پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
1. معاهده. عهدنامه. پیمان 2. مذاکره. توافق. قول و قرار مثال: the Lords will give the treaty the nod. لردها با معاهده و پیمان موافقت خواهند کرد.
( در فوتبال ) {بازیکن} گوش مثال: the winger was given the nod بازیکن گوش انتخاب شده بود.
یک بغل. بغل مثال: she scooped up armfuls of clothes او چندین بغل لباس برداشت.
1. وانیل 2. بستنی وانیلی 3. عادی. معمولی. بی بو و خاصیت مثال: a scoop of vanilla ice cream یک قاشق بستنی وانیلی
1. گاز گرفتن 2. نیشگون گرفتن 3. ( لای چیزی ) گیر انداختن 4. زدن. بریدن. کندن 5. صدمه زدن. آسیب رساندن 6. تند رفتن. پریدن 7. ویراژ دادن 8. ( لباس ) در ...
1. رنجش. ناخشنودی. نارضایتی. کدورت 2. عصبانیت. خشم. مثال: they signaled displeasure by refusing to cooperate آنها نارضایتی خود را با امتناع از همکار ...
1. تجاوز کردن. تعدی کردن. دست درازی کردن به. زیرپا گذاشتن. غصب کردن 2. پیشروی کردن 3. ( وقت ) تلف کردن
به سرقت رفته مثال: Professors are always trying to sniff out plagiarized term papers. اساتید همیشه در حال تلاش هستند که برگه های امتحانی به سرقت رفت ...
1. آب دهان ( کسی ) ریختن یا چکیدن. از گوشه لبان ( کسی ) آب چکیدن 2. چکیدن. چکه کردن 3. چکاندن. کم کم ریختن. چکه چکه ریختن 4. کم کم آمدن. یکی یکی آمدن ...
کلسیم مثال: calcium strengthens growing bones کلسیم استخوانهای در حال رشد را تقویت می کند.
( درخت ) راس. راج مثال: a spray of holly یک شاخه کوچکِ درخت راس یا راج
1. شاخص 2. نمایه. نما. توان 3. فهرست راهنما. راهنمای موضوعی 4. فهرست 5. انگشت سبابه. انگشت اشاره 6. عقربه / ۱. ( کتابداری ) نمایه ساختن ۲. در نمایه و ...
1. استان. ایالت. شهرستان 2. قلمرو. زمینه کار. تخصص مثال: a province under the sway of the Franks یک استان و ایالت تحت سلطه و نفوذ فرانکها
1. ( درخت ) بید 2. چوب بید مثال: a switch of willow یک شاخه و ترکه از درخت بید.
1. مالیات بندی 2. مالیات مثال: a switch from direct to indirect taxation یک تغییر از مالیات بندی مستقیم به مالیات بندی غیر مستقیم
1. ( کارگاه ) ریخته گری 2. ( کارگاه ) شیشه گری مثال: a foundry business on its last legs یک حرفه و کارِ ریخته گری ناموفق و در حال ورشکست شدن
1. ورزشکار 2. ورزش دوست 3. ( فرد ) دارای روحیه ورزشکاری مثال: a great sportsman یک ورزشکار ماهر و چیره دست
1. وسیله رفاه. وسیله اسایش 2. نطافت. خوشایندی مثال: in terms of these amenities, Britain is ahead of other European countries از لحاظ این امکانات و ...
از لحاظ. بر حسب. در مورد، درباره ی، از نظر، از دیدگاه مثال: We try to do what is best for our customer in terms of the quality of our product. ما تل ...
1. پر زحمت. سخت. شاق. دشوار. وقت گیر 2. پر توقع. متوقع مثال: we have a demanding trip ahead of us ما یک مسافرت وقت گیر و سخت و دشوار در پیش رو داریم.
1. نظیر. همتا 2. هم سال. هم سن. هم سن و سال 3. هم سنخ. هم شان. هم تراز 4. اعیان زاده. اشراف زاده. عضو مجلس اعیان / 1. با دقت نگاه کردن. نگریستن 2. زل ...
1. رشته. لا 2. مو. گیس 3. ساحل. کرانه 4. ( کشتی ) به گل نشستن 5. به گل نشاندن مثال: he fathered a strand of applied economics او یک رشته از علم اقتص ...
1. استقامت. پایداری. سرسختی 2. طاقت. توان 3. سفتی. سختی. چغرمگی مثال: his writings witness an inner toughness نوشته هایش گواه بر یک استقامت و پایدار ...
1. گفتار یا کردار یا پندار قالبی 2. قالبی نگریستن به. تصویر کلیشه ای دادن از مثال: the stereotype of Soviet womanhood یک تصویر کلیشه ای دادن از زنان ...
1. جزء. خرده پا 2. ناچیز. کم اهمیت مثال: a small - time crook یک دزد و کلاه بردار ناچیز و خرده پا
1. ( قیافه ) درهم کشیده. ناخرسند 2. ( تبسم ) شیطنت آمیز مثال: a wry take on gender issues یک {تبسم} شیطنت آمیز کردن به موضوعات جنسیتی
1. امیدبخش. نوید بخش. امیدوار کننده 2. دارای اینده روشن. اینده دار 3. ( هوا ) مساعد. خوب مثال: he was spoken of as a promising student از او به عنوا ...
1. حقه. کلک. دروغ. شیطنت 2. دست انداختن. سر به سر گذاشتن. گول زدن. کلک زدن مثال: you were taken in by a hoax تو با یک حقه و کلک، فریب خورده بودی
( سینما ) کلاکت مثال: a clapperboard for the start of each take یک کلاکت برای شروع هر برداشت.
1. رنگ کردن 2. رنگ گرفتن. رنگ شدن 3. رنگین کردن 4. رنگ مثال: chemicals are used to fix the dye مواد شیمیایی برای ثابت کردن رنگ استفاده می شوند.
فضانورد مثال: We see the other astronauts, already out for the count, in their sealed sleep bubbles ما سایر فضانوردان را می بینیم {که} پیش از این در ...
1. پاسبان جنگل 2. ( در آمریکا ) پلیس سواره 3. ( در امریکا ) تکاور. کماندو 4. ( در بریتانیا ) دختر پیشاهنگ مثال: they hadn't counted on Rangers' indom ...
1. تسخیرناپذیر. شکست ناپذیر. تزلزل ناپذیر 2. راسخ. استوار مثال: they hadn't counted on Rangers' indomitable spirit آنها انتظار روحیه شکست ناپذیر تک ...
1. خارجی 2. خارج از کشور. خارج مثال: a company with 250 overseas staff یک شرکت با 250 کارمند و پرسنل، خارجی
برونشیت ( التهاب نایژه ها ) مثال: I went down with an attack of bronchitis من با یک حمله برونشیت مریض شدم.
1. مردد. دو دل 2. تردید امیز. دوگانه. ضد و نقیض 3. ( روانشناسی ) دوسوگرا. دوسویه مثال: you seem ambivalent in your attitude به نظر می رسد شما در نگرش ...
1. چشم انداز. دورنما 2. امید. جای امیدواری 3. احتمال 4. فکر. تصور 5. مشتری احتمالی. برنده احتمالی. داوطلب مثال: they were excited about the prospect ...
1. حمله. هجوم. تهاجم 2. تجاوز. تعرض. تخطی 3. بروز. شیوع مثال: invasion would be too risky تهاجم و حمله بیش از حد پرمخاطره خواهد بود.
نمادگرایی. سمبولیسم مثال: the symbolism of this myth is transparent نمادگرایی در این اسطوره آشکار و واضح است.
1. دیوانسالاری 2. دستگاه اداری 3. مقامات اداری 4. تشریفات اداری. کاغذبازی مثال: a jungle of bureaucracy یک کلاف سر در گم از تشریفات اداری و کاغذبازی ...
1. ارام کردن. فرو نشاندن 2. راضی کردن. ارضا کردن. خشنود کردن 4. تسکین دادن. تسلی دادن. دلداری دادن 5. برطرف کردن. رفع کردن مثال: sacrifices to appeas ...
صورت جمع shelf ۱. تاقچه ها. رف ها. 2. قفسه ها. مثال: he began filling his shelves او شروع کرد به پر کردن قفسه هایش.
ماشین ظرفشویی مثال: I emptied the dishwasher من ماشین ظرفشویی را خالی کردم.
1. کتابچه. دفترچه 2. جزوه. رساله مثال: the booklet is written in simple, everyday language این کتابچه و جزوه به کلام ساده و هر روزی نوشته شده.
1. اسارت 2. قفس مثال: elephants breed readily in captivity فیلها به آسانی و سهولت در قفس جفتگیری کردند.
ملافه و روبالشی مثال: crisp white bedlinen ملافه و روبالشیِ سفیدِ تازه و تر و تمیز
1. دیپلماسی 2. مذاکره 3. تدبیر. کاردانی. سیاست مثال: she used craft and diplomacy او حیله و نیرنگ و سیاست بکار برد.
دکور. دکوراسیون مثال: floral designs coordinate with the decor طرح ها و زمینه های گلدار با دکوراسیون هماهنگ و متناسب است.
1. گلدار 2. با گل 3. ( مربوط به ) گل مثال: floral designs coordinate with the decor طرح ها و زمینه های گلدار با دکور هماهنگ و متناسب است.
1. کفایت. قابلیت. لیاقت. توانایی. شایستگی 2. مهارت. تبحر 3. ( حقوقی ) صلاحیت 4. ( زبانشناسی ) توانش