پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
مچاله. چروک مثال: Tom flattened the crumpled paper تام کاغذهای مچاله ( شده ) را صاف کرد.
بورس اوراق بهادار مثال: the company was floated on the Stock Exchange این شرکت در بورس اوراق بهادار تاسیس شده بود.
نرخ برابری ( ارز ) مثال: a floating exchange rate یک نرخ برابری ارزِ متغییر و شناور
1. مبادله. تبادل. رد و بدل 2. معاوضه. تعویض. عوض 3. ( ارز ) تبدیل 4. بورس 5. صرافی 6. مشاجره. بگو مگو. جر و بحث 7. مرکز تلفن. تلفن خانه 8. تهاتری. پا ...
1. نشت کردن 2. چکیدن 3. تراوش کردن. تراویدن مثال: the fluid seeps up the tube مایع از لوله نشت کرد.
1. الوار 2. تیر چهار تراش 3. چوب جنگلی. درختان جنگلی مثال: the grain of the timber رگه ی الوار
اوج هنر پیشگی. ستاره شدن مثال: they were groomed for stardom آنها برای ستاره شدن پرورش داده شده بودند.
1. ویکتوریایی 2. ( مربوط به ) عصر ملکه ویکتوریا 3. ( مجازی ) سنتی. خشک اندیش. قدیمی 4. شخص معاصر ملکه ویکتوریا مثال: the life and manners of Victoria ...
1. کهنه. مهجور. منسوخ 2. باستانی. قدیمی 3. ابتدایی. اولیه 4. از مد افتاده. مالِ عهد بوق مثال: In the sentence: "what manner of person is he?" manner ...
( صدا ) سیستم پخش چهار باندی مثال: quadraphony had arrived سیستم پخش چهار باندی متولد شده بود.
هنر سوارکاری مثال: he schooled her in horsemanship مرد، زن را در هنر سوارکاری تربیت کرد.
برجسته. نامی. مشهور. سرشناس. پرآوازه
هجی. املاء مثال: spelling mistakes اشتباهات املاء
1. مناسب. بجا. به موقع 2. مستعد. اماده. قابل 3. با استعداد. تیزهوش مثال: men are apt to mistake their own feelings مردها در فهم نادرست از احساسات خود ...
1. کتاب جلد نازک. کتاب جلد شمیز 2. جلد نازک. جلد شمیزی. شمیزی مثال: the paperback edition didn't appear for two years چاپ کتاب جلد نازک برای دو سال م ...
1. وفادار. صادق. صدیق 2. صادقانه. صمیمانه 3. فداکار. از خود گذشته 4. علاقه مند. شیفته. عاشق مثال: they appeared to be completely devoted آنها کاملا و ...
ماهی تابه مثال: my brothers don't know a saucepan from a frying pan برادران من قابلمه را از ماهی تابه تشخیص نمی دهند.
1. چپ گرا. چپی 2. چپ گرایانه مثال: the left - wing parties احزاب چپ گرا
1. جهانگرد. گردشگر. توریست 2. جهانگردی. مسافرتی مثال: a party of British tourists یک دسته از گردشگران انگلیسی
1. خشک. سخت 2. بی روح. مرده 3. آشکار. واضح 4. لخت. بدون پوشش 5. کامل. صِرف 6. کاملا مثال: you paint a very stark picture of the suffering شما یک تصو ...
1. اجدادی. آبا و اجدادی. نیاکانی 2. ابتدایی. نخستین. اولیه مثال: visions of the ancestral pilgrims نگرشها و پندارهای مهاجرین اجدادی و نخستین
1. مهربان. رئوف. دل رحم 2. ارام. ملایم 3. معتدل 4. خوشایند. دلنشین. آرام بخش 5. مواظب. با ملاحظه. با احتیاط مثال: a gentle introduction to the life o ...
1. مشرف بودن بر 2. از بالا نگاه کردن 3. بی توجهی کردن به 4. پی نبردن. ندیدن 5. غفلت کردن 6. نادیده گرفتن. چشم پوشی کردن مثال: his prejudice inclines ...
قانونا. بطور مشروع مثال: the election was conducted lawfully این انتخابات بطور مشروع اداره شده بود.
1. آداب معاشرت 2. آداب. رسوم. راه و رسم. آیین 3. تشریفات 4. ضوابط اخلاقی. اخلاق مثال: How should I conduct myself at these dinners? I know nothing ab ...
ضمنی. تلویحی مثال: we had a tacit understanding ما یک تفاهم ضمنی و تلویحی داشتیم.
1. بهبود. بهبودی 2. بازیافت. بازیابی. دریافت 3. پیدا کردن. کشف 4. ( بیمارستان ) اتاق ریکاوری مثال: a holiday will speed his recovery یک تعطیلی بهبودی ...
1. استریو 2. پخش صوت استریو 3. صفحه نواز استریو 4. استریویی. استریو مثال: I've been looking for a new stereo system for my car, and this is just the ...
1. سفر کردن. سفر. مسافرت 2. سیار 3. دوره گرد 4. در حال تردد. در حال عبور و مرور 5. سفری. مسافرتی. ( مربوط به ) سفر یا مسافرت مثال: my job involves a ...
1. تیراندازی 2. شکار 3. ( مربوط به ) شکار مثال: the shooting resulted in five deaths تیراندازی به مرگ پنج نفر انجامید.
1. سخت کار کردن. زیاد کار کردن 2. کار کشیدن از. از پا انداختن. فرسودن 3. بیش از حد استفاده کردن از 4. روی ( چیزی را ) تزئین کردن 5. عصبی کردن. سراسیم ...
1. انتظامات پلیسی. مراقبتهای پلیسی 2. پلیسی مثال: an informal mode of policing یک روال بی تشریفات از مراقبتهای پلیسی
تحریک آمیز. ستیزه جویانه مثال: a moderation of their confrontational style یک تعدیل در شیوه ی ستیزه جویانه شان
مصاحبه کننده . مصاحبه گر مثال: an interviewer must try to be objective یک مصاحبه گر باید سعی کند بی طرف باشد.
1. موجز 2. مختصر. فشرده مثال: his observations were concise and to the point اظهار نظرهای او موجز ، مختصر و بجا بود.
1. بیشتر . در درجه اول. عمدتا 2. بخصوص. مخصوصا مثال: the disease occurs chiefly in tropical climates این بیماری عمدتا در اقلیم گرمسیری یافت می شود.
نظر. عقیده. دیدگاه. دید مثال: the two opposing points of view دو نظر و دیدگاه مخالف
1. ظالم. بی رحم. سنگدل 2. ظالمانه. بی رحمانه
1. استبداد. دیکتاتوری 2. حکومت دیکتاتوری. کشور استبدادی 3. دوره استبداد مثال: an oppressive dictatorship یک حکوت دیکتاتوری ظالم
1. خفه کردن 2. خاموش کردن. روی اتش را پوشاندن 3. پوشاندن. غرق ( چیزی ) کردن 4. جلوی ( چیزی را ) گرفتن. مهار کردن 5. خفه شدن 6. پوشانده شدن 7. ( ابری ...
همانندی. تشابه. شباهت مثال: it is no accident that there is a similarity between them اتفاقی نیست که بین آنها شباهت هست
1. مواظب. محتاط 2. محتاطانه 3. نامطمئن. بیمناک. نگران. 4. با پروا مثال: did you read the fable of the wary fox? داستان روباه محتاط را خواندی؟
کاملا. به کلی. یک سره مثال: she was totally absorbed in her book او کاملا مستغرق در کتابش شده بود
جمهوری. حکومت جمهوری مثال: the referendum affirmed the republic's right to secede این همه پرسی، حقِ حکومت جمهوری در برابر کناره گیری کردن را تایید کر ...
1. بریتانیای کبیر . بریتانیا. انگلستان 2. بریتانیایی. انگلیسی. ( مربوط به ) بریتانیا یا انگلستان مثال: foreign branches of UK banks شعب خارجی بانکهای ...
1. مامور تحقیق 2. بازجو مثال: investigators spied on them مامورین تحقیق و بازجوها آنها را می پاییدند {زاغ سیاهشان را چوب می زدند}
تنظیف. پاکسازی مثال: a cleansing agent یک مامور تنظیف و پاکسازی
بام. پشت بام مثال: the rooftop terrace affords beautiful views تراسِ پشت بام چشم اندازهای زیبایی را {برای تماشا کردن} فراهم کرده.
کناره گیری کردن. جدا شدن از مثال: the referendum affirmed the republic's right to secede این همه پرسی، حق حکومت جمهوری در برابر کناره گیری کردن را تا ...
همه پرسی. رفراندوم مثال: the referendum affirmed the republic's right to secede این همه پرسی، حق حکومت جمهوری در برابر کناره گیری کردن را تایید کرد.