پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٨)
1. فروشنده 2. نماینده فروش. بازاریاب مثال: a slick salesman یک فروشنده ی چرب زبان
تبلیغ شخصی. تبلیغ برای خود مثال: the plan smacked of self - promotion این برنامه از تبلیغ شخصی حکایت می کرد.
تانن. مازو مثال: the tea smacked of tannin چایی طعم و مزه ی تانن ( جوهر مازو ) داشت.
1. لی لی کردن 2. جستن. پریدن. جست و خیز کردن 3. سوار شدن 4. لی لی 5. جست و خیز. پرش 6. ورجه وورجه 7. ( هواپیما ) پرواز کوتاه 8. مهمانی رقص / ( گیاه ) ...
دونات. پیراشکی مثال: he sneaked a doughnut او یک پیراشکی کش رفت.
اپرایی. ( مربوط به ) اپرا مثال: the operatic wobble in her voice لرزش اپرایی در صدایش
1. حاشیه ای 2. کناری. مرزی 3. فرعی. جانبی. کم اهمیت 4. ناچیز. اندک 5. ( زمین ) کم محصول 6. ( انتخابات و غیره ) با اکثریت ناچیز 7. بخور و نمیر مثال: t ...
1. ( مو ) ژولیده پولیده. کُرک. به هم ریخته 2. ( نخ و غیره ) گوریده. گره خورده 3. آشفته. در هم برهم 4. مچاله شده. مچاله 5. پیچیده. بغرنج مثال: the tan ...
قناعت. صرفه جویی. امساک مثال: the scheme's success can be credited to the team's frugality موفقیت برنامه را می شود به صرفه جویی گروه نسبت داد.
1. ( مربوط به ) حواریون 2. ( مربوط به ) پاپ مثال: the apostolic writings had been corrupted نوشته های {مربوط به} حواریون تحریف شده بودند.
1. چسبنده. چسب دار 2. ماده چسبنده. چسب مثال: an adhesive composition یک ترکیب چسبنده the adhesive will set in an hour این چسب در یک ساعت سفت خواهد شد.
1. تکنولوژی پیشرفته 2. ( معماری داخلی ) فضای صنعتی. فضای مدرن 3. دارای تکنولوژی پیشرفته مثال: the company deals in high - tech goods شرکت کالاهای دار ...
1. ( مربوط به ) راهب یا راهبان 2. ( مربوط به ) صومعه یا دیر 3. پارسایانه. ساده و بی پیرایه
1. متجانس. یک دست. همگن 2. شبیه. همانند. یکسان.
1. گردان 2. اسکادران مثال: Jones commanded a tank squadron جان یک گردان تانک را فرماندهی کرد.
خریدار. مشتری مثال: a collection of shoppers یک دسته و گروه از خریداران و مشتریان
1. اتفاق افتادن. رخ دادن. پیش امدن 2. به دنبال آمدن. در پی آمدن 3. ناشی شدن از. سرچشمه گرفتن از. منبعث شدن از
1. لای. گل و لای 2. لای گرفتن. بند امدن 3. بند آوردن. بستن مثال: the silt deposited by flood water سیلاب از خود گل و لای بر جای گذاشت.
ساردین مثال: clean, scale, and gut the sardines ماهی های ساردین را تمیز کن، وزن کن و پاک کن.
1. مزاحم 2. مهاجم 3. متجاوز. متخلف مثال: he tackled a masked intruder او با یک مهاجم و متجاوزِ ماسک زده گلاویز شد.
1. مخلوط. متنوع. جورواجور 2. سوا شده. رده بندی شده 3. سازگار. جور مثال: assorted ice creams بستنی های متنوع و جورواجور
اسکناس مثال: fake banknotes اسکناسهای جعلی و تقلبی
ارزان. به قیمت ارزان مثال: they buy cheaply and sell dear آنها ارزان می خرند و گران می فروشند.
1. لباس ورزشی 2. لباس اسپورت مثال: sportswear styled by Karl لباس ورزشی طراحی شده توسط کارل
مشاوره مثال: marriage - counselling مشاوره ازدواج
متفاوت. مختلف مثال: differing styles of management سبک های متفاوت و مختلف مدیریت
1. خرده فروشی 2. خرده فروش 3. به صورت خرده فروشی. خرده. جزئی. دانه ای 4. از خرده فروش / 1. خرده فروشی کردن. ( بصورت خرده فروشی ) فروختن 2. ( بصورت خر ...
1. سلطه جو. مستبد 2. سلطه جویانه. تحکم آمیز. آمرانه مثال: his domineering mother's grasp تسلطِ مادرِ سلطه جو و مستبد او
1. داغ. سوزان 2. ( مجازی ) مهیج مثال: eggs in sizzling fat تخم مرغهایی در روغن داغ
دهاتی. جاهل ، احمق ، نفهم مثال: the church was designed by Hicks کلیسا توسط دهاتی ها طراحی شده بود.
ظروف غذاخوری مثال: tableware with a gold design ظروف غذاخوری با یک طرح و نقش طلایی
تخته شکسته بندی مثال: they fastened splints to his leg آنها تخته های شکسته بندی را به پایش بستند.
1. مستغلات 2. خانه یا اتاق اجاره ای مثال: tenements walled in the courtyard اتاقهای اجاره ای در حیاط محصور شده بود.
لوزالمعده مثال: the action of hormones on the pancreas تاثیر و اثر هورمونها بر روی لوزالمعده
هورمون مثال: the action of hormones on the pancreas تاثیر و اثر هورمونها بر روی لوزالمعده
هیزم. هیمه مثال: As for the perverse, they will be firewood for hell. و اما منحرفین، آنها هیزم جهنم خواهند بود. �وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا ل ...
1. ( احساسات. عواطف. غیره ) فرو خورده. سرکوب شده. انباشته شده 2. ( مجازی ) زندانی. محبوس مثال: use your pent - up anger to fight back از عصبانیت فرو ...
( بمب و غیره ) ترکش مثال: he was hit by shrapnel in the head and body او توسط ترکش از {ناحیة} سر و {بالا}تنه آسیب دیده بود.
1. شلعه ور شدن. شعله کشیدن. مشتعل شدن. گر گرفتن. زبانه کشیدن 2. از کوره در رفتن. اتشی شدن. عصبانی شدن 3. در گرفتن. بالا گرفتن. بروز دادن. شدت یافتن. ...
باریتون ( صدای متوسط مرد. میان تِنوِر و باس ) مثال: his full baritone voice صدای پرطنینِ باریتون او
ماشین آتش نشانی مثال: a fire engine driven at full speed یک ماشین آتش نشانی که در حداکثر سرعت حرکت می کرد.
1. روغن جلا. لاک الکل 2. جلا. برق 3. لاک ( ناخن ) 4. جلا دادن. برق انداختن. صیغل دادن 7. ظاهر ( چیزی را ) درست کردن 8. تزئئین کردن مثال: the varnish ...
1. تخمین زدن. براورد کردن 2. قیمت گذاشتن روی. تقویم کردن 3. ( مالیات. جریمه و غیره ) تعیین کردن 4. ارزیابی کردن. ارزشیابی کردن 5. آزمودن. سنجیدن مثال ...
اُپرا مثال: presenting good quality opera نمایش و اجرای {با} کیفیت خوبِ اپرا
( بوکس. سیرک و غیره ) کنار رینگ. کنار صحنه مثال: a doctor must be present at the ringside یک دکتر باید کنار رینگ حاضر باشد.
1. تولید کردن 2. بوجود اوردن. ایجاد کردن. خلق کردن 3. بیرون دادن مثال: generating power from waste تولید کردن انرژی و نیرو از زباله
1. بکار بردن. استفاده کردن از 2. ( از چیزی ) به عنوان سلاح استفاده کردن 3. در دست داشتن 4. برخوردار بودن 5. اعمال کردن مثال: the unions wield enormou ...
1. رزمنده. نظامی 2. جنگی. رزمی 3. درگیر در جنگ 4. جنگجو
1. وارونه کردن. واژگون کردن 2. وارونه شدن. واژگون شدن مثال: the way to right a capsized dinghy روش راست کردن یک دینگی ( قایق تفریحی هند شرقی ) واژگون ...
تاریخچه شغلی. سوابق مثال: touch up your CV and improve your interview skills سوابق ات را اصلاح کن و مهارتهای مصاحبه ات را بهتر کن.