلاح هسته ای. سلاح اتمی مثال: They said Iran has nuclear weapon. آنها می گویند ایران سلاح هسته ای دارد.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رآکتور اتمی . واکنشگر هسته ای مثال: The Tehran’s nuclear reactor. راکتور اتمی تهران

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. برق هسته ای . برق اتمی 2. قدرت اتمی ( کشور دارای نیروی اتمی ) مثال: We need more nuclear power. ما به برق هسته ای بیشتری نیاز داریم. Today Iran ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیروگاه هسته ای مثال: They decided to make a new nuclear power plant in Iran. آنها تصمیم دارند یک نیروگاه هسته ای جدید در ایران بسازند.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

انرژی هسته ای. انرژی اتمی مثال: Nuclear energy is our people’s right. انرژی هسته ای حق مردم ماست.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد

غریبه. بیگانه مثال: Don’t stay alone with a stranger in a room. با یک غریبه تنها در یک اتاق نمان.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. اساسی. بنیادی. واقعی. جدی 2. ( دستور زبان ) اسم مثال: Each day I dutifully sit down at my desk, coffee in hand, but I only play at writing—I haven ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چشم بسته. بی چون و چرا 2. بر حسب وظیفه. از روی خلوص نیت مثال: Each day I dutifully sit down at my desk, coffee in hand, but I only play at writing ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

( رابطه جنسی ) خارج از زناشویی مثال: She'd suspected him of extramarital sexual activity with his secretary for the last few weeks. زن سوء ظن برده ب ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. به گرمی. صمیمانه. با طیب خاطر. با اشتیاق 2. با لباس گرم 3. با لحن تند مثال: He was tired of hearing everyone speaks so warmly about Frank. او خست ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( پزشکی ) نسخه 2. دارو 3. تجویز 4. توصیه. رهنمود 5. ( حقوقی ) احراز حق در اثر مرور زمان مثال: the pharmacist made up the prescription داروساز نسخ ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: There are other products that are said to be achievable too. محصولات دیگری هم هستند که گفته می شود �قابل وصول و دستیافتنی� هستند.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. داروساز 2. دارو فروش. صاحب داروخانه مثال: the pharmacist made up the prescription داروساز نسخه را آماده کرد. {نسخه را پیچید. }

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. گروه چهار نفری. دسته چهار نفره 2. دسته چهار تایی. چهار تایی 3. دو زوج. دو کاپل مثال: Gina brought a friend to make up a foursome گینا یک دوست را ب ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. نقره 2. ظروف نقره ای 3. سکه 4. ( رنگ ) نقره ای 5. آب نقره دادن. نقره ای کردن 6. نقره ای شدن. سفید شدن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. خوش. خوشحال. خرسند. راضی 2. شاد. شادی بخش 3. راضی 4. خوشبخت. سعادتمند 5. مناسب. بجا 6. مبارک مثال: Happy are those who dare courageously to defen ...