پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)

بازدید
٢,٢٤٥
تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رسالت مثال: Allah knows best where to place His apostleship! �اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ� خدا داناتر است که رسالت خویش را در کجا ن ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. گمان بردن. حدس زدن ۲. گمان. حدس مثال: And they do nothing but make surmises. و آنها هیچ کاری نکردند جز حدس و گمان بردن. �وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد

مفصلا // مفصل مثال: While it is He who has sent down to you the book [whose contents have been] well - elaborated در صورتی که اوست که کتاب را که محتو ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ضرر. زیان. آسیب مثال: It is so its detriment پس آن به ضرر او است.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. توقیف کردن. بازداشت کردن. دستگیر کردن ۲. فهمیدن. درک کردن. دریافتن ۳. پیش بینی کردن. انتظار داشتن ۴. نگران بودن. بیم داشتن. مثال: Yet He apprehen ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

نزدیکی، قرب مثال: As [a means of attaining] nearness to Allah and the blessing of the apostle به عنوان اسبابی برای دستیابی به قرب و نزدیکی به خدا و د ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. طلایه ( سپاه ) ۲. پیشگام. پیشتاز مثال: The early vanguard پیشگامان و طلایه داران نخستین. �وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ�

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. خرابکاری ۲. خرابکاری کردن. کارشکنی کردن. اخلال کردن ۳. خراب کردن. ضایع کردن مثال: As for those who took to a mosque for sabotage. آنان که مسجدی ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد

حزن انگیز. محزون، غم انگیز مثال: Indeed Abraham was most plaintive and forbearing براستی ابراهیم بسیار محزون و بردبار بود. � إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جا دارد از ترجمه های کاربر �موسی� و نمونه جملاتی که همراه با ترجمه ارائه می کنند تشکر کنم. کارتان عالی است.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. توفانی ۲. پر هیجان. جنجالی ۳. تندخو. آتشی مثال: There comes upon them a tempestuous wind و بادی توفانی بر فراز آنها بوزد.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عنان گسیخته. مهار نشده ۲. نامحدود. بی قید و شرط ۳. بی حد و حصر مثال: And indeed he was an unrestrained [despot] و براستی او حاکمی مستبد و عنان گ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش تر. سابق. سابقا. پیش از این مثال: When you have been disobedient heretofore وقتی که شما پیش از این نافرمان بوده اید. �وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ�

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد

شایسته. ارزشمند. در خور ستایش مثال: And grant His grace to every meritorious person و او به هر شخص شایسته ای بخشندگی خود را عطا می کند.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

دستمزد کم دادن به مثال: and they will not be underpaid in it. و در آن به آنها دستمزد کمی داده نخواهد شد.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساده لوح. چشم و گوش بسته. بی تجربه مثال: Following you except those who are simple - minded riff - raff from our midst. از تو پیروی کردند بجر اراذل ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اراذل و اوباش. لات و لوت ها مثال: Following you except those who are simple - minded riff - raff from our midst. از تو پیروی کردند بجر اراذل و اوبا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

ناصالح، ناشایست مثال: Indeed he is [a personification of] unrighteous conduct براستی او {مظهر } عمل ناصالح است. �إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ�

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٤

۱. مظهر. ۲. تجسم ۳. انسان انگاری مثال: Indeed he is [a personification of] unrighteous conduct براستی او {مظهر و تجسم } عمل ناصالح است. �انه عمل غی ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نادرست. اشتباه. غلط ۲. نابجا. بی مورد ۳. خراب ۴. به غلط. به اشتباه

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پخش. توزیع. تقسیم ۲. اعمال. اجرا. برقراری ۳. حاکمیت. اقتدار. استیلا ۴. موهبت ۵. مشیت الهی. تقدیر ۶. اجازه ۷. معافیت ۸. پرهیز ۹. دین مثال: They sai ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش تر، قبلی. پیش از این مثال: And they had been committing vices aforetime و آنها پیش از این مرتکب کارهای زشت شده بوده اند. �و من قبل کانوا یعلمون ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معقول. باشعور. فهمیده مثال: Is there not a right - minded man among you? یک مرد باشعور و فهمیده در میان شما نیست؟ �أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ�

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد

بالاترین. بلندترین مثال: We made its topmost part its nethermost. ما بلندترین قسمت آن را تبدیل به پایین ترین قسمت کردیم. �جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تیغک دار مثال: And we rained on it stones of laminar shale و ما بارانی از سنگهای رسی تیغک دار بر آنها باراندیم. �وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً م ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. معین. ثابت ۲. قطعی. نهایی ۳. مصمم مثال: And we do not defer it but for a determinate term. و ما آن را جز برای مدتی معین به تاخیر نمی اندازیم. � ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

کاهش نیافته. نقصان نیافته. کم نشده. بی کم و کاست مثال: And we shall surely pay them their full share, undiminished. و ما حتما سهم کامل آنها را بی کم ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

{از حد خود} تجاوز کردن. {از حدود اختیارات خود} فراتر رفتن مثال: And do not overstep the bounds و از حدود تجاوز نکنید. �وَلَا تَطْغَوْا�

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر، باقی مانده، بقیه. بازمانده مثال: Why were there not among the generations before you a remnant چرا در میان نسل قبل از شما بازماندگانی نبودند؟ / ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد

۱. خشنودی. خرسندی. لذت. خوشحالی. مسرت ۲. ارضا ۳. رضای خاطر ۴. مایه خشنودی. مایه خرسندی مثال: Those who were wrongdoers pursued [gratification] آنان ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( انجیل ) یوسف ( یازدهمین پسر حضرت یعقوب ) مثال: When Joseph said to his father, father I saw eleven planets, and the sun and the moon �و اذ قال یوس ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. جوینده. طالب. سائل ۲. {در ترکیب} – جو مثال: In Joseph and his brothers there are certainly signs for the seekers. {همانا در داستان} یوسف و برادر ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درهم مثال: And they sold him for a cheap price, a few dirhams, و آنها او را به بهای ارزانی به چند درهم فروختند. �وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاه ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. درخواست کردن. تقاضا کردن ۲. دست به دامن {کسی} شدن ۳. اغوا کردن، وسوسه کردن. از راه به در کردن ۴. {فاحشه} خودفروشی کردن. دنبال مشتری گشتن مثال: th ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

رئیس قبیله، رئیس طایفه مثال: the chieftain’s wife has solicited her slave boy. همسر رئیس قبیله برده ی پسر خود را اغوا کرده است. {تقاضای کامجویی کرد ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دسیسه، تدبیر مثال: When she heard of their machination. و زمانی که آن زن دسیسه های آنان را شنید. �فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ�

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ضیافت، خوراک، وقت غذاخوری مثال: She sent for them and arranged a repast. او به دنبال آنها فرستاد و ضیافی ترتیب داد.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٤

از روی حواس پرتی مثال: And cut their hands [absent - mindedly] و آنها دستان خود را از روی حواس پرتی بریدند.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجلو، بجلو، بسوی جلو، به جلو، به پیش مثال: After a brief rest, the army marched onward. بعد از یک استراحت کوتاه، ارتش به جلو پیشروی کرد.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. انبار غله ۲. سرزمین غله خیز ۳. سبوس دار مثال: Put me in charge of the country’s granaries. مسئولیت انبارهای غله کشور را به من واگذار کن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساطور مثال: If you cut your finger with a cleaver, this doesn’t have anything to do with your religion and beliefs. اگر تو با ساطور انگشتهایت رو قطع ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

نوازنده ی ویولن، ویولنیست مثال: People came from far and near to hear the famous violinist. مردم از دور و نزدیک آمده بودند که {اجرای} نوازنده ویالون ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عمیق ۲. متمرکز. ۳. فشرده ۴. {دستور زبان} تاکیدی ۵. شدید مثال: The allies let loose an intensive artillery bombardment over the border. متفقین اجا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوش باور. خوش بین. خوش خیال. ساده دل. متکی. نیک گمان مثال: success secret of mine comes down to two things: working hard and trusting in God راز موفق ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٢

خوشبختانه. شکر خدا مثال: Thankfully, I managed to pay off all my debts before we got married. من شکر خدا موفق شدم همه بدهی هایم را قبل از ازدواجمان ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سخت گیر. مشکل پسند. وسواسی. ایرادی مثال: My wife was so fastidious. همسرم خیلی سخت گیر و ایرادی بود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خورجین مثال: Put their money [back] into their saddlebags. پولهایشان را در خورجین هایشان بگذارید. �اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ�

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. امیر. سلطان ۲. شیخ. ۳. سید مثال: They, said, O emir! indeed he has a father, a very old man, so take one of us in his place. آنها گفتند ای امیر! ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پیش دستی کردن بر. جلو افتادن. جلو زدن از. سبقت گرفتن از. پیشی گرفتن از ۲. جلوی {چیزی} را گرفتن. مانع {چیزی} شدن ۳. {نقشه و برنامه و غیره} بر هم زدن

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خطا کننده، گناه کار. خطارکار مثال: and we have indeed been erring و به راستی ما گنهکار و خطاکار بودیم. �إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ�