پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)
قاضی . داور مثال: I requested the presence of an adjudicator من درخواست حضور یک قاضی و داور را کردم.
1. برقی. الکتریکی 2. با برق مثال: presence of a train was indicated electrically حضور یک قطار {بصورت} الکتریکی نشان داده شده بود.
1. متوحش. وحشت زده 2. متنفر. منزجر 3. وحشتناک. مهیب مثال: appalled at the poverty of the homeless people وحشت زده از فقر و تنگدستی مردم بی خانمان
1. غیر اتحاده ای 2. خارج از اتحادیه های کارگری مثال: The issue of the non - union workers is a real hot potato that we must deal with مسئلة کارگرانی ...
1. ( بصورت جمع ) تظاهرکنندگان 2. کمک فروشنده ( متصدی نشان دادن طراز کار کالا ) 3. دستیار آزمایشگاه مثال: More than fifty thousand demonstrators have ...
1. بیابان. برهوت 2. طبیعت وحشی 3. پهنه. گستره مثال: manna is a food which God miraculously gave to the Israelites in the wilderness �مَن� غذایی است ...
1. بطور معجزه آسایی 2. به طور اعجاب آوری مثال: manna is a food which God miraculously gave to the Israelites in the wilderness �مَن� غذایی است که خد ...
1. مه رقیق. غبار 2. تیرگی ذهن. گیجی. ابهام
صلیب. صلیب مسیح مثال: a photograph of a crucifix floating in an amber haze. عکسی از یک صلیب عیسی شناور در هاله ای از کهربا
1. رای. حکم 2. نظر. عقیده مثال: a verdict of lawful killing یک حکم درباره قتلِ مجاز the jury returned a unanimous verdict هیئت منصفه یک رای متفق و و ...
1. رنگ ارغوانی 2. ارغوانی 3. ( چهره ) سرخ. قرمز 4. ( سبک ) متکلف
خوشبو. معطر مثال: Many of a number of plants or shrubs belonging to the mint family and having scented purple flowers تعداد زیادی از گیاهان و بوته ه ...
درختچه. بوته مثال: Many of a number of plants or shrubs belonging to the mint family and having scented purple flowers تعداد زیادی از گیاهان یا بوته ...
1. سینه. پستان 2. آغوش 3. قلب. دل 4. پهنه 5. صمیمی. نزدیک مثال: she held the infant to her bosom او طفل را در آغوشش کشید.
1. روشن ساختن. توضیح دادن. نشان دادن 2. ( کتاب ) مصور کردن 3. مثال آوردن مثال: Mick Jagger used a guitar and amplifier to illustrate the way he compo ...
عیب. نقص. نقطه ضعف مثال: he has highlighted shortcomings in the plan. او عیب و نقص ها را در برنامه برجسته کرده است. او نقاط ضعف را در برنامه برجسته ...
1. اثبات کردن 2. گواه بر ( چیزی ) بودن 3. تصدیق کردن. گواهی دادن. تایید کردن 4. سوگند دادن 5. ( با سوگند ) اظهار داشتن مثال: I can attest to his hone ...
1. وحشتناک. افتضاح. مزخرف 2. نفرت انگیز. مهوع 3. هولناک. مخوف. فجیع 3. رنگ پریده. ناخوش. مریض 5. غمگین. ناراحت 6. فاحش. جدی. بزرگ مثال: she horrified ...
1. نعنا 2. آب نبات نعنایی / 1. ضراب خانه 2. ( پول ) یک عالمه. یک خروار 3. تمیز. نو. دست نخورده 2. ضرب کردن. ( سکه ) زدن 5. از خود درآوردن. ساختن مثال ...
1. بوکسور سبک وزن 2. ادم بی اهمیت. آدم بی عرضه 3. ( بوکسور ) سبک وزن 4. سبک. کم وزن 5. غیر جدی. بی اهمیت مثال: New، lightweight coins will be minted ...
از لحاظ سیاسی مثال: politically illiterate از لحاظِ سیاسی بی سواد و ( نادان )
1. طبقه کارگر 2. کارگری. از طبقه کارگر مثال: they were ignorant of working - class life آنها از زندگی طبقه کارگر بی خبر و غافل بودند.
1. داربست. چفته. شبکه 2. داربست بستن مثال: Anchor the bush to a trellis. بوته ها را به یک داربست ببند.
گودال ماسه بازی ( بچه ها ) مثال: she improvised a sandpit او فورا یک سندپیت ( محوطه ای محصور و کوچک که از ماسه پر شده برای بازی کودکان ) تهیه و تعبی ...
1. حرفهای خاله زنکی. غیبت. دری وری. شر و ور. اراجیف 2. شایعه. شایعات 3. گپ 4. آدم خاله زنک. وراج. شایعه پراکن / غیبت کردن. حرفهای خاله زنکی زدن. وراج ...
1. کار عظیم. شاهکار. کار 2. ( مجازی ) معجزه. اعجاز مثال: an incredible feat of engineering یک شاهکار عالی از {علم} مهندسی
1. شانه بالا انداختن 2. ( شانه ) بالا انداختن 3. بی اعتنایی نشان دادن. کم اهمیت جلوه دادن مثال: an indifferent shrug یک شانه بالا انداختنِ ( حاکی ا ...
1. شاهانه. عالی 2. مجلل. باشکوه 3. ( لباس ) فاخر مثال: a sumptuous buffet یک بوفه شاهانه و مجلل و باشکوه
1. شکری. شیرین 2. شیرین مثال: don't snack on sugary foods روی غذاهای شیرین، هله هوله نخور .
1. ( بچه ) نحس. نق نقو. 2. شکوه آمیز. گلایه آمیز مثال: a fretful infant یک نوزاد نق نقو
تابوت سنگی منقوش مثال: the inscription on the sarcophagus یک نوشته بر روی تابوت سنگی منقوش
وز وز مثال: an insistent buzzing یک وز وز ِمدام و یکریز
1. بازجویی 2. سین. جیم 3. سوالی. پرسشگرانه. کنجکاوانه 4. جستجوگر. کنجکاو مثال: Tony's insistent questioning بازجویی و سین جیمِ مدامِ تونی
رضای خاطر. رضامندی. رغبت. میل. تمایل مثال: the president indicated his willingness to use force رئیس جمهور تمایل خود را برای استفاده از زور خاطرنشان ...
1. بطور منفی. با دید منفی. از جنبه منفی 2. بطور ناخوشایندی. بطور نامطلوبی مثال: positive ions are attracted to the negatively charged terminal یونهای ...
یون مثال: positive ions are attracted to the negatively charged terminal یونهای مثبت، بسویِ ترمینالِ بطورِ منفی شارژ شده، جذب شده اند.
1. نرم چوب. چوب نرم 2. درخت نرم چوب مثال: softwood is prone to rotting چوب نرم مستعد و آماده ی پوسیدن است.
1. مدار 2. دور 3. محیط 4. گشت. گردش 5. میدان ( ورزشی ) 6. مسابقات دوره ای مثال: they build tiny circuits atom by atom آنها توسط ذرات، مدارهای اتم را ...
1. بیمار عشق. دلباخته. گرفتار غم فراق 3. عاشقانه مثال: an immoderate lovesick. یک دلباخته ی افراطی و زیاد از حد
ار لحاظ محیط زیستی. به محیط زیست مثال: we need to be more environmentally aware ما نیاز داریم که آگاهی بیشتری به محیط زیست داشته باشیم. ما نیاز دار ...
ارام. راحت. آسوده مثال: the hotel has a relaxed atmosphere این هتل فضای راحت و آرامی دارد.
حکم. داور مثال: the arbitrator shall appoint a date for the meeting داور/حکم یک تاریخ برای ملاقات تعیین خواهد کرد.
1. یک بار مصرف 2. ( گفته ) اتفاقی. تصادفی 3. دور انداختن مثال: don’t throw away a decent offer in pursuit of pie in the sky یک پیشنهاد مناسب را {برای ...
کانادایی مثال: modern Canadian authors نویسندگان جدید و متاخر کانادایی
هیکل. بدن. جثه مثال: his athletic physique هیکل و جثه ی ورزشی و خوش بنیه او
1. شنی. ماسه ای 2. پوشیده از شن 3. ( رنگ ) حنایی مثال: a sandy beach یک ساحل دریای ماسه ای و شنی
1. تجزیه. تلاشی. فروپاشی 2. بی نظمی. اختلال 3. آشوب. ناآرامی مثال: they grumbled about the disruption آنها بخاطر این بی نظمی و اختلال گله و شکایت کر ...
1. عکس. تصویر 2. شرح. توصیف مثال: an authentic depiction of the situation یک عکس معتبر و موثق از این موقعیت
( قله کوه، تپه و غیره ) پوشیده از ابر. ابرپوش مثال: one can imagine the cloud - capped castle کسی که می تواند قلعه پوشیده از ابر را تصور کند.
1. تازگی. طراوت. سرحالی 2. خوردنی و آشامیدنی مثال: refreshments will be available خوردنی و آشامیدنی ها در دسترس خواهد بود.