پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
رسالت مثال: Allah knows best where to place His apostleship! �اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ� خدا داناتر است که رسالت خویش را در کجا ن ...
۱. گمان بردن. حدس زدن ۲. گمان. حدس مثال: And they do nothing but make surmises. و آنها هیچ کاری نکردند جز حدس و گمان بردن. �وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَ ...
مفصلا // مفصل مثال: While it is He who has sent down to you the book [whose contents have been] well - elaborated در صورتی که اوست که کتاب را که محتو ...
ضرر. زیان. آسیب مثال: It is so its detriment پس آن به ضرر او است.
۱. توقیف کردن. بازداشت کردن. دستگیر کردن ۲. فهمیدن. درک کردن. دریافتن ۳. پیش بینی کردن. انتظار داشتن ۴. نگران بودن. بیم داشتن. مثال: Yet He apprehen ...
نزدیکی، قرب مثال: As [a means of attaining] nearness to Allah and the blessing of the apostle به عنوان اسبابی برای دستیابی به قرب و نزدیکی به خدا و د ...
۱. طلایه ( سپاه ) ۲. پیشگام. پیشتاز مثال: The early vanguard پیشگامان و طلایه داران نخستین. �وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ�
۱. خرابکاری ۲. خرابکاری کردن. کارشکنی کردن. اخلال کردن ۳. خراب کردن. ضایع کردن مثال: As for those who took to a mosque for sabotage. آنان که مسجدی ...
حزن انگیز. محزون، غم انگیز مثال: Indeed Abraham was most plaintive and forbearing براستی ابراهیم بسیار محزون و بردبار بود. � إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَ ...
جا دارد از ترجمه های کاربر �موسی� و نمونه جملاتی که همراه با ترجمه ارائه می کنند تشکر کنم. کارتان عالی است.
۱. توفانی ۲. پر هیجان. جنجالی ۳. تندخو. آتشی مثال: There comes upon them a tempestuous wind و بادی توفانی بر فراز آنها بوزد.
۱. عنان گسیخته. مهار نشده ۲. نامحدود. بی قید و شرط ۳. بی حد و حصر مثال: And indeed he was an unrestrained [despot] و براستی او حاکمی مستبد و عنان گ ...
پیش تر. سابق. سابقا. پیش از این مثال: When you have been disobedient heretofore وقتی که شما پیش از این نافرمان بوده اید. �وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ�
شایسته. ارزشمند. در خور ستایش مثال: And grant His grace to every meritorious person و او به هر شخص شایسته ای بخشندگی خود را عطا می کند.
دستمزد کم دادن به مثال: and they will not be underpaid in it. و در آن به آنها دستمزد کمی داده نخواهد شد.
ساده لوح. چشم و گوش بسته. بی تجربه مثال: Following you except those who are simple - minded riff - raff from our midst. از تو پیروی کردند بجر اراذل ...
اراذل و اوباش. لات و لوت ها مثال: Following you except those who are simple - minded riff - raff from our midst. از تو پیروی کردند بجر اراذل و اوبا ...
ناصالح، ناشایست مثال: Indeed he is [a personification of] unrighteous conduct براستی او {مظهر } عمل ناصالح است. �إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ�
۱. مظهر. ۲. تجسم ۳. انسان انگاری مثال: Indeed he is [a personification of] unrighteous conduct براستی او {مظهر و تجسم } عمل ناصالح است. �انه عمل غی ...
۱. نادرست. اشتباه. غلط ۲. نابجا. بی مورد ۳. خراب ۴. به غلط. به اشتباه
۱. پخش. توزیع. تقسیم ۲. اعمال. اجرا. برقراری ۳. حاکمیت. اقتدار. استیلا ۴. موهبت ۵. مشیت الهی. تقدیر ۶. اجازه ۷. معافیت ۸. پرهیز ۹. دین مثال: They sai ...
پیش تر، قبلی. پیش از این مثال: And they had been committing vices aforetime و آنها پیش از این مرتکب کارهای زشت شده بوده اند. �و من قبل کانوا یعلمون ...
معقول. باشعور. فهمیده مثال: Is there not a right - minded man among you? یک مرد باشعور و فهمیده در میان شما نیست؟ �أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ�
بالاترین. بلندترین مثال: We made its topmost part its nethermost. ما بلندترین قسمت آن را تبدیل به پایین ترین قسمت کردیم. �جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَا ...
تیغک دار مثال: And we rained on it stones of laminar shale و ما بارانی از سنگهای رسی تیغک دار بر آنها باراندیم. �وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً م ...
۱. معین. ثابت ۲. قطعی. نهایی ۳. مصمم مثال: And we do not defer it but for a determinate term. و ما آن را جز برای مدتی معین به تاخیر نمی اندازیم. � ...
کاهش نیافته. نقصان نیافته. کم نشده. بی کم و کاست مثال: And we shall surely pay them their full share, undiminished. و ما حتما سهم کامل آنها را بی کم ...
{از حد خود} تجاوز کردن. {از حدود اختیارات خود} فراتر رفتن مثال: And do not overstep the bounds و از حدود تجاوز نکنید. �وَلَا تَطْغَوْا�
اثر، باقی مانده، بقیه. بازمانده مثال: Why were there not among the generations before you a remnant چرا در میان نسل قبل از شما بازماندگانی نبودند؟ / ...
۱. خشنودی. خرسندی. لذت. خوشحالی. مسرت ۲. ارضا ۳. رضای خاطر ۴. مایه خشنودی. مایه خرسندی مثال: Those who were wrongdoers pursued [gratification] آنان ...
( انجیل ) یوسف ( یازدهمین پسر حضرت یعقوب ) مثال: When Joseph said to his father, father I saw eleven planets, and the sun and the moon �و اذ قال یوس ...
۱. جوینده. طالب. سائل ۲. {در ترکیب} – جو مثال: In Joseph and his brothers there are certainly signs for the seekers. {همانا در داستان} یوسف و برادر ...
درهم مثال: And they sold him for a cheap price, a few dirhams, و آنها او را به بهای ارزانی به چند درهم فروختند. �وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاه ...
۱. درخواست کردن. تقاضا کردن ۲. دست به دامن {کسی} شدن ۳. اغوا کردن، وسوسه کردن. از راه به در کردن ۴. {فاحشه} خودفروشی کردن. دنبال مشتری گشتن مثال: th ...
رئیس قبیله، رئیس طایفه مثال: the chieftain’s wife has solicited her slave boy. همسر رئیس قبیله برده ی پسر خود را اغوا کرده است. {تقاضای کامجویی کرد ...
دسیسه، تدبیر مثال: When she heard of their machination. و زمانی که آن زن دسیسه های آنان را شنید. �فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ�
ضیافت، خوراک، وقت غذاخوری مثال: She sent for them and arranged a repast. او به دنبال آنها فرستاد و ضیافی ترتیب داد.
از روی حواس پرتی مثال: And cut their hands [absent - mindedly] و آنها دستان خود را از روی حواس پرتی بریدند.
بجلو، بجلو، بسوی جلو، به جلو، به پیش مثال: After a brief rest, the army marched onward. بعد از یک استراحت کوتاه، ارتش به جلو پیشروی کرد.
۱. انبار غله ۲. سرزمین غله خیز ۳. سبوس دار مثال: Put me in charge of the country’s granaries. مسئولیت انبارهای غله کشور را به من واگذار کن.
ساطور مثال: If you cut your finger with a cleaver, this doesn’t have anything to do with your religion and beliefs. اگر تو با ساطور انگشتهایت رو قطع ...
نوازنده ی ویولن، ویولنیست مثال: People came from far and near to hear the famous violinist. مردم از دور و نزدیک آمده بودند که {اجرای} نوازنده ویالون ...
۱. عمیق ۲. متمرکز. ۳. فشرده ۴. {دستور زبان} تاکیدی ۵. شدید مثال: The allies let loose an intensive artillery bombardment over the border. متفقین اجا ...
خوش باور. خوش بین. خوش خیال. ساده دل. متکی. نیک گمان مثال: success secret of mine comes down to two things: working hard and trusting in God راز موفق ...
خوشبختانه. شکر خدا مثال: Thankfully, I managed to pay off all my debts before we got married. من شکر خدا موفق شدم همه بدهی هایم را قبل از ازدواجمان ...
سخت گیر. مشکل پسند. وسواسی. ایرادی مثال: My wife was so fastidious. همسرم خیلی سخت گیر و ایرادی بود.
خورجین مثال: Put their money [back] into their saddlebags. پولهایشان را در خورجین هایشان بگذارید. �اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ�
۱. امیر. سلطان ۲. شیخ. ۳. سید مثال: They, said, O emir! indeed he has a father, a very old man, so take one of us in his place. آنها گفتند ای امیر! ...
۱. پیش دستی کردن بر. جلو افتادن. جلو زدن از. سبقت گرفتن از. پیشی گرفتن از ۲. جلوی {چیزی} را گرفتن. مانع {چیزی} شدن ۳. {نقشه و برنامه و غیره} بر هم زدن
خطا کننده، گناه کار. خطارکار مثال: and we have indeed been erring و به راستی ما گنهکار و خطاکار بودیم. �إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ�