پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)
بوم سامانه. اکوسیستم. زیست بوم مثال: different plants, different animals, different weather—in short, a whole different ecosystem گیاهان متفاوت، حیوا ...
بوم. زیستگاه مثال: lost species and habitats گونه ها و زیستگاه های از بین بین رفته و منقرض شده
مهاجرِ مقیم مثال: the early white settlers نخستین مهاجرینِ مقیمِ سفید پوست مهاجرینِ مقیمِ سفید پوست اولیه
جدول کلمات متقاطع مثال: a crossword clue یک پرسشِ جدولِ کلمات متقاطع
تجارت آزاد مثال: the governments planned to create a free trade zone دولتها طرحی ریختند برای ایجاد کردن یک منطقه تجارت آزاد
معاشرت. حشر و نشر مثال: regular socializing creates a good team spirit معاشرتِ با قاعده باعثِ یک روحِ گروهی خوب می شود.
مهاجم. حمله کننده. ضارب مثال: he floored his attacker او ضاربش را به زمین زد Attackers currently might attempt to install dangerous program on your c ...
( کامپیوتر ) ایستگاه کاری مثال: the workstations were small but seemed adequate to the task این ایستگاه های کاری کوچک بودند اما به نظر می رسید برای ...
1. جوخه 2. تیم. کاروان ورزشی مثال: the young squad is on the improve این تیم جوان در حال پیشرفت و بهتر شدن است.
پس از جنگ. بعد از جنگ مثال: the post - war period دوران پس از جنگ
( بازی ) بولینگ مثال: he's busy perfecting his bowling technique او مشغول کامل و عالی کردن تکنیک بازی بولینگ اش است.
جاگوار مثال: Jaguar is a large cat that has a yellowish - brown coat with black spots، found mainly in the dense forests of Central and South America ...
کوکائین مثال: his cocaine habit اعتیاد او به کوکائین
سریع. فرز. فوری. بی درنگ مثال: considering his size he was speedy با توجه به اندازه اش، او فرز و سریع بود.
سودا. اگزما مثال: he sought help for his eczema او برای اگزمایش پیگیرِ چاره و علاج کرد.
1. انسان دوست 2. انسان دوستانه مثال: humanitarian aid کمک انسان دوستانه
بیانیه. مانیفست مثال: with the aid of his colleagues he prepared a manifesto با کمک همکارانش او یک بیانیه و مانیفست آماده کرد.
طلب سوخته. طلب سوخته شده. طلب غیر قابل وصول مثال: the banks have to provide against bad debts بانکها باید در برابر طلبهای غیر قابل وصول پیش بینی کنن ...
تجدید ساختار. تجدید سازمان مثال: we have provided for further restructuring ما برای تجدید سازمانِ بیشتر مجهز شده ایم.
1. ترغیب کردن. واداشتن 2. موجب شدن. باعث شدن 3. استنباط کردن. استنتاج کردن 4. ( فیزیک ) القا کردن مثال: it induces a feeling of nausea آن موجب یک احس ...
1. خود. خویش. خویشتن 2. شخص خود 3. منافع خود مثال: he is but a shadow of his former self او فقط یک سایه از گذشته سابق خودش است.
1. سکندری خوردن. پای ( کسی به چیزی ) گیر کردن 2. لنگان لنگان راه رفتن 3. تپق زدن. گیر کردن 4. اشتباه کردن. خطا کردن 5. اتفاقی یافتن. برخورد کردن به 6 ...
1. کشتی یا هواپیمای نفتکش 2. تانکر مثال: oil leaking from the tanker نشتی روغن از تانکر چکه کردن روغن از تانکر
1. اغوا. فریب 2. گمراهی. فریب خوردگی 3. جذبه. فریبندگی مثال: the seduction scenes suggest his guilt and her loneliness صحنه های اغوا و فریب، گناه مرد ...
1. حساس 2. پذیرا. راغب 3. راغب به پاسخگویی 4. پاسخ ده مثال: evidence suggests that teenagers are responsive to price increases شواهد اشاره می کنند ب ...
1. زنده. پرشور. با نشاط. سرزنده. سرحال 2. خلاق. بارور 3. ( رنگ ) شاد. روشن 4. پر تحرک 5. پر هیجان. پر شور. داغ. گرم مثال: music suitable for a lively ...
1. نظم. ترتیب. آرایش 2. خلق. خلق و خو. طبع 3. میل. گرایش 4. آمادگی 5. اختیار 6. حل و فصل. توافق مثال: a sunny disposition یک خلق و خو و طبع شاد
رسانه های گروهی مثال: he was swamped by media attention او در توجه رسانه های گروهی غوطه ور شده بود.
ژاندارم مثال: a swarm of gendarmes یک گروه ژاندارم
1. غیر بومی. خارجی 2. غریب. ناآشنا. کمیاب. کم نظیر 3. نامتعارف. عجیب و غریب 4. قشنگ. زیبا. خارق العاده مثال: the temptation of travel to exotic locat ...
1. روزنامه قطع کوچک 2. ( روزنامه ) قطع کوچک 3. ( مطبوعات ) جنجالی مثال: younger voters tended towards the tabloid press رای دهندگان جوانتر به سمت مطب ...
1. توطئه چیدن. نقشه کشیدن. تبانی کردن 2. کنجکاوی ( کسی را ) برانگیختن. کنجکاو کردن 3. توجه ( کسی را ) جلب کردن 4. متحیر کردن. گیج کردن 5. رابطه نامشر ...
طنزآمیز. طنزگونه مثال: abrupt, epigrammatic paragraphs پاراگرافهای طنز آمیز ِ بی ربط و جدا از هم
1. کوری. نابینایی 2. بی خردی. بی عقلی 3. بی فکری. نفهمی مثال: this disease can cause blindness این بیماری می تواند باعث نابینایی بشود.
1. دعوای حقوقی. اقامه دعوا. دادخواهی 2. خلاصه مذاکرات. صورت جلسه 3. گزارش 4. برنامه 5. اقدامات 6. اتفاقات. جریانات مثال: the company faces the threat ...
1. انحلال. تصفیه 2. واریز. تسویه. پرداخت 3. تبدیل به نقد 4. ( عمل ) سر به نیست کردن. مثال: the company faces the threat of liquidation proceedings ...
1. عصر. دوره. دوران 2. ( زمین شناسی ) دوران مثال: the threshold of a new era سرآغاز یک عصر و دوره جدید
مخفف teleprocessing کامپیوتر: پردازش از راه دور
1. زندگی خانوادگی . کانون خانواده 2. ( اغلب بصورت جمع ) امور خانه و خانواده مثال: traditional values prescribe a life of domesticity ارزشهای سنتی زن ...
پادزیست. آنتی بیوتیک مثال: Antibiotics are not a panacea, but they are a useful weapon in the fight against disease. آنتی بیوتیکها و پادزیستها، نوش ...
1. وضع موجود 2. وضع سابق مثال: the preservation of the status quo. حراست و صیانت از وضع موجود
( امریکا ) پارک تفریحی موضوعی - نوعی پارک تفریحی که وسایل تفریحی آن اختصاص به موضوع یا به سبک خاصی باشد مثال: Theme parks are very popular in the US. ...
1. موضوع 2. درون مایه. مضمون 3. ( موسیقی ) تم. ملودی اصلی 4. ( رادیو و تلوزیون ) آرم برنامه مثال: I had presupposed that theme make people happy برای ...
سیاست گذاری. تعیین خط مشی مثال: this presupposes the existence of a policy - making group این فرض را بر وجود یک گروه سیاست گذاری قرار می دهد.
1. غیر مستقیم 2. انحرافی 3. میدان 4. چرخ و فلک مثال: traffic on the roundabout has priority ترافیک {در عبور وسایط نقلیه}در میدان حق تقدم دارد.
1. پارلمانی 2. ( مربوط به ) پارلمان یا مجلس شورا مثال: parliamentary privilege مصونیتِ پارلمانی
1. ملی گرایی. ملیت گرایی 2. وطن پرستی. عرق ملی 3. استقلال طلبی / ناسیونالیسم مثال: nationalism in the narrowest sense of the word ملی گرایی در تنگ ن ...
( در بریتانیا ) تفنگدار سوار ه نظام مثال: the hussars would have been put to flight تفنگداران سوار ه نظام باعث فرار خواهند شد.
1. شتابزده نوشتن. بی دقت نوشتن 2. شر و ور نوشتن. خط خطی کردن 3. نوشته ناخوانا 4. کار ادبی ناخوانا مثال: he scribbled in his book او شتابزده و با خط ن ...
1. ممانعت. کارشکنی 2. مانع مثال: obstructions allow water to stagnate موانع باعث راکد شدن آب شد.