پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
احمق مثال: Oh you pity soft - headed! اوه بیچاره ی احمق!
۱. خونسرد ۲. بی رحم. بی احساس. سنگدل ۳. بی رحمانه. ظالمانه. فجیع ۴. خودسرانه ۵. سرمایی
مهاجر، درون کوچ مثال: New York has a large number of immigrants. نیویورک تعداد زیادی مهاجر دارد.
صنعتی مثال: an industrialized country. یک کشور صنعتی
۱. عمومی. همگانی ۲. کلی ۳. رایج. شایع. ۴. گسترده مثال: Use of this drug is now fairly generalized. الان استفاده از این دارو نسبتا رایج و شایع است.
ضربة روحی خورده، دچار ضربه ی روحی ( شده ) مثال: They were all traumatized girls who had scape from the house. آنها هه دخترانِ دچار ضربه روحی شده ای ...
۱. متولد. زاده ۲. بوجود آمده. شکل گرفته ۳. مادرزاد. مادرزادی ۴. ( در ترکیب ) – زاده. – زاد. تبار ۵. مقدر. ( به اقتضای ) سرنوشت مثال: Where were you b ...
۱. نیروی تازه نفس ۲. امداد ۳. ( مسابقه ) دوی امدادی ۴. ( دستگاه ) تقویت کننده، رله، ۵. بازپخش. رله ۶. بازپخش کردن. رله کردن ۷. بازگو کردن. نقل کردن م ...
صلیب شکسته ( نشان آلمان نازی ) مثال: He has a swastika tattoo on his arm. او یک خالکوبی صلیب شکسته بر روی بازو اش دارد.
۱. ( مشکل و غیره ) حل نشده. بر طرف نشده ۲. ( راز و سر ) ناگشوده، در پرده ابهام مانده، کشف نشده مثال: A series of unsolved murders on the island has r ...
۱. برتری جو ۲. برتری جویانه مثال: He became a casual white supremacist. او {تبدیل به} یک سفید پوستِ برتری جویِ بی قید شد.
۱. شیطان ۲. جن ۳. دیو ۴. روح شیطانی ۵. ( مجازی ) تخم جن، بد جنس ۶. ( عامیانه ) خوره ی . . . ۷. قهار ۸. پشتکار دار. سخت کوش، خستگی ناپذیر ۹. شیطانی. ا ...
اختلال. کژکاری مثال: So many of his colleagues had childhood horror stories of family dysfunction, chaos, addiction, crime. بسیاری از هم کارهای او د ...
با این همه. با وجود این. مع هذا. با این حال مثال: She knew her father would not agree, but she begged him nonetheless. او می دانست که پدرش موافقت نخ ...
۱. فروشنده مواد مخدر ۲. آدم سمج. پر رو مثال: When a drug pusher offered the Los Angeles youngster $100 to peddle drugs, Jack refused. وقتی یک فروشند ...
۱. عمل گرا ۲. واقع بین مثال: The successful teacher is invariably a pragmatist and a realist. یک معلم موفق همواره یک {معلم} عمل گرا و واقع بین است.
نوشکفته. نوخاسته. نوپا مثال: their budding relationship came to an abrupt end. رابطه ی نوپای آنها به یک پایان ناگهانی رسید.
بازاریابی تلفنی. فروش تلفنی مثال: He found a telemarketing work. او یک کار بازاریابی تلفنی پیدا کرد.
۱. بیداری ۲. آگاهی. اطلاع. وقوف ۳. برانگیزیش مثال: The awakening of hope across much of the so - called Third World. برانگیزشِ امید سرتاسرِ بیشترِ { ...
۱. سخت گرفتن به ۲. محدودیت. مضایقه ۳. سهم. قسمت ۴. خدمت. دوره مثال: What I thought might be a six - month stint in Mumbai stretched to six years. آن ...
( مرد ) نامزد مثال: Her fianc� left her. . نامزدش او را ترک کرد.
۱. خالکوبی کرده ۲. خالکوبی شده مثال: The tattooed man, a self - styled true American vigilante, shoots him in revenge for 9/11. مرد خالکوبی کرده، و ...
خودخوانده، مدعی، به زعم خود مثال: The tattooed man, a self - styled true American vigilante, shoots him in revenge for 9/11. مرد خالکوبی کرده، و به ...
سپربلا. بلاگردان مثال: People are looking for scapegoat. مردم در جستجوی سپربلا و بلاگردان هستند.
۱. حذف کردن ۲. پاک کردن. محو کردن. زدودن مثال: His name is expunged in every place where it appeared in the document. اسم او از هر جای سند که وارد ...
صیانت ذات مثال: Self - preservation mean: the act or process of guarding or protecting oneself from injury, harm, or destruction. صیانت ذات یعنی: ع ...
۱. بدنام. آبرو رفته ۲. از اعتبار افتاده. بی اعتبار. باطل شده مثال: His son is already thoroughly discredited. پسرش همین حالا هم کاملا بدنام و بی اعت ...
( کوهنوردی ) فرود با طناب مثال: They learned to rappel down a cliff. آن ها یاد گرفتند که از یک صخره با طناب فرود بیایند.
۱. هیولایی. غول پیکری ۲. چیز نفرت انگیز یا زشت مثال: To defeat a monstrosity as big as Bin Ladenism, you needed this group effort. برای شکست دادن یک ...
مجاهد. مبارز مثال: He caught the public attention as a crusader against corruption. او به عنوان یک مبارز و مجاهد علیه فساد، توجه عموم را به خود جلب ...
۱. ازارگرانه. سادیستی ۲. آزارگر. سادیست مثال: He took sadistic pleasure in taunting the boy. او از ریشخند کردن پسر لذت سادیستی و آزارگرایانه می برد.
انزجار. تنفر. نفرت. بیزاری مثال: He killed 3. 000 innocent people, and that filled the Muslim world with horror and revulsion. او ۳۰۰۰ انسان بی گناه ...
۱. کاردانی. مهارت ۲. دانش. آگاهی مثال: we have the know - how and we can take the lesson we’ve learned from the fight against global jihad. ما مهارت ...
تشریفاتی، ( مربوط به ) جشن
۱. تحریک کردن. وادار کردن ۲. باعث شدن. راه انداختن مثال: They were using the internet to Instigate violence among American Muslims. آنها از اینترنت ...
لباس زیر مثال: I had to strip down my underwear for my medical examination. من مجبور بودم لباس زیرم را برای معاینه پزشکی ام دربیاورم.
۱. حق رای ( در انتخابات ) ۲. پروانه. جواز. اجازه ۳. امتیاز ۴. نمایندگی. نمایندگی فروش ۵. ( ورزش ) امید تیم ۶. ( حقوقی ) معافیت. مصونیت ۷. ( بیمه ) فر ...
الجزایر مثال: Algeria is a rather big country in the north of Africa. الجزایر یک کشور نسبتا بزرگ در شمال آفریقا است.
فرقه گرایی مثال: He condemned religious sectarianism. او فرقه گرایی مذهبی را محکوم کرد.
قومیت مثال: He said his ethnicity had not been important to him. او گفت قومیت او برای او مهم نبوده است.
۱. معانی و بیان. بدیع ۲. بلاغت ۳. لفاظی مثال: They use his rhetoric. آنها از بلاغت او استفاده می کنند.
۱. جداسازی ۲. رهایی. آزادی ۳. فراغت ۴. عقب نشینی. قطع درگیری مثال: This policy of disengagement from the European war had its critics. این سیاست عقب ...
۱. آزاد کردن. جدا کردن. باز کردن ۲. رهانیدن. نجات دادن ۳. ( دنده ) خلاص کردن ۴. ( کلاج ) گرفتن ۵. ( نظامی ) عقب نشینی کردن. عقب نشستن ۶. ( نظامی ) عق ...
۱. رو به زوال. رو به افول. رو به کاستی ۲. کاهش یابنده مثال: The supply of young men willing fight and die for this cause is dwindling. تامینِ مردانِ ...
۱. نهادی ۲. نهادی شده. تثبیت شده. ریشه دار ۲. ( کودک ) پرورشگاهی مثال: Bin Laden’s definition had become institutionalized. تعریف بن لادن {از جهاد} ...
بهبود. اصلاح مثال: His research is for the betterment of mankind. تحقیقات او برای بهبود و اصلاح بشریت است.
خود اندیشی، واکاوی. درون نگری، خودکاوی مثال: After a good deal of introspection, he began to understand what was causing his unhappiness and deep dis ...
۱. روانی. روان بیمار ۲. روان بیمارانه مثال: A series of unsolved murders on the island has raised fears that a psychopathic serial killer is on the ...
۱. تصفیه کردن. پالودن ۲. تربیت کردن. ادب کردن ۳. اصلاح کردن. بهبود بخشیدن مثال: Their daily work is to refine crude oil. کار روزانه آن ها تصفیه کردن ...
۱. بنیادگرا ۲. بنیادگرایانه مثال: The country is being torn to pieces by conflict between fundamentalists and secularists. این کشور به واسطه درگیری ...