پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
ویسکی مثال: pour the whisky over the lobster and flame it ویسکی را روی خرچنگ دریایی بریز و آن را سرخ کن.
جین سنگ ( گیاهی از تیره ی عشقه که ریشه آن مصرف دارویی دارد ) مثال: an extract of the ginseng root یک عصاره از ریشه ی جینسینگ
1. قلمرو. سرزمین. خطه 2. کشور 3. خاک 4. مستعمره 5. سرزمین تحت قیمومت 6. ناحیه. منطقه 7. حوزه. زمینه مثال: a UK dependent territory یک سرزمین وابسته ...
1. کاریابی 2. تعیین جا 3. کارآموزی 4. طبقه بندی مثال: your placement is dependent on her decision تعیین جا و کاریابی شما تابع تصمیم او است.
مالیات دهنده مثال: taxpayers often trip up by not declaring taxable income مالیات دهندگان اغلب بواسطه ی اعلام نکردن درآمدهای مشمول مالیات اشتباه می ک ...
مشمول مالیات مثال: taxpayers often trip up by not declaring taxable income مالیات دهندگان اغلب بواسطه ی اعلام نکردن درآمدهای مشمول مالیات اشتباه می ک ...
1. گزنه 2. گزیدن 3. رنجاندن. آزردن. عصبانی کردن مثال: I took a tumble in the nettles من افتادم روی {گیاهان} گزنه
1. بوم شناختی 2. بوم دوست مثال: the dam will upset the ecological balance این سد توازن بوم شناختی را به هم خواهد زد.
کاکایی. مرغ نوروزی. مرغ دریایی مثال: a seagull winged its way over the sea یک مرغ دریایی در مسیر خود برفراز دریا پرواز کرد.
1. سد. 2. بند 3. دریاچه سد 4. سد بستن روی. سد ساختن روی 5. سد کردن. بستن. بند آوردن 6. جلوی ( چیزی را ) گرفتن. کنترل کردن 7. ( چهارپایان ) مادر مثال: ...
1. سواره نظام 2. نیروی زرهی مثال: the sudden descent of the cavalry یورش ناگهانی سواره نظام
1. ریشه ای 2. اساسی. اصلی. بنیادی 3. تندرو. افراطی. رادیکال 4. ( ریاضیات ) ریشه 5. رادیکال. علامت رادیکال 6. ( شیمی ) بنیان مثال: the radical wing of ...
1. چرخش 2. گرداب 3. گردباد {کوچک} 4. تنوره. ستون 5. چرخیدن 6. گشتن. پلکیدن مثال: leaves whirled in eddies of wind برگها در گردابهای {کوچکِ} باد می چر ...
گواهی نامه رانندگی مثال: ?Can I see your driving licence می توانم گواهینامه ی رانندگی شما را ببینم؟
صورت جمع پنی ( یک صدم پوند. واحد پول بریتانیا. سنت ( در آمریکا و به زبانه عامیانه ) ) مثال: the shares climbed to 550 pence سود و بهره ها به ۵۵۰ پنی ...
1. با شیب تند 2. به طور بی رویه ای. بطور سرسام آوری مثال: the road climbs steeply جاده با شیب تند بالا می رود.
1. دارایی 2. نعمت. موهبت 3. امتیاز مثال: he ordered that their assets be confiscated او دستور داد که دارایی هایشان مصادره و توقیف بشود.
( اغلب بصورت جمع ) نارسایی. نقص. ضعف 2. ناکافی بودن. کم بودن. کمبود 3. نقطه ضعف
1. خفه. گرفته 2. پیچیده ( در ) . پوشیده مثال: muffled voice صدای خفه و گرفته
بی نزاکت. بی شعور مثال: a boorish character یک آدم بی شعور و بی نزاکت
1. محکم. قرص 2. قوی. نیرومند. پر قدرت 3. شدید. عمیق. موثر مثال: a forceful character یک شخصیت قوی و موثر
1. عدم توازن. عدم موازنه 2. نابرابری. اختلاف. شکاف مثال: an attempt to correct the trade imbalance یک کوشش برای تنظیم کردن عدم توازن و نابرابری {در} ...
پر علف. پوشیده از علف مثال: a grassy bank یک کناره ی پوشیده از علف
1. ( زیست شناسی و کامپیوتر ) ویروس 2. ( عامیانه ) بیماری ویروسی 3. ( مجازی ) سم. زهر. شرنگ مثال: the virus attacks the liver این ویروس به کبد حمله م ...
1. بطور وحشیانه ای. بطور فجیعی 2. بطور گزنده ای. به شیوه تلخی 3. ظالمانه. بی رحمانه 4. به شدت. به غایت. به طور حادی مثال: Chris had been brutally att ...
کم خونی مثال: anemia can be remedied by iron tablets . کم خونی بوسیله قرصهای آهن قابل درمان است.
1. برفی 2. پوشیده از برف 3. سفید چون برف مثال: in the drawing they were pictured against a snowy background در تابلوی نقاشی آنها بر یک زمینه ی برفی ن ...
1. نارضایی. 2. مخالفت
مصنوع. شئ دست ساز مثال: artefacts spread out for examination. اشیاء دست ساز برای بررسی و رسیدگی پهن شدند.
1. ابتکار 2. قوه ابتکار 3. ابتکار عمل مثال: acknowledgement of the need to take new initiatives تایید و تصدیقِ نیاز به اتخاذ ابتکار عملهای جدید
1. نافرمانی. سرپیچی. تمرد. استنکاف 2. اعتراض. مخالفت مثال: an air of defiance یک جو مخالفت و نافرمانی و سرپیچی
1. ( پرنده ) بال زدن. ( در جا ) پر زدن. پرواز کردن 2. دست و پا زدن. پر پر زدن 3. پلکیدن 4. معطل ماندن. ماندن. بودن. مثال: hundreds of birds hovered ...
1. کمبود 2. کسری مثال: the train was cancelled due to staff shortages {حرکت} قطار به علت کمبود پرسنل کنسل شده بود.
1. ظالم. ستمکار. بی رحم. سنگدل 2. بی رحمانه. ظالمانه 3. مشقت بار. رنج آور 4. دردناک 5. سخت 6. بد مثال: The cruel Pharaoh impaled his prisoners on sha ...
بازی های المپیک. مسابقات المپیک مثال: with the Olympics in mind, athletes are training hard با فکر به بازی های المپیک، ورزشکاران دارند سخت تمرین می ک ...
1. کهنه. قدیمی. از مد افتاده. منسوخ 2. کهنه پرست. امل
1. لاک 2. لاک الکل 3. جلا 4. ( مو ) تافت 5. لاک الکل زدن. جلا دادن
1. ( شکست ) کاملا. به کلی. حسابی 2. ( خواب ) راحت. عمیق. خوب 3. بطور معقولی. معقول 4. به طور سالم و بی عیب مثال: any architect knows that, as a rule, ...
براندازی. واژگونی. انهدام مثال: subversion ruled تصمیم براندازی گرفته شد.
1. نمایش. کار نمایشی 2. نمایشی 3. کار نمایشی کردن. نمایش دادن مثال: she used a double for the stunts او برای کارهای نمایشی از یک بدل استفاده کرد.
دزدی. سرقت مثال: she was sacked for stealing او را {به جرم} دزدی و سرقت کرده بودند توی گونی.
اسباب و اثاثیه. وسایل خانه مثال: rich furnishings اسباب و اثاثیه و وسایل خانه گرانقیمت و اشرافی
1. بوکسور سنگین وزن 2. آدم چاق 3. چهره برجسته. شخصیت مهم 4. ( بوکس ) سنگین وزن 5. کلفت و سنگین 6. مهم. خطیر مثال: the world heavyweight crown عنوان ق ...
جواهرنشان مثال: a jeweled crown یک تاج جواهرنشان
عزادار. داغدار. داغدیده مثال: the bereaved gathered to keen عزاداران برای سوگواری جمع شدند.
پرنده شناس تفننی. پرنده شناس آماتور مثال: a keen bird - watcher یک پرنده شناس آماتور مشتاق و علاقه مند
1. به پول تبدیل کردن. به سرمایه تبدیل کردن 2. وام دادن. پول در اختیار گذاشتن. تامین سرمایه کردن 3. ( به نفع خود ) بهره برداری کردن از. سودجویی کردن ا ...
1. برچسب 2. آدم سمج. کَنه 3. ( به عنوان سلاح ) چاقو مثال: bottles tagged with colored stickers بطری ها با برچسب های رنگی برچسب زده شده بودند.
1. تجزیه . واپاشی. تلاشی 3. گندیدگی. فساد. پوسیدگی. خرابی مثال: the decomposition of organic material تجزیة مادة آلی
نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: it is certain that more changes are in the offing مسلم است که تغییرات بیشتری در {آینده} نزدیک خواهد بود. مسلم است ...