پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٥٩)
بیوه. بیوه زن مثال: suttee is an act of burning a widow on her husband's funeral pyre سوتی عمل سوزاندن یک زن بیوه است روی تل هیزم در مراسم دفن جسد مر ...
1. اداره ( کردن ) . ضبط و ربط . رسیدگی 2. دست زدن. لمس 3. جابجایی. نقل و انتقال. حمل 4. ( اتومبیل ) فرمانگیری. کنترل پذیری مثال: their masterful hand ...
1. پادشاه. سلطان 2. فرمانروای مطلق مثال: the majesty invested in the monarch مقامِ سلطنت به سلطان و پادشاه اعطا شد.
1. معتبر. 2. قانونی 3. موجه مثال: what is the name of one who has made a valid will? Testator. نام کسی که یک وصیت قانونی و معتبر را تنظیم می کند چی ...
ابهام. گنگی. دو پهلویی مثال: what maddens people most is his vagueness آنچه بیشتر مردم را عصبانی و کفری می کند ابهام و دو پهلویی آنهاست.
1. ننوشته. نوشته نشده. 2. غیر مدون. عرفی مثال: she had transgressed an unwritten social law او یک قانون اجتماعی نانوشته را زیر پاگذاشته بود.
1. بطور وحشتناکی. بطور فجیعی 2. خیلی بد. بسیار بد. خیلی مزخرف 3. خیلی. زیاد. بسیار. فوق العاده مثال: he is dreadfully earnest او فوق العاده جدی و پر ...
گیج. شگفت زده. مات. متحیر مثال: he looked faintly bewildered او کمی گیج و مات و متحیر به نظر می رسید.
نگهبان. کشیک مثال: that was the regular tramp of the sentry's boots آن صدای پای منظم چکمه های ( کشیک ) و نگهبان بود.
1. آکروباتی 2. چالاک. چابک. فرز مثال: trampoline is a net of strong canvas stretched onto a frame used for acrobatic tumbling. ترامپولین یک تور از پ ...
1. تکان دادن. بالا و پایین پریدن 2. تکان خوردن. بالا و پایین پریدن 3. تکان. ضربه
1. حادثه. اتفاق. واقعه. رویداد 2. درگیری. برخورد مثال: the incident jolted her out of her tranquility این حادثه آرامشش را به هم زد. So we wouldn’t s ...
بوته زار. درختچه زار مثال: men were tramping through the shrubbery مردها در میان بوته زار با قدمهای سنگین راه می رفتند.
1. داخلی. درون سازمانی 2. در داخل. بطور داخلی مثال: we have in - house training for staff ما برای کارکنان کارآموزیِ درون سازمانی داریم.
پوست ( دباغی نشده ) / ۱. پرتاب کردن. پرت کردن. انداختن ۲. ( باران ) به شدت باریدن ۳. مثل برق رفتن. مثل باد رفتن ۴. سوال پیچ کردن ۵. سرعت مثال: Peltin ...
1. بیدَستَر . سگ آبی 2. پوست بیدستر مثال: he made his fortune trading in beaver pelts او ثروتش را از راه معامله و داد و ستد پوست سگ آبی بدست آورده.
کهن. دیرینه. قدیمی. سنتی مثال: this is an age - old tradition این یک سنت قدیمی و دیرینه است.
1. شن 2. ( مثانه و کلیه ) سنگ 3. شنی / ۱. شن ریزی کردن ۲. سر در گم کردن. گیج کردن مثال: there is only a gravel track in this area تنها یک کوره راه ش ...
1. سمج. مصر. یک دنده 2. مصرانه. با سماجت 3. با استقامت. با پشتکار. 4. مستمر. دائم. پیوسته. بی وقفه 5. مکرر. پی در پی 6. مزمن. طولانی. دیرپا مثال: the ...
بی عدالتی. ناروایی. رفتار غیرمنصفانه مثال: she ranted on about the unfairness او راجع به بی عدالتی داد و هوار کرد.
توبا ( نوعی ساز بادی برنجی ) . شیپور بزرگ مثال: we could hear the tone of the tuba ما می توانستیم طنین شیپور بزرگ را بشنویم.
1. صورت غذا. منو 2. ( کامپیوتر ) فهرست انتخاب. منو مثال: he kept the menu as a token of their golden wedding او صورت غذا را به عنوان یادگاری جشن عروس ...
آزاد راه مثال: how much should I pay for motorway toll چقدر باید بابت عوارض آزاد راه پرداخت کنم؟
1. آخور 2. آب رو. آبراه 3. فرو رفتگی بین دو موج 4. ( فعالیت اقتصادی و غیره ) اُفت 5. ( هواشناسی ) ناوه مثال: she poured the water into the trough او ...
1. قانون گذاری 2. قانون. قوانین مثال: legislation forbids such data being held thus قانون اینگونه نگهداری اینجور اطلاعات را ممنوع کرد.
1. زدن. کتک زدن 2. شکست دادن 3. دست و پا زدن 4. به حرکت در آوردن 5. کوبیدن. خرمن کوبیدن 6. به بحث گذاشتن مثال: below me the surf thrashed and thunder ...
دائمی. مداوم. بی وقفه مثال: I am crazy about the ceaseless thunder of the traffic من از سر و صدای دائمی و بی وقفه ترافیک دیوانه شده ام.
1. کلوب شبانه. باشگاه شبانه 2. کاباره مثال: So it's the thumbs up for Brighton's latest nightclub پس این یک موافقت و اجازه برای جدیدترین کلوب شبانه ب ...
1. ( گره. گوریدگی و غیره ) باز کردن. از هم باز کردن 2. رها کردن. آزاد کردن 3. ( مشکل و غیره ) حل کردن. گشودن 4. سامان دادن. سروسامان دادن. مرتب کردن. ...
عواقب. نتایج. پیامدها مثال: it had repercussions throughout Europe آن سرتاسر اروپا عواقب داشت.
تزار ( عنوان امپراطور روسیه ) مثال: the tsar risked losing his throne تزار از دست دادن سلطنتش را به خطر انداخت. تزار با خطر از دست دادن سلطنت اش مو ...
1. پا به سن گذاشتن. رو به پیری 2. قدیمی. کهنه 3. پیری 4. کهنگی مثال: chemicals can hasten ageing مواد شیمیایی می توانند پیری را تسریع کنند.
1. ( کودک ) ناآرام. بی قرار 2. بیش از حد فعال. پرکار مثال: hyperactive children create havoc بچه های بیش فعال الم شنگه درست می کنند.
( پنجه مرغابی و غیره ) پرده دار مثال: gull is a type of sea bird with long wings and webbed feet مرغ نوروزی گونه ای پرنده ی دریایی با بالهای بلند و ...
1. غفلت. مسامحه. تسامح. اهمال. قصور. کوتاهی. بی توجهی 2. بی مبالاتی. بی احتیاطی. 3. وضع آشفته. سر و وضع آشفته مثال: he sued for negligence او برای م ...
1. کمین 2. کمینگاه 3. حمله غافلگیرانه 4. از کمینگاه حمله کردن. غافلگیر کردن 5. کمین کردن
اختیار و قدرت دادن مثال: the Senate was empowered to substitute for the President مجلس سنا برای عوض کردن رئیس جمهور صاحب اختیار و قدرت شده بود.
( مجلس ) سنا مثال: the Senate was empowered to substitute for the President مجلس سنا برای عوض کردن رئیس جمهور صاحب اختیار و قدرت بود.
1. لور 2. دَلَمه 3. ( در ترکیب ) کِرمِ مثال: curd cheese can be substituted for yogurt کِرمِ پنیر می تواند جاشین برای ماست بشود.
1. دفتر مشاوره 2. مشاوره. نظر کارشناسی مثال: additional sums paid under the guise of consultancy fees مبالغ اضافی تحت عنوانِ حق الزحمه های مشاوره پر ...
1. درخشان. براق 2. ( ضربه ) کج. مورب. منحرف مثال: a glancing blow stunned Gary یک ضربه مورب گری رو خیره و مبهوت کرد.
{چرم} جیر مثال: suede is tough stuff {چرم} جیر جنسِ محکم و بادوام است.
1. معیار. میزان. هنجار 2. حد مطلوب 3. کار روزانه 3. پدیده ی عادی. مسئله عادی مثال: the budget departed from the norm بودجه از حد مطلوب منحرف شد.
گلف باز مثال: a left - handed golfer یک گلف باز دست چپ
1. صاحبخانه ( زن ) . زن صاحب خانه 2. زن صاحب بار مثال: the landlady had objected to the noise زنِ صاحب خانه به سر و صدا اعتراض داشته است.
1. قومی 2. نژادی 3. محلی مثال: College Board officials said the difficulties arise more from socioeconomic than from ethnic differences. صاحب منصبان ...
ویا مثال: he died by cholera او بوسیله وبا مُرد.
1. قهرمانانه. شجاعانه 2. حماسی 3. ( مجسمه و غیره ) بزرگتر از اندازه طبیعی مثال: a heroic slogan یک شعار حماسی he struck a heroic pose او یک ژست قهرما ...
محور مثال: Sliding door means door that slides on a horizontal axis درِکشویی یعنی دری که روی محور افقی سر میخوره.
1. متحرک 2. قادر به جابجا شدن 3. ماشین دار 4. سیار 5. روان. سیال 6. متغییر. تغییر پذیر 7. انعطاف پذیر. سازش پذیر 8. موبایل