پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)

بازدید
٦,٩٧٥
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. چوب اسکی 2. ( مربوط به ) اسکی 3. اسکی کردن مثال: a ski run یک مسیر و خط اسکی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لبه ی بام. رخبام مثال: water ran from the eaves آب از لبه ی بام جاری شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. مسابقه دوی ماراتون ( به طول 42 کیلومتر ) 2. آزمایش طاقت 3. بسیار طولانی مثال: he ran in the marathon او در یک مسابقه دوی ماراتون شرکت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( سس ) مایونز مثال: There's no mayonnaise left, so you'll just have to do without. هیچ سس مایونزی باقی نمانده است. بنابراین باید با صرف نظر کردن از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بند پوتین مثال: she did her bootlace up او بند پوتین اش را بست {محکم کرد. }

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دسته چک مثال: thieves broke in and took her checkbook. دزدها {در را} شکستند و به زور وارد شدند و دسته چک او را بردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. نمودار. منحنی. نگاره 2. به صورت نمودار نشان دادن. نمودار ( چیزی را ) رسم کردن مثال: graphs show how the information can be broken down نمودارها نش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. پسر مدرسه ای. بچه مدرسه ای 2. بچگانه. بچه مدرسه ای. مثل بچه مدرسه ای ها مثال: he'd been fooled by a schoolboy او بوسیله ی یک بچه مدرسه ای گول خورد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیر دختری. در خانه ماندگی مثال: spinsterhood was the price of her career پیر دختری تاوانِ شغل او بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. آشپزی. پخت و پز. دست پخت 2. غذا مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توانید بهترین غذای عالی را اینجا با قیمت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. غذاشناس. خبره در خوراک 2. ( رستوران ) با غذاهای عالی 3. ( غذا ) عالی مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. کلاغ نوک گر. کلاغ زاغی 2. ( شطرنج ) رخ 3. ( کسی را ) چاپیدن. کلاه سر ( کسی ) گذاشتن مثال: a cloud of rooks یک خیل و ( دسته ) از کلاغ های سیاه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حسابداری مثال: an accountancy firm یک شرکت حسابداری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسم غیر قابل شمارش مثال: You can’t use a or an in front of uncounted nouns شما نمی توانید �a� یا �an� را در مقابل اسامی غیر قابل شمارش بکار ببرید

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هنرپیشه ( زن ) . بازیگر ( زن ) مثال: The actress gave a phenomenal performance on opening night. بازیگر زن نمایش و اجرای فوق العاده ای را در شب افت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ( خانه و غیره ) زدن. دزدی کردن از. دستبرد زدن به. خالی کردن مثال: if I burgle again I'll be back inside اگر دوباره دزدی کنم بر می گردم هلفدونی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. به اختصار. بطور خلاصه 2. برای مدت کوتاهی. لحظه ای 3. خلاصه اینکه. خلاصه کلام اینکه مثال: the sky cleared briefly آسمان برای مدت کوتاهی باز و آفتا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. کم قیمت گذاشتن 2. کم بها دادن به. کوچک شمردن. دست کم گرفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. قوی . قدرتمند. پر قدرت. مقتدر 2. موثر. بانفوذ 3. مهم 4. جذاب. گیرا 5. ( استدلال و غیره ) قانع کنند. مستدل. محکم 6. ( بو ) تند. زننده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نسبتا. به نسبت مثال: relatively short distances, as Paris to Lyon مسافتهای نسبتا کوتاه، از قبیل پاریس تا لیون.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. آراستن. آرایش دادن. به نمایش گزاردن 2. بسیج کردن ( در مواضع خود ) مستقر کردن 3. ( لباس ) پوشاندن 4. صف. ردیف 5. آرایش. نظم 6. نمایش. عرضه 7. گروه. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خانه کشاورز. خانه زارع. خانه رعیتی مثال: the snipers holed up in a farmhouse تک تیراندازها در یک خانة رعیتی مخفی شدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باج گیر. اخاذ مثال: a blackmailer poisoning baby foods باجگیر غذاهای کودک را مسموم کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدون ابر مثال: the day broke fair and cloudless روز صاف و بدون ابر آغاز شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خویشتنداری. خودداری مثال: her self - control finally broke خویشتنداری او بالاخره به پایان رسید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. استراتژی. راه برد 2. رزم آرایی. راهبرد جنگ 3. تدبیر. سیاست. خط مشی 4. برنامه ریزی 5. برنامه. روش. شیوه 6. نقشه. ترفتند مثال: the strategies used t ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گیشه. باجه 2. درامد فروش بلیط. گیشه مثال: the film broke box - office records فیلم رکوردهای گیشه فروش بلیط را شکست.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بازرگان. تاجر. سوداگر. کاسب مثال: traders who break the law بازرگانانی که قانون را زیر پا گذاشتند. street traders reserved their pitches کاسبهای خیا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

نزدیکی. مجاورت. جوار مثال: he was obliged to suffer her intimate proximity

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ایذا. اذیت. مزاحمت مثال: preserving him from harassment محافظت کردن او از اذیت و مزاحمت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( ریاضیات ) بردار 2. ( هواپیما و غیره ) مسیر 3. ( بیماری ) ناقل 4. برداری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گرافیک. گرافیکی. ترسیمی 2. نموداری 3. مشروح. گویا. زنده. بی پرده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه نوردی مثال: Iran is a mountaineering paradise. ایران بهشت کوهنوردی است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. بورس اوراق بهادار 2. معامله اوراق بهادار مثال: an authority on the stock market یک صاحب نظر و کارشناس در بورس اوراق بهادار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قاچاقچی مثال: the authority to arrest drug traffickers حکم و مجوز برای دستگیری قاچاقچیان مواد مخدر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. جدیت 2. وخامت 3. اهمیت مثال: deadly seriousness جدیت فوق العاده و شدید

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. بغل کردن. در آغوش گرفتن 2. یکدیگر را بغل کردن 3. پذیرفتن 4. اعتقاد آوردن به. ایمان آوردن به 5. ( فرصت ) غنیمت شمردن 6. در بر گرفتن. شامل بودن 7. ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. قضایی 2. مدبرانه. سنجیده 3. منصف. بی طرف مثال: the judicial branch of government بخشِ قضایی دولت بخشِ قضایی فرمانداری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ترور مثال: the failure of the assassination attempt شکست و عدم موفقیت در مبادرک کردن به ترور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. مازاد 2. مانده. اضافی مثال: drain off any surplus liquid هر مایع مازاد و اضافی را بِکِش ( خالی کن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دادگاه استیناف مثال: the case was remitted to the Court of Appeal این پرونده به دادگاه استیناف ارسال شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. سپاه 2. یگان. واحد 3. هیئت. گروه مثال: the rig of the American Army Air Corps لباسِ یگان هوایی ارتش آمریکا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

موتورسیکلت مثال: a motorbike roared past یک موتورسیکلت غرش کنان عبور کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( پلیس. تاکسی تلفنی و غیره ) فرستنده مجاز مثال: a CB radio rig یک دکل فرستنده ی مجاز رادیو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. تکه. قطعه. قلنبه 2. قسمت عمده مثال: children can repeat large chunks of text بچه ها می توانند قسمتهای عمده ی کتاب درسی را بازگو کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. فاصله 2. آنتراکت 3. وقفه 4. ( موسیقی ) فاصله مثال: plant them at regular intervals آنها را در فاصله های منظم بکار.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دانه تگرگ مثال: hailstones rattled against the window دانه های تگرگ بر پنجره تلق و تلوق می کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ثروتمند 2. مرفه مثال: affluent young professionals پیشه ورانِ جوانِ ثروتمند و مرفه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. حراج. مزایده 2. حراج کردن. به مزایده گذاشتن مثال: He loves going to auctions and poking around antique shops او عاشق رفتن به حراج ها و گشتن در مغا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوینده {طلا}. جوینده معدن مثال: prospectors panned for gold جویندگان برای{یافتن} طلا خاکشویی کردند.