پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٨)
1. گرافیک. گرافیکی. ترسیمی 2. نموداری 3. مشروح. گویا. زنده. بی پرده
کوه نوردی مثال: Iran is a mountaineering paradise. ایران بهشت کوهنوردی است.
1. بورس اوراق بهادار 2. معامله اوراق بهادار مثال: an authority on the stock market یک صاحب نظر و کارشناس در بورس اوراق بهادار
قاچاقچی مثال: the authority to arrest drug traffickers حکم و مجوز برای دستگیری قاچاقچیان مواد مخدر
1. جدیت 2. وخامت 3. اهمیت مثال: deadly seriousness جدیت فوق العاده و شدید
1. بغل کردن. در آغوش گرفتن 2. یکدیگر را بغل کردن 3. پذیرفتن 4. اعتقاد آوردن به. ایمان آوردن به 5. ( فرصت ) غنیمت شمردن 6. در بر گرفتن. شامل بودن 7. ب ...
1. قضایی 2. مدبرانه. سنجیده 3. منصف. بی طرف مثال: the judicial branch of government بخشِ قضایی دولت بخشِ قضایی فرمانداری
ترور مثال: the failure of the assassination attempt شکست و عدم موفقیت در مبادرک کردن به ترور
1. مازاد 2. مانده. اضافی مثال: drain off any surplus liquid هر مایع مازاد و اضافی را بِکِش ( خالی کن )
دادگاه استیناف مثال: the case was remitted to the Court of Appeal این پرونده به دادگاه استیناف ارسال شده بود.
1. سپاه 2. یگان. واحد 3. هیئت. گروه مثال: the rig of the American Army Air Corps لباسِ یگان هوایی ارتش آمریکا
موتورسیکلت مثال: a motorbike roared past یک موتورسیکلت غرش کنان عبور کرد.
( پلیس. تاکسی تلفنی و غیره ) فرستنده مجاز مثال: a CB radio rig یک دکل فرستنده ی مجاز رادیو
1. تکه. قطعه. قلنبه 2. قسمت عمده مثال: children can repeat large chunks of text بچه ها می توانند قسمتهای عمده ی کتاب درسی را بازگو کنند.
1. فاصله 2. آنتراکت 3. وقفه 4. ( موسیقی ) فاصله مثال: plant them at regular intervals آنها را در فاصله های منظم بکار.
دانه تگرگ مثال: hailstones rattled against the window دانه های تگرگ بر پنجره تلق و تلوق می کردند.
1. ثروتمند 2. مرفه مثال: affluent young professionals پیشه ورانِ جوانِ ثروتمند و مرفه
1. حراج. مزایده 2. حراج کردن. به مزایده گذاشتن مثال: He loves going to auctions and poking around antique shops او عاشق رفتن به حراج ها و گشتن در مغا ...
جوینده {طلا}. جوینده معدن مثال: prospectors panned for gold جویندگان برای{یافتن} طلا خاکشویی کردند.
1. معاهده. عهدنامه. پیمان 2. مذاکره. توافق. قول و قرار مثال: the Lords will give the treaty the nod. لردها با معاهده و پیمان موافقت خواهند کرد.
( در فوتبال ) {بازیکن} گوش مثال: the winger was given the nod بازیکن گوش انتخاب شده بود.
یک بغل. بغل مثال: she scooped up armfuls of clothes او چندین بغل لباس برداشت.
1. وانیل 2. بستنی وانیلی 3. عادی. معمولی. بی بو و خاصیت مثال: a scoop of vanilla ice cream یک قاشق بستنی وانیلی
1. گاز گرفتن 2. نیشگون گرفتن 3. ( لای چیزی ) گیر انداختن 4. زدن. بریدن. کندن 5. صدمه زدن. آسیب رساندن 6. تند رفتن. پریدن 7. ویراژ دادن 8. ( لباس ) در ...
1. رنجش. ناخشنودی. نارضایتی. کدورت 2. عصبانیت. خشم. مثال: they signaled displeasure by refusing to cooperate آنها نارضایتی خود را با امتناع از همکار ...
1. تجاوز کردن. تعدی کردن. دست درازی کردن به. زیرپا گذاشتن. غصب کردن 2. پیشروی کردن 3. ( وقت ) تلف کردن
به سرقت رفته مثال: Professors are always trying to sniff out plagiarized term papers. اساتید همیشه در حال تلاش هستند که برگه های امتحانی به سرقت رفت ...
1. آب دهان ( کسی ) ریختن یا چکیدن. از گوشه لبان ( کسی ) آب چکیدن 2. چکیدن. چکه کردن 3. چکاندن. کم کم ریختن. چکه چکه ریختن 4. کم کم آمدن. یکی یکی آمدن ...
کلسیم مثال: calcium strengthens growing bones کلسیم استخوانهای در حال رشد را تقویت می کند.
( درخت ) راس. راج مثال: a spray of holly یک شاخه کوچکِ درخت راس یا راج
1. شاخص 2. نمایه. نما. توان 3. فهرست راهنما. راهنمای موضوعی 4. فهرست 5. انگشت سبابه. انگشت اشاره 6. عقربه / ۱. ( کتابداری ) نمایه ساختن ۲. در نمایه و ...
1. استان. ایالت. شهرستان 2. قلمرو. زمینه کار. تخصص مثال: a province under the sway of the Franks یک استان و ایالت تحت سلطه و نفوذ فرانکها
1. ( درخت ) بید 2. چوب بید مثال: a switch of willow یک شاخه و ترکه از درخت بید.
1. مالیات بندی 2. مالیات مثال: a switch from direct to indirect taxation یک تغییر از مالیات بندی مستقیم به مالیات بندی غیر مستقیم
1. ( کارگاه ) ریخته گری 2. ( کارگاه ) شیشه گری مثال: a foundry business on its last legs یک حرفه و کارِ ریخته گری ناموفق و در حال ورشکست شدن
1. ورزشکار 2. ورزش دوست 3. ( فرد ) دارای روحیه ورزشکاری مثال: a great sportsman یک ورزشکار ماهر و چیره دست
1. وسیله رفاه. وسیله اسایش 2. نطافت. خوشایندی مثال: in terms of these amenities, Britain is ahead of other European countries از لحاظ این امکانات و ...
از لحاظ. بر حسب. در مورد، درباره ی، از نظر، از دیدگاه مثال: We try to do what is best for our customer in terms of the quality of our product. ما تل ...
1. پر زحمت. سخت. شاق. دشوار. وقت گیر 2. پر توقع. متوقع مثال: we have a demanding trip ahead of us ما یک مسافرت وقت گیر و سخت و دشوار در پیش رو داریم.
1. نظیر. همتا 2. هم سال. هم سن. هم سن و سال 3. هم سنخ. هم شان. هم تراز 4. اعیان زاده. اشراف زاده. عضو مجلس اعیان / 1. با دقت نگاه کردن. نگریستن 2. زل ...
1. رشته. لا 2. مو. گیس 3. ساحل. کرانه 4. ( کشتی ) به گل نشستن 5. به گل نشاندن مثال: he fathered a strand of applied economics او یک رشته از علم اقتص ...
1. استقامت. پایداری. سرسختی 2. طاقت. توان 3. سفتی. سختی. چغرمگی مثال: his writings witness an inner toughness نوشته هایش گواه بر یک استقامت و پایدار ...
1. گفتار یا کردار یا پندار قالبی 2. قالبی نگریستن به. تصویر کلیشه ای دادن از مثال: the stereotype of Soviet womanhood یک تصویر کلیشه ای دادن از زنان ...
1. جزء. خرده پا 2. ناچیز. کم اهمیت مثال: a small - time crook یک دزد و کلاه بردار ناچیز و خرده پا
1. ( قیافه ) درهم کشیده. ناخرسند 2. ( تبسم ) شیطنت آمیز مثال: a wry take on gender issues یک {تبسم} شیطنت آمیز کردن به موضوعات جنسیتی
1. امیدبخش. نوید بخش. امیدوار کننده 2. دارای اینده روشن. اینده دار 3. ( هوا ) مساعد. خوب مثال: he was spoken of as a promising student از او به عنوا ...
1. حقه. کلک. دروغ. شیطنت 2. دست انداختن. سر به سر گذاشتن. گول زدن. کلک زدن مثال: you were taken in by a hoax تو با یک حقه و کلک، فریب خورده بودی
( سینما ) کلاکت مثال: a clapperboard for the start of each take یک کلاکت برای شروع هر برداشت.
1. رنگ کردن 2. رنگ گرفتن. رنگ شدن 3. رنگین کردن 4. رنگ مثال: chemicals are used to fix the dye مواد شیمیایی برای ثابت کردن رنگ استفاده می شوند.
فضانورد مثال: We see the other astronauts, already out for the count, in their sealed sleep bubbles ما سایر فضانوردان را می بینیم {که} پیش از این در ...