پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٨١)
1. ( پرنده ) بال زدن. ( در جا ) پر زدن. پرواز کردن 2. دست و پا زدن. پر پر زدن 3. پلکیدن 4. معطل ماندن. ماندن. بودن. مثال: hundreds of birds hovered ...
1. کمبود 2. کسری مثال: the train was cancelled due to staff shortages {حرکت} قطار به علت کمبود پرسنل کنسل شده بود.
1. ظالم. ستمکار. بی رحم. سنگدل 2. بی رحمانه. ظالمانه 3. مشقت بار. رنج آور 4. دردناک 5. سخت 6. بد مثال: The cruel Pharaoh impaled his prisoners on sha ...
بازی های المپیک. مسابقات المپیک مثال: with the Olympics in mind, athletes are training hard با فکر به بازی های المپیک، ورزشکاران دارند سخت تمرین می ک ...
1. کهنه. قدیمی. از مد افتاده. منسوخ 2. کهنه پرست. امل
1. لاک 2. لاک الکل 3. جلا 4. ( مو ) تافت 5. لاک الکل زدن. جلا دادن
1. ( شکست ) کاملا. به کلی. حسابی 2. ( خواب ) راحت. عمیق. خوب 3. بطور معقولی. معقول 4. به طور سالم و بی عیب مثال: any architect knows that, as a rule, ...
براندازی. واژگونی. انهدام مثال: subversion ruled تصمیم براندازی گرفته شد.
1. نمایش. کار نمایشی 2. نمایشی 3. کار نمایشی کردن. نمایش دادن مثال: she used a double for the stunts او برای کارهای نمایشی از یک بدل استفاده کرد.
دزدی. سرقت مثال: she was sacked for stealing او را {به جرم} دزدی و سرقت کرده بودند توی گونی.
اسباب و اثاثیه. وسایل خانه مثال: rich furnishings اسباب و اثاثیه و وسایل خانه گرانقیمت و اشرافی
1. بوکسور سنگین وزن 2. آدم چاق 3. چهره برجسته. شخصیت مهم 4. ( بوکس ) سنگین وزن 5. کلفت و سنگین 6. مهم. خطیر مثال: the world heavyweight crown عنوان ق ...
جواهرنشان مثال: a jeweled crown یک تاج جواهرنشان
عزادار. داغدار. داغدیده مثال: the bereaved gathered to keen عزاداران برای سوگواری جمع شدند.
پرنده شناس تفننی. پرنده شناس آماتور مثال: a keen bird - watcher یک پرنده شناس آماتور مشتاق و علاقه مند
1. به پول تبدیل کردن. به سرمایه تبدیل کردن 2. وام دادن. پول در اختیار گذاشتن. تامین سرمایه کردن 3. ( به نفع خود ) بهره برداری کردن از. سودجویی کردن ا ...
1. برچسب 2. آدم سمج. کَنه 3. ( به عنوان سلاح ) چاقو مثال: bottles tagged with colored stickers بطری ها با برچسب های رنگی برچسب زده شده بودند.
1. تجزیه . واپاشی. تلاشی 3. گندیدگی. فساد. پوسیدگی. خرابی مثال: the decomposition of organic material تجزیة مادة آلی
نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: it is certain that more changes are in the offing مسلم است که تغییرات بیشتری در {آینده} نزدیک خواهد بود. مسلم است ...
1. حمله کننده. یورش برنده. شبیخون زننده 2. ( نظامی ) تکاور. کماندو. جمعی گروه ضربت 3. عضو گروه ضربت پلیس. کماندوی پلیس 4. سارق مثال: James struggled ...
1. خلوت. تنهایی. آرامش. آسایش 2. نهان. اختفا. خفا 3. زندگی خصوصی. امور شخصی مثال: they respected our privacy آنها رعایت خلوت و تنهایی ما را کردند.
1. متقارن. قرینه ای. قرینه دار 2. قرینه مثال: more or less symmetrical تقریبا قرینه
جعبه دنده. گیربکس مثال: an accessory gearbox یک جعبه دنده یدکی
( عکاسی ) فلاش خودکار مثال: we sell camera accessories such as tripods and flashguns in this shop ما در این مغازه لوازم یدکی دوربین مثل سه پایه ها و ...
( چمدان و غیره ) باز کردن. خالی کردن مثال: she began to unpack her bags او شروع کرد به باز کردن ساک هایش.
دستگاه فتوکوپی مثال: students have access to a photocopier دانش آموزان به یک دستگاه فتوکوپی دسترسی دارند.
1. ( ظرف ) پیرکس 2. قابلمه لعابی. قابلمه 3. کاسرول ( نوعی غذای پخته شده در پیرکس ) 4. در پیرکس پختن مثال: season the casserole to taste به کاسرول {نو ...
1. در بحر ( چیزی ) فرو رفتن. درباره ( چیزی ) تعمق کردن. 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. به تعمق پرداختن. به فکر فرو رفتن 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. در ف ...
1. رضایت دادن. تسلیم شدن 2. به ( مقامی ) دست یافتن. وارٍد ( مقامی ) شدن 3. عضو ( پیمانی ) شدن مثال: he acceded to his master's wishes او تسلیم خواس ...
1. حرارت مرکزی. گرمایش مرکزی 2. شوفاژ مثال: a central heating pipe یک لوله ی گرمایش مرکزی یک لوله ی شوفاژ
1. تشویق آمیز. دلگرم کننده 2. نوید بخش. امید بخش. امیدوار کننده مثال: we regard these results as encouraging ما این نتایج را دلگرم کننده و نوید بخش ت ...
1. رای دهنده. دارنده حق رای. واجد شرایط ( انتخاب کردن ) 2. ( در آمریکا ) عضو کالج انتخاباتی مثال: the register of electors ثبت نام رای دهنده ها
1. ( موسیقی یا رقص ) والس 2. والس رقصیدن 3. شق و رق رفتن. شق و رق آمدن 4. ( امتحان ) به راحتی قبول شدن
1. بیرون آمدن. نمایان شدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن 2. معلوم شدن 3. بدست آمدن. حاصل شدن 4. شکل گرفتن. بوجود آمدن مثال: he emerged from the shadows او از ...
1. ستاد. مرکز فرماندهی 2. اداره مرکزی. مرکز مثال: I'm waiting for the word from HQ من منتظر دستور از طرف ستاد و مرکز فرماندهی هستم.
درخشان. براق مثال: The shiny black pants is really taking the place of jeans. شلوارهای براق مشکی واقعا جایگزین شلوار جین شده است. Maybe you’ve seen ...
برف پوش. برف گرفته مثال: snow - capped peaks towered over the valley قله های پوشیده از برف روی دره قد کشیده بودند.
نوزاد مثال: A newborn girl یک نوزاد دختر
روغن بزرک مثال: linseed oil restores the shine روغن بزرک درخشش و جلا را به حال اول بر می گرداند.
1. برنده 2. گیرا. جذاب. خوشایند 3. پیروزی. برد. مثال: a winning shot یک ضربه ی توپ {منجر به} برد و پیروزی
1. محکم. جان دار 2. عظیم. کلان. قابل توجه 3. ثروتمند. غنی 4. اساسی. بنیادی 5. جوهری. ذاتی 6. واقعی مثال: substantial reductions تحفیف های اساسی و قاب ...
دیوار حائل. دیوار ضامن مثال: the strength of the retaining wall استحکام و دوام دیوار حائل
تورمی. تورم زا مثال: a reduction in inflationary pressure یک کاهش در فشار تورمی
افتخاری مثال: he was voted in as honorary secretary. او به عنوان یک منشی افتخاری انتخاب شده بود.
1. بدتر شدن 2. وخیم تر شدن. رو به وخامت گذاشتن 3. سیر قهقرایی پیمودن 4. خراب شدن. کیفیت خود را از دست دادن 5. بدتر کردن. وخیم تر کردن مثال: her heari ...
1. زمین بازی 2. تفریح گاه مثال: Gary was banned from the playground گری از زمین بازی محروم شده بود.
خانه های سازمانی. مجتمع مسکونی دولتی مثال: an anonymous housing estate یک مجتمع مسکونی دولتی معمولی و عادی
1. اهدا کننده. دهنده 2. ( حقوقی ) هبه کننده. واهب مثال: an anonymous donor یک اهدا کننده گمنام
زندانبان. نگهبان زندان مثال: warders can't always anticipate the actions of prisoners زندانبانها همیشه نمی توانند افعال و حرکات زندانیان را پیش بینی ...
منحصرا. فقط. تنها مثال: a uniquely social animal یک حیوان منحصرا اجتماعی