پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٤)
1. حرکات پا 2. ( مشت زنی. تنیس و غیره ) رقص پا 3. چاره اندیشی. چاره جویی . نحوه برخورد
1. اقتصادی 2. سودآور. مقرون به صرفه. با صرفه مثال: an economic elite directed the nation's affairs نخبگان اقتصادی امور کشور را اداره کردند.
1. ( حمله ) عقب راندن. دفع کردن 2. رد کردن. نپذیرفتن 3. متنفر کردن. منزجر کردن. مشمئز کردن 4. ( حمله ) دفع 5. رد. طرد مثال: his approaches were repul ...
1. محل تخلیه زباله. زباله دانی 2. کپه زباله. زباله 3. انبار موقت. زاغه ( مهمات ) 4. ( کامپیوتر ) روگرفت. کپی 5. ( عامیانه ) خرابه. سگ دونی. آشغال دون ...
1. کارگزار ( اوراق بهادار ) 2. دلال. واسطه 3. مامور تصفیه
1. بازاریابی. 2. بازار رسانی. عرضه به بازار 2. خرید مثال: I am a marketing director. من یک مدیر بازاریابی هستم.
1. هستی گرا. اگزیستانسیالیست 2. هستی گرایانه. هستی شناختی مثال: he leans towards existentialist philosophy او به فلسفه اگزیستانسیالیست {هستی گرایانه ...
گمارده شده. منصوب شده. منصوب مثال: the rest of the board are appointees بقیه هیئت مدیره منصوب شده ها هستند.
1. پدر تعمیدی 2. پدرخوانده. پدر 3. سرپرست. قیم
1. ( منطق ) مقدمه 2. فرض 3. بر اساس ( چیزی ) قرار دادن مثال: the film script rests on an improbable premise متن فیلم بر روی یک فرض نامحتمل متکی است.
1. لکه. لک 2. خراب کردن. لک کردن. کثیف کردن. دست مالی کردن. 3. مالیدن 4. پخش شدن 5. خراب شدن. لک شدن. کثیف شدن مثال: the grey smudge resolved into a ...
1. رای دهنده. موکل 2. جزء. جزء سازنده. مولفه 3. تشکیل دهنده. سازنده مثال: the compounds were resolved into their active constituents ترکیبات به اجزا ...
به قرار مسموع. به طوری که شایع است. ظاهرا مثال: A Shooting incident has been reported in The Iranian Parliament. A parliament security guard has repo ...
1. محسور کننده. جذاب. جالب. گیرا. فریبنده. خیره کننده 2. زیبا. قشنگ
1. غیر ماهر. بی مهارت 2. ساده. غیر فنی. بی نیاز به مهارت مثال: The average wage of an unskilled laborer is $ 6 per hour. میانگین دستمزد برای یک کارگ ...
1. بیرون. به بیرون. در بیرون. خارج. به خارج 2. خاموش 3. بیهوش 4. ( توپ ) اوت 5. ممنوع. غیر مجاز 6. غلط. اشتباه 7. از مد افتاده 8. در اعتصاب. اعتصاب 9 ...
مشروطه خواه مثال: They neglected the fact that at some point the policy of the English may require the English bring in someone like Reza Khan to swe ...
پیام گیر مثال: Your cell phone is always on answering machine. موبایل شما همیشه روی پیام گیر است.
1. مراقبت. گوش به زنگ ( بودن ) 2. ( برج ) دیدبانی 3. نگهبان. دیده بان 4. چشم انداز. اینده
مغازه دار مثال: shopkeepers are facing ruin مغازه دارها با ورشکستگی مواجه هستند
بودجه ای. ( مربوط به ) بودجه مثال: it is subject to budgetary approval آن موکول به تصویب بودجه می شود. آن مشروط به تصویب بودجه می شود.
1. مکنده 2. ( در برخی جانوران ) بادکش 3. ( گیاه ) پاجوش 4. شخص ساده لوح مثال: What a sucker do you think I am ? من را ساده لوح گیر آوردی؟
قابل تعویض. عوض شدنی. جانشین پذیر مثال: Everyone is not replaceable. Be careful who you hurt. همه قابل تعویض نیستند مراقب باش چه کسی را آزار می دهی.
اردک ماهی / بزرگراه عوارضی / نیزه ( با دسته چوبی ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.
پوند ( واحد وزن برابر با 454 گرم ) مثال: he hooked a 24 lb pike او یک اردک ماهی 24 پوندی را با قلاب گرفت.
( در ترکیب ) – نفره مثال: the 12 - seater is classed as a commercial vehicle این خودروی دوازده نفره به عنوان یک وسیله نقلیه تجاری طبقه بندی شده است.
راه ورودی اتومبیل مثال: the driveway was lined by poplars {دو طرف} راه ورودی اتومبیل درختان سپیدار ردیف شده بود
1. بن بست 2. کار بی حاصل. کار بی ثمر 3. ( شغل ) بدون آینده. بدون ترقی
( اتومبیل ) هم پیمانی. چند سرنشینی if a group of people carpool, they travel to work together in one car and divide the cost between them اگر یک گروه ...
1. پشتیبانی. حمایت. کمک 2. کمکی. پشتیبان 3. ذخیره. رزرو
1. سرخرگی. شریانی . ( مربوط به ) سرخرگ ها 2. اصلی. مهم. حیاتی
1. سرعت بخشیدن. تندتر کردن. تشدید کردن 2. سرعت گرفتن. تندتر شدن. شدت یافتن 3. افزایش یافتن. بالا رفتن 4. تندتر رفتن. جلو انداختن مثال: The car accele ...
1. غلتک 2. نورد 3. موج عظیم 4. بیگودی ( حلقه ای برای فر و بیگودی کردن مو )
مثال: My electric shaver doesn’t work. ماشین ریش تراش برقی ام کار نمی کند.
کلاه دوش ( کلاهی که خانمها برای رنگ کردن مو و رفتن به حمام سر می کنند )
فضول مثال: Hey, busybody, mind your own business. آهای فضول، سرت بکار خودت باشه
1. ( مو. طناب و غیره ) بافتن 2. موی بافته. گیس بافته مثال: Her hair was tied back in a long thick plait. موهایش به صورت موی بافته بلند و زخیم به عقب ...
1. جای نفس کشیدن. جای تکان خوردن 2. آزادی عمل. اختیار. میدان مثال: To give someone elbow - room به کسی میدان و آزادی عمل دادن
مسابقه دو
1. بی مزه 2. بی روح. نچسب. کسل کننده مثال: She is beautiful but insipid. او خوشگله اما بی مزه است.
1. حواس ( کسی را ) پرت کردن. ( توجه کسی را ) منحرف کردن 2. گیج کردن. پریشان کردن. آشفته کردن 3. سرگرم کردن مثال: My mind got distracted for a second. ...
1. جزر. فروکشند 2. افول. زوال. انحطاط. افت / 1. ( آب دریا ) پس رفتن. پایین رفتن. فرو نشستن 2. فروکش کردن. آرام شدن 3. ضعیف شدن. رو به ضعف گذاشتن 4. ب ...
1. گروه کر. همسرایان 2. موسیقی کر. همسرایی 3. آواز جمعی. برگردان جمعی. همخوانی 4. ( نمایش موزیکال ) گروه رقاصان و آواز خوانان 5. فریاد ( جمعی ) 6. ( ...
1. نمونه ارمانی 2. الگوی نخستین. کهن الگو. صورت مثالی
( حقیقی و مجازی ) راه میان بر. میان بر مثال: No secret. No short cut. Only hard work. رازی نیست، میانبری هم وجود ندارد، تنها سخت کوشی
1. جنباندن. تکان دادن. تکان تکان دادن 2. وول خوردن 3. تکان. حرکت. وول مثال: He removed his shoes and wiggled his toes. او کفشش را در آورد و انگشتانش ...
تندخویی. اخلاق بد
مثال: Ballot - box was stolen. صندوق رای دزدیه شده بود.
آشتی جویانه. مسالمت آمیز. دوستانه مثال: a conciliatory attitude. یک نگرش اشتی جویانه و مسالمت آمیز
مثال: She was reelected to the parliament. او مجددا برای پارلمان انتخاب شده بود.