پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)

بازدید
٥,٤٢١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ساحلی مثال: they started ditching the coastal areas آنها شروع کردند به گودال کندن در مناطق ساحلی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. گیاه خوار 2. گیاه خوارانه 3. گیاهی 4. مخصوص گیاه خواران مثال: vegetarian dishes غذاهای مخصوص گیاه خواران

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باطل کردن. رد کردن. غلط بودن ( چیزی را ) اثبات کردن مثال: Professor Carlyle was defiant of any attempt to disprove his theory. پروفسور �کارلایل� در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. خوره کامپیوتر. کامپیوتر باز 2. مزاحم کامپیوتری. دزد کامپیوتری. هکر 3. بازیکن ناشی مثال: the hackers were detected هکر های کامپیوتر شناسایی شده ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. موتور دیزل. دیزل 2. وسیله نقلیه دیزلی. دیزل 3. گازوئیل. 4. دیزلی مثال: no one detected the smell of diesel هیچ کس متوجه بوی گازوئیل نشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. تصنعی. متکلف 2. رسمی. خشک. غیر طبیعی مثال: her delivery was stilted طرز بیان او تصنعی و خشک و رسمی بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. در حال رشد 2. روز افزون. فزاینده. در حال افزایش 3. کشت 4. رویش مثال: a growing gulf between rich and poor یک شکاف و فاصله در حال رشد بین فقرا و ث ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( رودخانه ) بند مثال: water gushed through the weir اب از سرتاسر بند فوران کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. لاغر. استخوانی 2. کم. ناپسند. ناکافی مثال: the experiment yielded a meagre harvest این آزمایش یک نتیجه ناکافی داد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خورشیدی. شمسی مثال: attempts to harness solar energy تلاشهایی برای مهار کردن انرژی خورشیدی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سهره سینه سرخ. مرغ کتان مثال: he happened on a linnet's nest او بصورت اتفاقی به یک آشیانه سهره ی سینه سرخ برخورد کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جاه طلبی. رقابت جویی مثال: a handicap to the competitiveness of the industry یک مانع در برابر رقابت جویی در صنعت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عاشق پیشه. احساساتی. رمانتیک 2. عاشقانه 3. عشقی. 4. عاشق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. روستایی 2. هم وطن. هم میهن مثال: his gallant countrymen هم میهن های دلیر و شجاع او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. به هم زدن. 2. به هم ریختن 3. ( مو ) پریشان کردن. آشفته کردن. چنگ انداختن توی. دست بردن توی 4. نا آرام کردن. ارامش چیزی را بر هم زدن 5. ورق زدن. تو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اشرافی. اعیانی . ( مربوط به طبقه ) اشراف مثال: her aristocratic breeding تربیت اشرافی و اعیانی او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. تبلیغات. 2. تبلیغاتی مثال: the boundary between art and advertising مرز بین هنر و تبلیغات

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عدل. لنگه. بسته 2. ( بصورت عدل و یا لنگه ) بستن مثال: The bales of hay were alight. بسته های یونجه در حال سوختن بودند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. سرسخت. یکدنده. یک رای. قُد 2. سرسختانه. لجوجانه مثال: a headstrong young miss یک دوشیزه جوان سر سخت و یک دنده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. روسری 2. اِشارپ. شال مثال: she draped a shawl round her او یک شال دور او انداخت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پل دره گذر مثال: the village is dominated by the viaduct روستا توسط پل دره گذر تحت الشعاع قرار گرفته شده. پل دره گذر بر روستا مشرف شده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. فرخنده. خجسته. مبارک 2. خوش یمن. خوش شگون مثال: they divined that this was an auspicious day آنها پیشگویی کردند که این یک روز فرخنده و مبارک خواه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. خشکه مقدس 2. خشکه مقدسانه / با حرف p بزرگ به معنی: ۱. پیوریتن. پیرایشگر ۲. ( مربوط به ) پیوریتن ها یا پیرایشگران مثال: puritan divines کشیش های خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. فرقه ای 2. فرقه گرا 3. کوته بین. تنگ نظر. متعصب مثال: the sectarian divide شکاف و اختلاف فرقه ای

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

میان اشکوب = میانِ اشکوب هم کف و اشکوب اول مثال: the stairs divide at the mezzanine راه پله ها در یک نیم طبقه ( میان اشکوب ) از هم جدا می شوند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. گالی ( نوعی کشتی بادبانی و پارویی ) 2. آشپزخانه ( کشتی یا هواپیما ) 3. ( چاپ ) رانگا مثال: a curtain divided her cabin from the galley یک پرده کاب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رعایا. طبقه رعایا مثال: disturbances among the peasantry شورش ها در میان طبقه رعایا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. خیالپردازی . خیالبافی. تخیل 2. خیال. پندار. وهم. رویا 3. ( موسیقی ) فانتیزی ) مثال: distinguishing reality from fantasy تشخیص دادن واقعیت از وهم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. تولید کردن. موجب شدن . بوجود آوردن. پرورش دادن. از جانوران هم تیره تخم کشیدن. از یک نژاد ایجاد کردن مثال: we inbreed ostrich ما شترمرغ پرورش می ده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. چادرنشین 2. خانه بدوش. اواره مثال: the nomadic tribes of the Sahara قبایل چادر نشینِ صحرا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. بیماری فراگیر 2. همه گیری 3. شیوع. رواج 4. همه گیر مثال: tuberculosis is an epidemic disease in this area. بیماری سل در این منطقه یک بیماری فراگی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. قطعی کردن. حتمی کردن 2. تمام کردن. یکسره کردن. بریدن 3. کامل کردن. تکمیل کردن مثال: industry observers expect the deal to be finalized today. ناظ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آدم ربایی . آدم دزدی مثال: abductions are uncommon آدم ربایی ها نادر است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. نوجوان. طفل 2. ( مربوط به ) نوجوان یا نوجوانان 3. بچه. احمق 4. بچگانه. احمقانه مثال: a fundamental misunderstanding of juvenile crime یک سوء تعبی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ناو . کشتی جنگی مثال: a fleet of battleships یک ناوگان از کشتی های جنگی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فلوت مثال: the flute's mouthpiece دهنی و سرِ فلوت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. شیار 2. ( در و پنجره ی کشویی ) ریل 3. عادت. راه و رسم همیشگی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. تنفس 2. تعطیل 3. ( دوره ) فترت 4. ( مدرسه ) زنگ تفریح 5. ( معماری ) تو رفتگی. کاو دیوار 6. مخفیگاه 7. اعماق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. مارپیچی. مارپیچ. حلزونی 2. مارپیچ 3. پیچ خوردن. تاب خوردن. پیچ و تاب خوردن 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) دائم در حال افزایش بودن. رو به فزونی گذاشتن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. مشمول 2. سرباز وظیفه 3. ( ارتش ) دارای شیوه ی سربازگیری / 1. به خدمت ( سربازی ) بردن. فراخواندن یا احضار کردن 2. به اجبار بردن. ( به کاری ) وادار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خبرنامه. بولتن خبری مثال: the newsletter will keep you up to date خبرنامه تو را به روز نگه خواهد داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گرایش. روند 2. جهت 3. گرایش داشتن. رو به ( جهتی ) رفتن مثال: an upward trend یک روند صعودی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تامین بودجه . سرمایه گزاری مثال: the urgent need for more funding نیازِ ضروری برای سرمایه گزاری بیشتر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضد حرارت. مقاوم در برابر حرارت مثال: pour the mixture into a heatproof vessel مخلوط را در یک ظرف ضد حرارت ( مقاوم در برابر حرارت ) بریز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

1. موجز. مختصر 2. خشک. رسمی مثال: the poet's idiom is terse سبکِ شاعر موجز و مختصر است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. کهنه. قدیمی. از مد افتاده 2. منسوخ مثال: a rather dated idiom یک اصطلاح تقریبا قدیمی و منسوخ شده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. جاذبه. جذبه. جذابیت 2. زرق و برق 3. دلربایی. لوندی مثال: we identify sport with glamour ما ورزش را با جذابیت یکی کردیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. آرم 2. پلاک 3. علامت. نشان. نشانه 4. نماد. مظهر مثال: identical badges آرمها و نشانهای همانند و یکسان.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ( مو ) جوگندمی . در حال سفید شدن 2. ( شخص ) با موهای جوگندمی مثال: a gaunt, greying man یک مرد لاغر و نحیف با موهای جوگندمی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ذاتی 2. درونی. داخلی مثال: astronomers can gauge the star's intrinsic brightness اختر شناسان می توانند درخشندگی ذاتی و درونی ستارگان را اندازه بگی ...