پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
بی هیچ اعتنایی. بدون توجه مثال: The club welcomes all new members regardless of age. کلوپ شبانه بدون توجه به سن و سال به همه اعضای جدیدش خوش آمد می ...
مثال: You taught me to love someone unconditionally تو به من یاد دادی چطور یک نفر را بدون قید و شرط دوست داشته باشم.
1. مبلمان. سرویس 2. سوئیت. آپارتمان 3. ( موسیقی ) سوئیت 4. سری. دست. مجموعه مثال: Our rooms start at $79 for a standard room and go up to $300 for a ...
دو رو. ریاکار مثال: Of course, the Democratic president at the time [Barack Obama] was a two - faced, ill - intentioned person. البته رئیس جمهور دم ...
1. مطلع. کتاب خوانده 2. اهل کتاب مثال: He’s knowledgeable and well - read. او زیرک و باهوش و مطلع و کتاب خوانده است.
خود ساخته مثال: He is a self - maid man. او مرد خودساخته ای است.
1. کوته بین. کوته فکر 2. متعصب 3. تعصب آمیز
1. عقب رفتن 2. فروکش کردن مثال: Your hairline is beginning to recede. خط موی شما داره عقب می رود.
1. رستنگاه مو ( در بالای پیشانی ) خط مو 2. خط مویی 3. مویی. نازک مثال: Your hairline is beginning to recede. خط موی شما داره عقب می رود.
کفِ ریش. کف مخصوص ریش تراشی مثال: Please use shaving foam. لطفاً از کف مخصوص اصلاح ریش استفاده کنید.
Please use shaving cream. لطفاً از خمیر ریش استفاده کنید.
1. سرد. سرسنگین. نجوش 2. غیر دوستانه 3. خصمانه
1. منزوی. کناره گیر. مردم گریز 2. غیر اجتماعی. غیر معاشرتی. نجوش 3. مردم گریزانه
سخت کوش. پرکار. جدی مثال: Iranian craftsmen are hardworking people. صنعت گران ایرانی مردمان سخت کوش و پرکاری هستند.
1. بی احساس. سرد 2. بی هیجان مثال: an unemotional response to his cordial advance
( صورت ) از ته تراشیده. بدون ریش و سبیل مثال: You look smarter when you are clean - shaven, though you are handsome with a beard, too. وقتی ریشتان ر ...
1. کاه بن 2. ته ریش مثال: I’d like to have stubble on my face. من می خواهم ته ریش داشته باشم.
موج هوای گرم. دوره هوای گرم مثال: About one hundred people are reported to have died of sunstroke during a heatwave in northern and central India. گ ...
1. نقل. روایت 2. ربط. بستگی. ارتباط 3. نسبت. خویشی 4. خویشاوند 5. ( بصورت جمع ) روابط. مناسباط مثال: a near relation یک خویشاوند نزدیک و صمیمی
تپه شنی. تلماسه. ریگ روان مثال: The day when the earth and the mountains will quake, and the mountains will be like dunes of shifting sand. روزی که ...
مثال: She hoped sanctions would suffice to get Iraq out of Kuwait، but warned that force might eventually be necessary. او امیدوار بود برای خارج کرد ...
1. دود 2. بوی دود 3. گاز 4. بو مثال: the barrels send off nasty fumes بشکه ها بوی دود ناخوشایند و نامطبوعی را متصاعد می کنند.
1. فواره 2. منفذ. سوراخ. دهنه 3. ژیگلور 4. ( هواپیمای ) جت 5. فواره زدن. فوران کردن 6. پراندن. بیرون ریختن 7. با جت مسافرت کردن مثال: the pump sent o ...
1. فرستادن. ارسال کردن 2. اعزام کردن 3. کشتن 4. به سرعت تمام کردن. به انجام رساندن. پایان دادن / ۱. اعزام ۲. گزارش. خبر ۳. سرعت مثال: they dispatche ...
1. از صافی رد کردن. صاف کردن 2. از صافی گذشتن. رد شدن 3. داخل کردن. ریختن 4. نفوذ کردن. رخنه کردن. رسوخ کردن 5. بطور پنهانی وارد کردن. مثال: a secre ...
برداشتن. لغو کردن مثال: I have repeatedly stated that lifting the sanctions is not in your hands. بنده مکرّر این را گفته ام که برداشتن تحریم دست شما ...
بد دل مثال: Of course, the Democratic president at the time [Barack Obama] was a two - faced, ill - intentioned person. البته رئیس جمهور دموکرات آن ...
بین المجالس. بین پارلمانی مثال: Or during the trips that the inter - parliamentary delegations of the Parliament take, or even without those things, ...
مذاکره مثال: When a point is raised at the negotiating table during negotiations, the response of the other party may be, " Our Parliament won’t all ...
1. قابل مشاهده. دیده شدنی 2. درخور توجه. قابل ملاحظه مثال: It is observable that Teacher plays the most important role in a society آن درخور توجه است ...
قدر نشناخته. گمنام مثال: Behind every successful man or woman, there is an unsung hero. a Teacher who silently enjoy tears of happiness when she sees ...
مثال: please enter your password لطفا کلمه رمزتان را وارد کنید.
1. ( حسابداری ) دفتر کل. دفتر حساب 2. ( موسیقی ) خط اضافه مثال: the cashier entered the details in a ledger صندوقدار اقلام ریز را در یک دفتر کل وارد ...
محوطه اسکله مثال: the quayside was crowded with holidaymakers محوطه اسکله با توریست ها و مسافرین شلوغ شده بود.
1. شهوت انگیزی 2. لذت بخشی مثال: she abandoned herself to the sensuousness of the music او خود را به لذت بخشی موسیقی سپرد.
مثال: his men formed themselves into an arrowhead نفرات او خودشان را بصورت یک پیکان درآوردند.
1. کوبیدن 2. خرد کردن. شکستن. درب و داغون کردن 3. کتک زدن. زدن 4. کهنه کردن. فرسودن. از ریخت انداختن مثال: my house battered by a storm خانة من توسط ...
اشتیاق. شوق. حرارت مثال: nothing abated his crusading zeal هیچ چیز اشتیاق و شور و حرارت مبارزه ی او را کاهش نداد.
1. مطابقت. تطابق. همخوانی 2. شباهت. تشابه. همانندی 3. مکاتبه. نامه نگاری 4. مکاتبات. نامه ها 5. ( ریاضیات ) تناظر
1. عقل. شعور. فهم 2. سرعت انتقال 3. شوخ طبعی. بذله گویی 4. آدم شوخ. بذله گو مثال: Freddy lived by his wits فردی بواسطة بزله گویی و شوخ طبعی هایش دوا ...
حزبی. جناحی مثال: Factional differences, personal differences, and political differences should definitely not interfere [in your decisions]. اختلاف ...
1. پر رویی. گستاخی. وقاحت. بی شرمی 2. بی ادبی. بی تربیتی مثال: you must speak to him about his rudeness شما باید درباره بی تربیتی و گستاخی او با او ...
1. تُن ( هزار کیلوگرم ) مثال: tons of dust hailed down on us {ده ها} تن گرد و غبار روی ما بارید.
ترور کردن مثال: terrorists assassinated the president تروریستها رئیس جمهور را ترور کردند
1. وضع. حالت 2. حکومت. دولت 3. کشور. مملکت 4. ایالت 5. ملت 6. درجه. مقام. رتبه 7. تشریفات 8. دولتی 9. رسمی 10. بیان کردن. اظهار داشتن. 2. معین کردن. ...
1. قضا. قضاوت. دادرسی 2. صلاحیت قضایی 3. حوزه قضایی 4. اقتدار. قدرت. اختیار مثال: rules obtaining in other jurisdictions قوانین در صلاحیت های قضایی د ...
1. تصاحب ( =خریدن اکثر سهام یک شرکت به منظور کنترل آن ) 2. کنترل 3. کودتا 4. تصرف. اشغال مثال: he engineered a takeover deal
به حق مثال: they felt justifiably proud of their achievement آنها به حق احساس غرور از موفقیتشان کردند .
گیاه شناختی. ( مربوط به ) گیاه شناسی مثال: the friends of the Royal Botanic Garden هواداران باغ گیاه شناسی سلطنتی
1. سرپرست. مدیر 2. ناظر 3. استاد راهنما مثال: work continued under the guidance of a project supervisor کار زیر {نظر} و راهنمایی یک سرپرست و ناظر پر ...