پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
غیر قابل تردید. بی چون و چرا. حتمی. محرز. روشن مثال: What if I bring you something [as an] unmistakable [proof]? چه اتفاقی می افتد اگر من برای شما یک ...
دقیق. درست. بدون خطا مثال: My Lord! Grant me unerring judgement. پروردگارا به من قضاوتی درست و بدون خطا عطا فرما.
مورد اطمینان. امین، مورد اعتماد مثال: Indeed I am a trusted apostle [sent] to you. براستی من رسولی امین هستم که به سوی شما فرستاده شده ام. �إِنِّی ...
با قاطعیت. به طور قاطع. به طور قطع مثال: So judge conclusively between me and them. پس میان من و آنها به طور قطع داوری کن. �فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَی ...
۱. برجستگی. برآمدگی. پیش آمدگی ۲. شهرت. آوازه ۳. اهمیت مثال: Do you build an absurd sign on every prominence? آیا شما بر روی هر برجستگی، نمادی پوج ب ...
۱. ظریف. ۲. خوشگل. ملوس. قشنگ. زیبا ۳. مشکل پسند. سخت گیر ۴. خوشمزه. لذیذ مثال: Farms and date palms with dainty blossoms. مزارع و درختان خرمایی با ...
۱. سایه انداختن روی ۲. تحت الشعاع قرار دادن مثال: a valley overshadowed by high mountains. دره ای که کوه های بلند بر آن سایه افکنده بود.
روح الامین / جبرئیل مثال: Brought down by the Trustworthy Spirit. {آن را} توسط روح الامین نازل کردیم. �نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ�
۱. گشتن. پرسه زدن. سرگردان بودن ۲. به اطراف نگریستن ۳. گشت. پرسه مثال: Have you not regarded that they rove in every valley? آیا نمی نگرید که آنها د ...
۱. حق را به جانب {کسی} دادن، {کسی را} محق دانستن ۲. موجه ساختن. توجیه کردن ۳. اثبات کردن. تایید کردن ۴. دفاع کردن از، حمایت کردن از مثال: And vindica ...
۱. گیرانه ۲. آشوبگر. اخلال گر. فتنه انگیز. آتش افروز / چوب آتش گرفته، ترکه ی مشتعل ( که با آن آتش می افروزند ) مثال: Or bring you a firebrand یا برا ...
{حضرت} داوود مثال: Certainly We gave knowledge to David and Solomon براستی ما به داوود و سلیمان دانش عطا کردیم. �وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ وَسُلَیْ ...
۱. در بر گرفتن. شامل {چیزی} بودن. تشکیل شدن از ۲. تشکیل دادن. به وجود آوردن مثال: Comprising jinn, human and birds شامل جن و انسان و پرندگان �مِنَ ا ...
{پرنده} هدهد مثال: And said, why do I not see the hoopoe? و گفت: چرا هدهد را نمی بینم؟ �فقال ما لی لا اری الهدهد�
۱. باور کردنی. قابل قبول. پذیرفتنی ۲. موثق. معتبر. در خور اعتماد ۳. صدیق. صادق مثال: Unless he brings me a credible excuse. مگر اینکه دلیلی قابل قبو ...
۱. ویران کردن. تخریب کردن. ۲. نابود کردن. تباه کردن. از بین بردن ۳. مبهوت کردن. گیج و منگ کردن مثال: Indeed when kings enter a town, they devastate ...
سرافکنده مثال: And we will expel them from it, abased and degraded و ما آنها را از آنجا سرافکنده و تحقیر شده بیرون خواهیم کرد. �وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ ...
خوار، تحقیر شده مثال: And we will expel them from it, abased and degraded و ما آنها را از آنجا سرافکنده و خوار بیرون خواهیم کرد. �وَلَنُخْرِجَنَّهُم ...
عفریت ( واژه ی عربی ) مثال: An afreet from among the jinn said عفریتی از میان جنیان گفت. �قَالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ�
۱. بصیر. موشکاف. نکته سنج ۲. خبره. کارآزموده ۳. ظریف ۴. با سلیقه مثال: So that we may see whether she is discerning or if she is one of the undiscer ...
ناآگاه. فاقد بصیرت و آگاهی مثال: So that we may see whether she is discerning or if she is one of the undiscerning ones. برای اینکه ما ممکن است متوج ...
۱. {با سنگ و غیره} فرش کردن ۲. هموار کردن. صاف کردن مثال: He said, it is a palace paved with crystal او گفت آن کاخی است که با کریستال فرش شده است. { ...
۱. خلاف. خلاف کاری. تخلف ۲. گناه ۳. بزه. بزهکاری مثال: And the word [of judgement] shall fall upon them for their wrongdoing. و فرمان داوری بر آنها ...
ثابت. غیر متحرک. ساکن مثال: You see the mountains, which you supposed to be stationary و تو کوه ها را می بینی و می پنداری که ثابت و ساکن اند. �وَتَ ...
۱. ظالمانه حکومت کردن ۲. مستبدانه رفتار کردن مثال: Indeed Pharaoh tyrannized over the land براستی فرعون در زمین ظالمانه حکومت می کرد.
۱. ویران کردن. مخروبه ساختن ۲. غمگین کردن. افسرده کردن. غصه دار کردن مثال: The heart of Moses’ mother became desolate قلب مادر موسی غمگین و افسرده ش ...
خجولانه. باکمرویی، باخجالت مثال: Then one of the two women approached him, walking bashfully سپس یکی از آن دو زن که خجولانه و با کم رویی راه می رفت ...
۱. {مالیات} وضع ۲. تحمیل. اجبار ۳. چیز تحمیلی. بار ۴. حقه. کلک. کلاه ۵. سوء استفاده مثال: There shall be no imposition upon me هیچ تحمیل و اجباری بر ...
سر هم شده. جعلی. ساختگی مثال: They said, this is nothing but concocted magic آنها گفتند این چیزی جز یک جادوی ساختگی نیست. �قَالُوا مَا هَٰذَا إِلَّا ...
قارون مثال: Korah indeed belonged to the people of Moses براستی قارون متعلق به قوم موسی بود. �إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَی�
۱. رشید. تنومند. هیکل دار ۲. شجاع. با جرات ۳. مصمم. قرص. پر و پا قرص. محکم ۴. طرفدار دو آتشه. طرفدار پر و پا قرص مثال: That their chests indeed prov ...
مباهات کننده. خودستا مثال: Indeed Allah does not like boasters براستی خداوند خودستایان و مباهات کنندگان را دوست ندارد.
۱. دستور دادن. فرمان دادن. تحکم کردن ۲. سلطه داشتن بر. زیر نفوذ خود درآوردن مثال: Who do not desire to domineer in the earth not to cause corruption ...
۱. آغاز. سرآغاز ۲. تولد. خلقت. پیدایش ۳. مبدا. منشاء. خاستگاه مثال: Then Allah will bring about the genesis of the Hereafter. سپس خداوند آغاز و پید ...
تباه کننده، فساد امیز، مستعد تباهی مثال: Help me against this corruptive lot. مرا در مقابل این گروه تباه کننده یاری ده. �انْصُرْنِی عَلَی الْقَوْمِ ...
۱. تیزهوش. زیرک. تیزبین ۲. هوشمندانه. زیرکانه ۳. ادراکی. {مربوط به } ادراک ۴. بینا مثال: Though they used to be perceptive. با وجود آنکه آنها پیش از ...
۱. نادرست. اشتباه ۲. غیر قانونی مثال: Indeed the prayer restrain from indecent and wrongful conduct. براستی نماز از رفتارهای ناپسند و نادرست باز می ...
تکذیب کنندگان. مورد تردید قرار دهندگان مثال: For then the impugners would have been skeptical. برای آن زمان {قیامت} تکذیب کنندگان، شکاک خواهند بود.
۱. {سیالات} گران رو. چسبنده. لزج ۲. غلیظ مثال: indeed We created them from a viscous clay براستی ما آنها را از گلی چسبنده و لزج خلق کردیم. �إِنَّا ...
برگزیدگان اسمانی. برگزیدگان الهی. برگزیدگان عرشی مثال: They do not eavesdrop on the Supernal Elite آنها نمی توانند از برگزیدگان آسمانی و الهی استراق ...
گذرا. زوددگذر. ناپایدار. فانی مثال: Everyone on it is ephemeral, همه بر روی آن ناپایدار و فانی هستند. �کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ�
۱. خوشبو. معطر. عطرآگین ۲. {مجازی} خوش. دلنشین. دلپذیر. شیرین مثال: fragrant herbs. گیاهان خوشبو و معطر
۱. حساب شده. با نقشه قبلی. عمدی ۲. طراحی شده {برای} . در نظر گرفته شده {برای} مثال: the calculated use of violence and torture to achieve their goal ...
۱. رام. سر به راه. مطیع ۲. راه شدنی. مهار شدنی ۳. نرم. چکش خوار مثال: And we made them tractable for them, و ما آنها را برای آنان رام و مطیع ساختیم ...
به عقب برگشتن. سیر قهقرایی پیمودن. عقب رفتن مثال: We cause him to regress in creation ما باعث شدیم او در خلقت اش سیر قهقرایی کند. {کنایه از اینکه خد ...
۱. تندتر دویدن از. ۲. فراتر رفتن از ۳. پیش افتادن، پیشی جستن مثال: Nor may the night outrun the day و نه ممکن است شب بر روز پیشی بگیرد. �وَلَا اللَّ ...
۱. اسف انگیز. تاسف بار. رقت انگیز ۲. جای تاسف. مایه تاسف ۳. دریغ مثال: it is regrettable if Iran is ruined دریغ است ایران که ویران شود. / جای تاسف اس ...
۱. نقل کردن. ذکر کردن. آوردن ۲. مثال زدن. مثال آوردن ۳. استناد کردن به ۴. تقدیر کردن. تشویق کردن ۵. {حقوقی} احضار کردن. فراخواندن مثال: Cite for the ...
۱. بی مهری. بی لطفی ۲. نارضایی. ناخشنودی مثال: His political programs were disfavored by most people. برنامه های سیاسی اش توسط بیشتر مردم مورد بی م ...
۱. ورشکسته ۲. ورشکست کردن ۳. بیچاره کردن. به خاک سیاه نشاندن. خالی از. بی بهره از. فاقد مثال: Most of the former employees became bankrupt, not bein ...