پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)
فضانورد مثال: We see the other astronauts, already out for the count, in their sealed sleep bubbles ما سایر فضانوردان را می بینیم {که} پیش از این در ...
1. پاسبان جنگل 2. ( در آمریکا ) پلیس سواره 3. ( در امریکا ) تکاور. کماندو 4. ( در بریتانیا ) دختر پیشاهنگ مثال: they hadn't counted on Rangers' indom ...
1. تسخیرناپذیر. شکست ناپذیر. تزلزل ناپذیر 2. راسخ. استوار مثال: they hadn't counted on Rangers' indomitable spirit آنها انتظار روحیه شکست ناپذیر تک ...
1. خارجی 2. خارج از کشور. خارج مثال: a company with 250 overseas staff یک شرکت با 250 کارمند و پرسنل، خارجی
برونشیت ( التهاب نایژه ها ) مثال: I went down with an attack of bronchitis من با یک حمله برونشیت مریض شدم.
1. مردد. دو دل 2. تردید امیز. دوگانه. ضد و نقیض 3. ( روانشناسی ) دوسوگرا. دوسویه مثال: you seem ambivalent in your attitude به نظر می رسد شما در نگرش ...
1. چشم انداز. دورنما 2. امید. جای امیدواری 3. احتمال 4. فکر. تصور 5. مشتری احتمالی. برنده احتمالی. داوطلب مثال: they were excited about the prospect ...
1. حمله. هجوم. تهاجم 2. تجاوز. تعرض. تخطی 3. بروز. شیوع مثال: invasion would be too risky تهاجم و حمله بیش از حد پرمخاطره خواهد بود.
نمادگرایی. سمبولیسم مثال: the symbolism of this myth is transparent نمادگرایی در این اسطوره آشکار و واضح است.
1. دیوانسالاری 2. دستگاه اداری 3. مقامات اداری 4. تشریفات اداری. کاغذبازی مثال: a jungle of bureaucracy یک کلاف سر در گم از تشریفات اداری و کاغذبازی ...
1. ارام کردن. فرو نشاندن 2. راضی کردن. ارضا کردن. خشنود کردن 4. تسکین دادن. تسلی دادن. دلداری دادن 5. برطرف کردن. رفع کردن مثال: sacrifices to appeas ...
صورت جمع shelf ۱. تاقچه ها. رف ها. 2. قفسه ها. مثال: he began filling his shelves او شروع کرد به پر کردن قفسه هایش.
ماشین ظرفشویی مثال: I emptied the dishwasher من ماشین ظرفشویی را خالی کردم.
1. کتابچه. دفترچه 2. جزوه. رساله مثال: the booklet is written in simple, everyday language این کتابچه و جزوه به کلام ساده و هر روزی نوشته شده.
1. اسارت 2. قفس مثال: elephants breed readily in captivity فیلها به آسانی و سهولت در قفس جفتگیری کردند.
ملافه و روبالشی مثال: crisp white bedlinen ملافه و روبالشیِ سفیدِ تازه و تر و تمیز
1. دیپلماسی 2. مذاکره 3. تدبیر. کاردانی. سیاست مثال: she used craft and diplomacy او حیله و نیرنگ و سیاست بکار برد.
دکور. دکوراسیون مثال: floral designs coordinate with the decor طرح ها و زمینه های گلدار با دکوراسیون هماهنگ و متناسب است.
1. گلدار 2. با گل 3. ( مربوط به ) گل مثال: floral designs coordinate with the decor طرح ها و زمینه های گلدار با دکور هماهنگ و متناسب است.
1. کفایت. قابلیت. لیاقت. توانایی. شایستگی 2. مهارت. تبحر 3. ( حقوقی ) صلاحیت 4. ( زبانشناسی ) توانش
1. گنهکار 2. خلاف کار 3. خطاکار مثال: they sought to convert sinners آنها در صدد برآمدند که عقیده گنهکاران را عوض کنند.
1. عبوس. اخمو. ترشرو. عنق. نجوش 2. بُق کرده. ترش رویانه. توام با اخم مثال: she was sulky and contrary او عبوس و اخمو و یکدنده و لجباز بود.
1. منتشر نشده. چاپ نشده 2. ( نویسنده ) که اثرش منتشر نشده مثال: the archive contains much unpublished material این بایگانی و آرشیو شامل چیزهای منتشر ...
1. بایگانی. آرشیو 2. اسناد. اوراق. سوابق مثال: the archive contains much unpublished material بایگانی و آرشیو شامل چیزهای منتشر نشده زیادی است.
1. مشاور حقوقی 2. وکیل مثال: you need to consult a solicitor شما نیاز دارید که با یک مشاور حقوقی مشورت کنید.
لبریز. پر. لبالب مثال: she's brimming with confidence او لبریز از اعتماد به نفس است.
معلق شده مثال: he condemned the suspended players او بازیکنان معلق شده را سرزنش و ملامت کرد.
1. آویزان کردن. 2. معلق کردن 3. به حال تعلیق درآوردن 4. به تعویق انداختن. مسکوت گذاشتن. 5. محروم کردن مثال: They suspended the chandelier directly ov ...
1. صافی 2. فیلتر 3. ( الکترونیک ) پالایه 4. ( ترافیک بریتانیا ) نیمه ابری. غبار الود / 1. صاف کردن. از صافی رد کردن. از فیلتر گذراندن یا عبور دادن 2. ...
1. ماده ضد عفونی کننده 2. ضد عفونی مثال: soap compounded with disinfectant صابون با ماده ضد عفونی کننده ساخته شده بود.
ادا و اصول. اطوار. اخلاق مثال: mannerisms peculiar to the islanders اخلاق ها و ادا و اصولهای خاص و ویژه در جزیره نشین ها
( اقتصاد ) سهم بازار مثال: they plan to segment their market share آنها در نظر دارند سهم بازار شان را تقسیم کنند. آنها در نظر دارند سهم بازار شان ر ...
1. کابین خلبان. کابین فضانورد 2. ( اتومبیل مسابقه ) جای راننده 3. میدان نبرد. نبردگاه. عرصه کارزار مثال: check all the cockpit instruments همه ی ابز ...
1. پر هیجان. پر حرارت. داغ 2. عصبانی. هیجان زده 3. گرم شده. داغ شده
کاغذ دیواری مثال: the detachment of the wallpaper جداسازی ِ کاغذدیواری
مرموز. غیرعادی مثال: her likeness to Anne is quite uncanny شباهت او به آنا کاملا غیر عادی و مرموز است.
1. تحمیلی 2. اجباری مثال: the enforced loneliness of a prison cell تنهایی و انزوای اجباری و تحمیلی یک سلول زندان
بارورسازی مثال: fertilization can be timed precisely زمان بارورسازی می تواند با دقت تنظیم بشود.
1. ( جایزه. هدیه و غیره ) اهدا. اعطا 2. هدیه. جایزه 3. عرضه. ارائه. نحوه ارائه 4. نمایش. اجرا 5. معرفی 6. ( جنین ) نما 7. اهدایی مثال: the orderly pr ...
جغرافیایی مثال: the geographical distribution of plants پراکندگی جغرافیایی گیاهان
1. صریح. روشن. 2. بی پرده. عیان. آشکار 3. رک مثال: explicit directions about nursing care دستورالعملهای روشن و صریح درباره مسئولیت پرستاری
1. جنگ صلیبی 2. جهاد. مبارزه 3. جهاد کردن. مبارزه کردن
1. ائتلاف 2. دولت ائتلافی 3. ائتلافی مثال: the creation of a coalition government ایجاد یک دولت ائتلافی she led a coalition of radicals او دولتی ائت ...
1. تماشایی. دیدنی 2. چشمگیر. خارق العاده 3. اجرای جالب. نمایش دیدنی. مسابقه تماشایی مثال: the station was a spectacular construction این ایستگاه یک ...
سناتور . نماینده مجلس سنا مثال: the congress is composed of ten senators کنگره از ده تا سناتور {نماینده مجلس سنا} تشکیل شده است.
1. ترس. وحشت. دلهره. نگرانی 2. ناامیدی. یاس 3. ترساندن. به وحشت انداختن. نگران کردن 4. روحیه ( کسی را ) خراب کردن. مایوس کردن 5. شگفت زده کردن. بهت ز ...
قاب بندی. قاب بند مثال: the wood paneling deadened any noise این قاب بندی چوبی {جلوی} هر سر و صدایی را می گیرد.
1. استعداد 2. ابتکار. ابتکار عمل 3. شم. شامه ی قوی. قوه ی تشخیص مثال: his flair compensated for his faults استعدادِ او نواقص و کاستی های او را جبران ...
1. ( دادگاه ) جایگاه قاضی. کرسی قضاوت 2. هیئت داوری. هیئت حل اختلاف. دادگاه مثال: the case was judged by a tribunal موضوع توسط یک دادگاه و هیئت حل اخ ...
1. ( حواس ) تیز. قوی 2. شدید. عمیق. سخت 3. حاد 4. بحرانی. وخیم 5. مبرم 6. دقیق. موشکاف. تیزبین 7. ( صدا ) زیر. گوش خراش