پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
1. بینش. بصیرت 2. شناخت. فهم. درک مثال: a unique insight into history یک بینش و شناخت بی نظیر نسبت به تاریخ
چریک . پارتیزان مثال: a guerrilla unit یک یگان و واحد چریک ( پارتیزان )
1. پول رایج. پول 2. ( پول ) جریان. گردش 3. رواج. شیوع. انتشار. پخش 4. پولی مثال: a unit of currency یک واحدِ پول یک واحد پولی
1. طرفدار محیط زیست 2. ( روان شناسی ) محیط گرا. محیط نگر مثال: environmentalists and activists united طرفداران محیط زیست و عملگراها به هم پیوستند. ( ...
1. گوتیک 2. زبان گوتیک 3. ( چاپ ) حروف گوتیک. خط گوتیک مثال: the highest Gothic vault in Europe بلندترین طاق قوسی سبک گوتیک در اروپا
1. ( مربوط به ) دوره الیزابت ( اول ) 2. معاصر ملکه الیزابت ( اول ) مثال: Elizabethan verse شعرِ مربوط به دوران الیزابت اول
1. توهین کردن. اهانت کردن 2. بی احترامی کردن. بی حرمتی کردن 3. آبروی ( کسی را ) ریختن 4. تحقیر کردن. خجالت زده کردن 5. توهین. اهانت. بی احترامی. آبرو ...
کشور کره مثال: Korea was under effective Japanese control کشور کره تحت کنترل عملی و واقعی ژاپنی ها بود.
حالت طبیعی. وضعیت عادی. بهنجاری مثال: a departure from normality یک انحراف از حالت طبیعی
1. لغزش. خطا 2. انحراف. سقوط 3. ( زمان ) گذشت 4. ( حق ) از دست رفتن. سلب. انقضاء 5. فرو رفتن در. افتادن در 6. لغزیدن. دچار اشتباه شدن 7. سقوط کردن. م ...
به طور موجز . مختصرا. اجمالا مثال: the dictionary defines it succinctly فرهنگ لغت آن را بطور موجز شرح داده
مریم عذرا . مریم باکره مثال: the chapel was dedicated to the Virgin Mary این کلیسای کوچک به نام مریم باکره نامگذاری شده بود.
( زن ) اشراف زاده مثال: a book dedicated to a noblewoman کتابی به یک زن اشراف زاده اهداء شد.
1. به هم ریخته. قر و قاطی 2. خراب کردن. افتضاح کردن 3. گیج کردن. آشفته کردن 4. اشتباه گرفتن. عوضی گرفتن 5. اشتباه کردن. قاطی کردن 6. هرج و مرج. آشفتگ ...
1. حق انحصاری اختراع 2. پروانه ساخت یا بهره برداری انحصاری 3. اختراع ثبت شده 4. ( چرم ) وِرنی 5. واضح. آشکار. روشن 6. ثبت شده. دارای پروانه ساخت انحص ...
1. بی اهمیت جلوه دادن. کوچک شمردن. دست کم گرفتن 2. کمتر از واقع بیان کردن یا نشان دادن 3. ( افکار. احساسات و غیره ) با احتیاط بیان کردن مثال: the val ...
ایرلندی مثال: hurling is an Irish variation of hockey هارلینگ یک نوع ایرلندی از هاکی است.
هرلینگ ( نوعی بازی ایرلندی شبیه به هاکی ) مثال: hurling is an Irish variation of hockey هارلینگ یک نوع ایرلندی از هاکی است.
1. هاکی ( نوعی بازی شبیه به چوگان بازی ) 2. ( در آمریکا ) هاکی روی یخ مثال: hurling is an Irish variation of hockey هارلینگ یک نوع ایرلندی از هاکی اس ...
1. منطقه ای. ناحیه ای 2. محلی مثال: regional variations in farming practice تنوع منطقه ای در شیوه ی زراعت و کشاورزی
برنامه آموزشی. برنامه درسی. برنامه مثال: the lack of variety in the curriculum فقدان تنوع در برنامه آموزشی
1. وسواسی. ناشی از وسواس. وسواس گونه. ( مربوط به ) وسواس 2. وسواس برانگیز 3. آدم وسواسی مثال: a degree of caution that verged on the obsessive اندازه ...
خوش باوری. زودباوری. ساده لوحی مثال: a plot that stretches credulity to the utmost یک طرح داستانی که {با} ساده لوحی به بیشترین حد طولانی شده.
پیچیدگی. ریزه کاری مثال: the intricacies of English usage پیچیدگی ها و ریزه کاری های نحوة کاربرد {واژگان} انگلیسی.
1. مقام. رده. سطح 2. ( نظامی ) آرایش اریب. ستون پلکانی مثال: the upper echelons of the party سطوح و رده های بالاتر حزب
1. از نظر ساختاری. از لحاظ ساختی 2. از نظر ساختمانی 3. از لحاظ سازه ای مثال: structurally unsound از لحاظ ساختاری ناصحیح و غلط از لحاظ سازه ای در ح ...
شکمی مثال: abdominal discomfort درد شکمی
1. سرنگ 2. آب دزدک مثال: a glass syringe of known volume یک شیشه سرنگ با حجم معلوم
دُم کت. دم فراک مثال: his coat tails wrinkled up دم کتش چروک شده بود.
1. رابطه عاشقانه 2. ماجرای عاشقانه 3. عشق. شور عشق. احساس عاشقانه 4. عشق ورزی. عشقبازی 5. شور. شور و شوق. هیجان 6. خیال انگیزی. رویا انگیزی. حالت روم ...
1. ( قانون ) شکستن. نقض کردن. زیر پا گذاشتن. تخطی کردن از 2. ( به حقوق دیگران ) تجاوز کردن مثال: we warrant that the texts do not infringe copyright ...
1. فرض 2. گمان. خیال. تصور 3. به دست گیری. اتخاذ 4. به عهده گرفتن. تقبل 5. تظاهر. وانمود مثال: there's no warrant for this assumption هیچ توجیهی برای ...
دستبند زدن مثال: he was handcuffed to a warden او در برابر یک رئیس زندان دستبند زده شده بود.
1. دیوانه وار. شتابزده. سراسیمه 2. از روی استیصال مثال: the dog's tail wagged frantically دم سگ سراسیمه و دیوانه وار می جنبید.
1. استعماری 2. مستعمراتی. ( مربوط به ) مستعمرات 3. ( مربوط به ) دوره استعمار 4. ( جانور و گیاه ) گروه زی 5. مهاجرنشین
بازگردانی به وطن مثال: forced repatriation برگرداندن به میهن اجباری
سرخس مثال: ferns flourish in the shade سرخس ها در سایه رشد می کنند.
1. فاشیسم 2. ارتجاع
لوله مثال: flexible tubing لوله ی خم شدنی و نرم
( مدل ) آرایش مو مثال: a hairstyle that flattered her یک مدل آرایش مو که او را بهتر نشان داد.
1. پاک کردن. 2. مالیدن 3. زدن. آهسته زدن. لمس کردن مثال: she dabbed her face with a flannel او صورتش را با یک فلانل پاک کرد.
1. ایستا. ساکن. ثابت. راکد 2. الکترسیته ساکن 3. ( رادیو و تلویزیون ) پارازیت مثال: the fizz of the static صدای فش فش پارازیت
1. ( فیزیک. کامپیوتر ) مبدل. واگردانگر 2. کوره مبدل مثال: the fitting of catalytic converters تاسیسات و نصب مبدلهای کاتالیزوری
کاتالیزوری مثال: the fitting of catalytic converters تاسیسات و نصب مبدلهای کاتالیزوری
1. گله. رمه 2. عوام الناس. مردم کوچه و بازار. ملت 3. ( در ترکیب ) –دار. –بان. –چران 4. جمع شدن. پیچیدن در. 5. راندن. بردن مثال: the bull is the pride ...
1. مغذی. مقوی 2. ماده غذایی مثال: the waters are poor in nutrients {این} آبها از نظر مواد غذایی دچار فقر و کمبود هستند.
1. انحطاط . سقوط. نابودی. زوال 2. موجب نابودی. علت سقوط. مایه شکست 3. بارش. رگبار مثال: he plotted their downfall او نقشه ی سقوط آنها را کشید.
1. ( نجاری ) روکش 2. لفافه. ظاهر. سرپوش 3. روکش کردن 4. سرپوش گذاشتن روی مثال: use a long knife to peel the veneer از یک چاقوی بلند برای ور آوردن روک ...
عضو فعال مثال: Jim Sinclair a prominent autism activist said, when parents say I wish my child did not have autism. ” What they’re really saying is “ ...
( لباس ) پنبه دوزی. ابردوزی مثال: a quilted jacket padded with duck feathers یک ژاکت پنبه دوزی شده که با پرهای مرغابی پر شده بود.