پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)

بازدید
٦,٩٥٣
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. قلنبه. تکه 2. مقداری 3. ذره. چکه. قطره مثال: a dollop of cream adhered to her nose یک تکه کرم به دماغش چسبیده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قایق رانی مثال: a rowing ace یک رتبه اول قایقرانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. اثر هنری 2. ( کتاب. مجله و غیره ) طرح. تصویر 3. ( گرافیک ) نمونه اجرایی. کار آماده چاپ مثال: each artwork is reproduced in color هر اثر هنری بصور ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ذخیره. گردآوری. انباشت 2. ذخیره کردن. انبار کردن مثال: stockpiled food may spoil عذاهای ذخیره شده امکان دارد فاسد بشوند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. حالت. وضع. قیافه 2. رفتار. 3. ربط. رابطه. ارتباط 4. لحاظ. جنبه. جهت 5. تحمل. طاقت. تاب 6. سمت. طرف 7. ( بصورت جمع ) موقعیت 8. ثمر. بار. بر. محصول ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. تراژدی 2. فاجعه. مصیبت مثال: the horror of the tragedy هولناکیِ مصیبت We mustn't rerun the tragedy of last year. ما نباید فاجعه سال گذشته را تکر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

وحشت زده. ترسیده مثال: he is terrified of heights او از مکانهای بلند و مرتفع وحشت زده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( هواپیما و کشتی ) سمت راست. راست مثال: the ship heeled to starboard کشتی به سمت راست کج شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کاناپه مثال: she heaved the sofa backwards او کاناپه رو به سمت عقب کشید ( هل داد ) They were trying to manhandle an old sofa across the road. آنها ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. تعهد. وظیفه. تکلیف. کار 2. قول. تضمین

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( کلیسای کاتولیک ) کاردینال 2. ( پرنده ) سهره سرخ 3. عدد اصلی 4. اصلی. اساسی. عمده. مهم مثال: the Cardinal blessed the memorial plaque کاردینال ل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

2. لوحه. پلاک 1. جرم دندان مثال: the Cardinal blessed the memorial plaque کاردینال لوحه یادبود را تقدیس کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. کشیش. پدر روحانی 2. قاضی عسکر مثال: the chaplain blessed the couple پدر روحانی برای زن و شوهر آرزوی سعادت و خوشبختی کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فروشگاه بزرگ. سوپر مارکت مثال: a new superstore will cost a bomb. یک فروشگاه بزرگ جدید پول هنگفتی خرج بر خواهد داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. شبح وار. شبح گونه. مثل شبه 2. ترسناک. ترس آور 3. روحی مثال: ghostly figures with no substance هیکلهای شبح وارِ بدونِ ماده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سرگیجه مثال: a spell of dizziness یک حمله ی سرگیجه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پانسیون مثال: she engaged a room in the boarding house او در یک پانسون یک اتاق رزرو کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرستار بچه مثال: he engaged a nursemaid او یک پرستار بچه استخدام کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسپاگتی مثال: a plate of spaghetti یک بشقاب اسپاگتی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سرگیجه مثال: her giddiness was attended with a fever سرگیجه ی او با یک تب همراه بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زخمی ها. مجروحان مثال: the wounded were attended to nearby به زخمی ها و مجروحین در همین نزدیکی رسیدگی شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. سرود کریسمس 2. آواز. ترانه. سرود 3. آواز خواندن مثال: they attended a carol service آنها در یک تشریفات سرود کریسمس شرکت کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. آتش بازی 2. مشاجره. جار و جنجال. محشر کبرا 3. شاهکار. هنرنمایی مثال: fireworks banged in the air آتش بازی ها در هوا شلیک شدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. فوق العاده. بسیار 2. با هیبت. بطور ترسناکی 3. بطور شکست ناپذیری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بی مزه شدن. از شور افتادن. خسته کننده شدن / 1. پارچه روی تابوت 2. تابوت 3. ( مجازی ) پرده سیاه. پرده مثال: a pall of smoke hung over the city پرده ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

1. نوار 2. پرچم مثال: the room was hung with streamers اتاق با نوارها و پرچم ها آذین بسته شده بود. نوارها و پرچم ها به اتاق نصب شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. طرز بیان. بیان. تلفظ 2. سبک مثال: his diction is very expressive طرز بیان او بسیار گویا و رسا است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساعات کار مثال: an extension of opening hours یک تمدید برای ساعات کار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کوتاه مدت مثال: short - term finance سرمایه گذاری کوتاه مدت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدنامی. سوء شهرت. رسوایی. انگشت نمایی مثال: his exploits brought him notoriety رفتارهایش موجب رسوایی و بدنامی او شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سطح بالا. رده ی بالا. بسیار مهم. تراز اول مثال: top - level bank executives مدیران بانکهای بسیار مهم و رده بالا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

1. درستی. صداقت 2. استحکام شخصیت. تشخص. اصالت 3. تمامیت. صورت کامل 4. انسجام. یکپارچگی مثال: his estimate of Paul's integrity ارزیابی او از درستی و ص ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( در بریتانیا ) وزیر کشور مثال: the powers entrusted to the Home Secretary اختیارات به وزیر کشور واگذار شد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. شناور 2. شاد. شنگول. سرزنده 3. پر رونق. فعال مثال: an endeavor to build a more buoyant economy یک کوشش برای ساختن یک اقتصاد شناور تر و پر رونق تر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. گرمی. گرما. حرارت 2. محبت. صمیمیت مثال: warmth emanated from the fireplace گرما و حرارت از شومینه ساطع شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. طوفان. تندباد 2. ( خنده ) شلیک. قهقهه مثال: roof tiles displaced by gales سفالهای سقف با طوفانها از جای خود جابجا شدند ( از جای خود در آمدند )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. سرباز سوار. سرباز زرهی 2. پلیس سواره 3. ( در آمریکا ) مامور پلیس مثال: the horse dismounted the trooper اسب سربازِ سوار خود را سرنگون کرد ( به زیر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. فخرفروش. ازخود راضی. افاده ای. متفرعن 2. فخرفروشانه مثال: a condescending dismissal یک عدم پذیرشِ فخرفروشانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. بیمارگون. بیمار 2. بیماری زا 3. مرضی 4. وحشتناک. مخوف 5. شوم. بداندیشانه مثال: he dismissed all morbid thoughts او همه ی افکار بیمارگون را از سر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. زشت. زننده 2. بی نزاکت 3. هرزه 4. عامیانه 5. بازاری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کروموزوم مثال: chromosomes determine the sex of the embryo کروموزومها جنسیت جنین را تعیین می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بی شرف. بی وجدان. 2. بی شرفانه. غیر اخلاقی مثال: a tricky and unscrupulous politician یک سیاستمدار حقه باز و بی شرف

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تند. زننده مثال: the incident triggered an acrimonious debate این واقعه یک مناقشه ی تند و زننده را به پا کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. با خستگی. با حالت خسته 2. با بی حوصلگی. بطور ملال انگیزی مثال: Caroline trooped wearily home کارولین با خستگی و بی حوصلگی رفت خانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ضرب المثل. مثل. قول معروف 2. گفتار 3. گفته مثال: his sayings are the type of modern wisdom گفته های او نمونه ای از خردمندی مدرن هستند. A short s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. عقل. خرد 2. خردمندی 3. دانش 4. امثال و حکم. تعلیمات مثال: his sayings are the type of modern wisdom گفته های او نمونه ای از خردمندی مدرن هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. اهل ورزش. ورزش دوست 2. ورزشکارانه. دارای روحیه ورزشکاری 3. ورزشی 4. ( لباس و غیره ) قشنگ. خوش آب و رنگ 5. ( اتومبیل ) تندرو. پر شتاب تیز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پولشویی مثال: they uncovered a money - laundering plot آنها از یک نقشه و توطئه ی پولشویی پرده برداشتند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. آدم غیر حرفه ای 2. فرد عادی 3. شخص غیر روحانی مثال: make it understandable to the layman ان را برای یک آدم غیر حرفه ای و عادی قابل فهم کن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سرمایه گذار مثال: investors unfamiliar with the stock market سرمایه گذاران ناآشنا و بیگانه با بورس سهام و ارز