پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)
کتری مثال: steam from the kettle بخار آب ِ کتری
( سهام و غیره ) مطمئن. سودآور. معتبر مثال: blue - chip stocks سهامهای مطمئن و سودآور
1. عمیقا. به شدت. شدیدا 2. به طور عمیقی. عمقی. عمیق 3. از ته دل. قلبا مثال: she breathed deeply او عمیقا نفس کشید. / او نفس عمیقی کشید.
1. جلوگیری. منع. ممانعت 2. محدودیت. قید. قید و بند. مانع 3. خویشتن داری 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) تثبیت
1. مشت و مال. ماساژ 2. مشت و مال دادن. ماساژ دادن 3. ( پماد و غیره ) مالیدن 4. ( ارقام ) دستکاری کردن
1. رگبار 2. دوش 3. ریختن 4. باریدن 5. پاشیدن 6. دوش گرفتن
رنگ. رنگ کاری. محل رنگ شده مثال: the paintwork has faded رنگ کاری {ساختمان} کم رنگ شده بود.
1. بازبینی کردن. دوباره دیدن. کنترل کردن 2. بازبینی. کنترل دقیق مثال: every fact was double - checked همه داده ها بازبینی شده بود.
1. الوده کردن 2. فاسد کردن. منحرف کردن. خراب کردن مثال: it is a fact that the water is polluted این یک واقعیت است که آب آلوده شده.
( در بریتانیا ) وزیر امور خارجه مثال: he became Foreign Secretary او وزیر اور خارجه شد.
تفنگ سر پر. تفنگ فتیله ای مثال: a musket ball یک گلوله ی تفنگ فتیله ای
جنوبی مثال: a summer house with a southern aspect یک خانه تابستانی با یک نمای جنوبی
1. کشیدن. نقاشی کردن 2. نشان دادن. نمایش دادن 3. وصف کردن. توصیف کردن. تصویر کردن 4. ( در نمایش ) نقش کسی را ایفا کردن
1. بارون ( لقب اشرافی در بریتانیا ) 2. ( مجازی ) سلطان مثال: the barons appropriated church lands بارونها املاک کلیسا را تصاحب کردند.
1. احساساتی 2. افراطی. افراط آمیز 3. ( سنگ ) خروجی مثال: he was effusive in his attentions او در محبت هایش احساساتی بود.
1. نمایش جانبی 2. رویداد فرعی. واقعه کم اهمیت
گرانشی. ( مربوط به ) جاذبه مثال: the stars are held together by gravitational attraction ستاره ها همدیگر را توسط جاذبه گرانشی نگهداشته اند
1. بسیار مهم. حساس. حیاتی. سرنوشت ساز 2. سخت. دشوار. مشکل 3. ضربدری. صلیبی' مثال: the crucial article of the treaty یک بند بسیار مهم و سرنوشت ساز از ...
جام جهانی ( فوتبال ) مثال: World Cup fever تب و تاب جام جهانی
کُنتس مثال: he was ignored by the countess او توسط کنتس نادیده گرفته شده بود.
1. ( گیاه ) دسته. کُپه 2. چیدن. ردیف کردن. دسته کردن 3. جمع شدن. کپه شدن
تجدید حیات. تولد دوباره. نوزایی. احیا مثال: the cycle of birth, death, and rebirth چرخه تولد، مرگ و تجدید حیات
1. دهانه آتشفشان 2. قیف انفجار 3. چاله. گودال مثال: the lip of the crater لبه دهانه آتشفشان
1. ( جواهرات و غیره ) جعبه. صندوقچه 2. تابوت
ساعت شنی مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پدر زمان مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پشت نشین ( نماینده عوام مجلس بریتانیا که جزو رهبران هیچ یک از احزاب نیست ) / عضو هیئت قانون گذاری مثال: the rumors fueled anxiety among opposition ba ...
1. دلقک بازی. مسخره بازی. مسخرگی 2. رفتارهای عجیب و غریب
روغن کاری . نرم سازی. روان سازی مثال: a lubrication system which reduces friction یک سیستم روغن کاری که باعث کاهش ساییدگی و اصطکاک می شود.
شیک مثال: he frequented chic supper clubs او در باشگاههای شیک شبانه زیاد رفت و آمد می کرد.
1. ( بیماری ) حمله 2. دوره. دوره حاد 3. مسابقه بوکس. مسابقه کشتی مثال: frequent bouts of chest infection حمله های فراوان ناشی از عفونت سینه
قانونگذار . عضو هیئت مقننه مثال: the legislators who frame the regulations قانونگذارانی که قانون ( آیین نامه ) تنظیم می کنند.
1. باریک 2. لاغر. ترکه 3. کم. اندک. ناچیز. ناپسنده مثال: his tall, slender frame بدن بلند و باریک و ترکه ای او
لوله ای مثال: a tubular metal frame یک بدنه ی فلزی لوله ای
1. چینی 2. چینی الات مثال: fragile porcelain چینی آلات ( ظروف چینی ) شکستنی
1. ارگ. دژ. قلعه 2. ( معماری ) دژ. سنگر مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم کردند.
1. شوالیه. شهسوار 2. ( در بریتانیا ) صاحب عنوان رسمی سِر 3. ( شطرنج ) اسب مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم ک ...
1. شبانه. شب 2. یک شبه. ناگهان مثال: an overnight success یک موفقیت یک شبه و ناگهانی
1. یراق. نشان 2. یال و کوپال. کب کبه و دب دبه مثال: the trappings of horse. یراقهای اسب
1. ( بدن ) پهلو 2. ( ساختمان و غیره ) ضلع. طرف. جبهه 3. ( نظامی ) جناح 4. کنار چیزی واقع شدن. پهلوی کسی یا چیزی قرار گرفتن 5. به جناح ( دشمن ) حمله ک ...
1. بد 2. بدبو. متعفن. گندیده 3. کثیف. نامطبوع 4. ( هوا ) نامساعد. خراب. افتضاح 5. قبیح. زشت. شنیع. ناشایست 6. پست. پلید. بی رحم 7. فجیع 8. ( عامیانه ...
تجدید نظر کردن. دوباره برسی کردن مثال: he begged her to reconsider, but to no avail او ازش خواهش کرد که تجدید نظر کند. اما بیهوده بود.
1. سرود مذهبی. 2. سرود خواندن مثال the intonation of hymns آهنگ و زیر و بمیِ سرودهای مذهبی
1. عقب نشینی 2. رکود اقتصادی مثال: a quick end to the recession یک پایان سریع و فوری برای رکود اقتصادی
مرتکب. گنهکار. مقصر مثال: the apprehension of a perpetrator بازداشت یک گنهکار و مقصر
فرانک ( واحد پول فرانسه و سوئیس و بلژیک و بعضی کشورهای دیگر ) مثال: the appreciation of the franc against the pound ترقی و افزایش قیمت فرانک در مقا ...
1. برنده. گزنده 2. قاطع. صریح. بی پرده مثال: his incisive style of journalism سبک صریح و بی پرده او در روزنامه نگاری
فلفل قرمز. چیلی مثال: a hot chili یک فلفل قرمز تند
1. شراب قرمز ( بوردو ) 2. ( رنگ ) شرابی مثال: he watered the claret. او شراب قرمز ( بوردو ) را آبکی و رقیق کرد.
بی جهت. بیخود. غیر ضروری. بدون آن که ضرورت داشته باشد. مثال: I think in the past a lot of these operations were done unnecessarily perhaps, although ...