پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
( مربوط به ) عروس یا عروسی مثال: a fussy, frilly bridal gown یک لباسِ زنانهِ بلند عروسِ چین دار و پر زرق و برق
1. شیک. بطور زیبایی 2. با ظرافت. با دقت. تر و تمیز مثال: the bedrooms are elegantly furnished اتاق خوابها با ظرافت و بطور زیبایی تجهیز شده است.
1. عضو جدید 2. سرباز جدید 3. ( عضو جدید ) گرفتن. استخدام کردن 4. سربازگیری کردن. 5. فراخواندن. بسیج کردن 6. تجدید قوا کردن. نیروی تازه گرفتن. مثال: ...
1. استوایی 2. حاره ای 3. بسیار گرم. گرمسیری مثال: type of tropical flowering plant گونه ای گیاه گل دار استوایی
1. برنامه 2. تنظیم کردن 3. برنامه ریزی کردن. ترتیب دادن مثال: the program has been beguiling children for years این برنامه برای سالیان {متمادی} بچه ...
دوچرخه سواری مثال: a campaign on behalf of cycling یک کمپین به خاطر دوچرخه سواری
برجسته. برآمده. بالا آمده مثال: weave a raised pattern into a fabric بافتن یک طرح و الگوی برجسته بر روی یک پارچه
پیازچه مثال: In this garden there are chives, marjoram and two kinds of basil. در این باغچه ( باغ ) پیازچه و مرزنجوش و دو نوع ریحان وجود دارد.
( گیاه ) مرزنجوش. مرزنجوش مثال: In this garden there are chives, marjoram and two kinds of basil. در این باغچه ( باغ ) پیازچه و مرزنجوش و دو نوع ریح ...
1. گسترده. وسیع 2. با مقیاس وسیع
حامی. پشتیبان مثال: After his banishment, his supporters were soon also expelled. بعد از تبعید او، طولی نکشید حامیان او را هم به زور اخراج کردند.
1. جور. جفت 2. شبیه. همانند. مثال: He wears baggy linen trousers and a matching jacket. او یک شلوار گل و گشاد کتان و یک ژاکت شبیه و جفت آن پوشیده ا ...
انتقالی. موقت مثال: The talks went well and Mr. President was not averse to the idea of transitional government. صحبتها به خوبی در حال جریان بود و ا ...
تابوت مثال: the coffin sank below the waves تابوت در زیر موج ها فرو رفت.
1. خال کوبی کردن. 2. خال کوبی. تتو / 1. شیپور جمع 2. موزیک نظامی 3. رِنگ مثال: He has a swastika tattoo on his arm. او یک خالکوبی و تتوی صلیب شکسته ...
( اسباب بازی و عروسک ) خرسی مثال: the teddy bear was wadded with cotton خرسی با پنبه پر شده بود.
1. توتون 2. تنباکو مثال: a wad of tobacco یک لوله توتون some tobaccos have a lot of tar and nicotine. برخی توتون ها و تنباکوها جرم و نیکوتین زیادی ...
1. تاکید. پافشاری. اصرار 2. اظهار. بیان 3. ادعا 4. حکم 5. نمایش ( قدرت ) مثال: an assertion grounded on results of several studies ادعا و حکمی که ...
1. کلاسیک 2. عالی. ممتاز. تراز اول 3. نمونه. تمام عیار. بارز 4. معروف. مشهور. شناخته شده 5. قدیمی. سابقه دار 6. سنتی. اصیل / 1. اثر کلاسیک. شاهکار اد ...
1. ( پارچه ) کرپ. کرپ مشکی 2. کرپ ( نوعی لاستیک که بیشتر از آن تخت کفش می سازند 3. بازوبند سیاه 4. لباس عزا مثال: she was attired in black crepe او ک ...
1. بودجه 2. ( مالی ) صندوق 3. گنجینه. مجموعه 4. بودجه یا هزینه چیزی را تامین کردن مثال: we have used all the available funds ما همه بودجه های موجود ...
1. احتیاط. ملاحظه. دقت 2. قوه تشخیص. بصیرت. شعور. عقل 3. تشخیص. صلاح دید. صواب دید 4. اختیار. آزادی عمل. قدرت تصمیم گیری 5. رازداری مثال: the court w ...
1. درشکه یک اسبه 2. قایق کشتی 3. ( موسیقی پاپ ) اجرا. برنامه مثال: their gig attendances grew جمعیتِ اجرایشان زیاد شد.
1. دموکراتیک 2. دموکرات 3. مردمی. خلقی 4. آزادمنشانه مثال: I think Iran is a just and democratic society من فکر می کنم ایران یک جامعة منصف و دموکراتی ...
اساسا. اصولا. در اصل. از بنیاد مثال: Over the past quarter of a century, the study of astronomy has changed fundamentally. در پایان ربع قرن گذشته، ...
1. شبیه هم. شکل هم. یک جور. مشابه با 2. به همین شکل. به همین ترتیب. همین طور . همچنین 3. بر همین قیاس مثال: the breed was crossed with the similarly ...
1. خط. ردیف. صف 2. تنظیم 3. اتحاد مثال: astronomical alignments خطوط ( مسیرها و جاده های ) نجومی
یاک. غژ گاو. گاو ابریشم مثال: a cross between a yak and a cow یک جفت گیری بین یک گاو ابریشم و گاو معمولی
سوراخ. منفذ مثال: the lotion has an astringent effect on pores این لوسیون ( محلول طبی مخصوص شستشو ) یک اثر بند آورنده خون روی سوراخ ها و منفذها دارد.
1. انبساط 2. اتساع 3. توسعه. گسترش 4. بسط 5. پهنه. گستره. عرصه مثال: the exchange rates assisted the firm's expansion نرخ های مبادله ارز به توسعه و گ ...
1. ( صورت ) سرخ شدن. برافروخته شدن. گل انداختن 2. سرخ کردن. برافروخته کردن 3. ( اب ) جاری شدن. بیرون زدن. سرازیر شدن 4. با جریان اب شستن 5. ( توالت ) ...
1. هیستری 2. رفتار جنون آمیز. جنون. هیجان زدگی 3. خنده جنون آمیز
1. خیس خیس. خیس آب 2. گل و شل 3. ( نان و غیره ) خمیر مثال: a soggy mass of fallen leaves یک توده خیس آب از برگهای افتاده
1. دوچرخه سوار 2. موتور سوار. موتوری مثال: a mass of cyclists انبوهی از دوچرخه سواران
1. ( موسیقی ) جاز 2. ( عامیانه ) مزخرفات 3. به صورت جاز اجرا کردن 4. شور و نشاط بخشیدن. گرم کردن 5. پر زرق و برق کردن مثال: he's mad about jazz او ...
1. یورش. هجوم 2. شتاب. عجله 3. ( صدای ) برخورد 4. کمی. یک کمی. یک خرده. یک ذره 5. خط تیره 6. ( مورس ) حط 7. دوی سرعت 8. نیرو. تحرک. انرژی 9. داشبورد. ...
1. چرب 2. روغنی 3. چاپلوس. متملق 4. چاپلوسانه. تملق امیز
1. سوراخ. سوراخ دار. درز دار 2. نشت کننده. چکه کننده 3. ( زبان ) لق 4. نامطمئن. غیر قابل اعتماد مثال: a leaky joint in the guttering یک اتصالِ نشت کن ...
1. شرعی. مشروع 2. اصیل 3. متداول. مرسوم 4. کشیشی. ( مربوط به ) کشیش
تجدید نظر شده. اصلاح شده مثال: a revised impression of the 1981 edition یک چاپ اصلاح شده از ویرایش سال 1981
1. مدار 2. ( مجازی ) حوزه. کانون. دایره 3. کاسه چشم. حدقه 4. در مدار حرکت کردن. دور زدن 5. در مدار قرار دادن مثال: the moon orbits the earth ماه زمی ...
1. عمیق. ژرف 2. سنگین 3. شدید. حاد 4. بنیادی. اساسی 5. پر مغز. پر محتوا 6. کامل 7. پیچیده مثال: school made a profound impression on me مدرسه بر من ...
1. داد زدن. فریاد کشیدن. نعره زدن 2. داد. فریاد. نعره مثال: they were hollering and raising hell آنها داشتند داد و فریاد و نعره می زدند و ناراحتی و م ...
1. طراح. نقشه کش 2. مهندس شهرسازی مثال: he raised hell with the planners او به طراحان با صدای بلند و با عصبانیت اعتراض کرد.
ولیک. خَفچه. زالزالک ( نوعی درخت یا درختچه ) مثال: fields hedged with hawthorn مزرعه ها با درخت خفچه ( زالزالک ) محصور شده بود.
1. ( سکه ) با عیار صحیح. تمام عیار 2. اصیل. ارزشمند. عالی 3. استرلینگ ( پول رایج انگلستان ) مثال: an excellent hedge against a fall in sterling یک م ...
1. ( مربوط به ) حساب. حسابی 2. عددی مثال: arithmetical problems مسائل {مربوط به} حساب
1. کف شومینه . جلوی شومینه 2. کوره. اجاق. آتشدان 3. خانه. خانواده. کانون خانواده مثال: a fire glowed in the hearth یک آتش در جلوی شومینه روشن بود.
دستاویز. متمسک. بهانه. حقه. کلک. تمهید مثال: a deliberate ploy to make us flap یک تمهید عمدی برای دستپاچه کردن ما.
اردکهای وحشی مثال: the mallards flapped their wings اردکهای وحشی بالهایشان را تکان دادند.