پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)

بازدید
٥,٤٢١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( آدم ) خوشبین مثال: he was ever the optimist او همیشه {یک آدم} خوش بین بود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عرض. پهنا 2. پهنه. گستره 3. وسعت. دامنه 4. گشادگی. فراخی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثال: we travelled the length and breadth of the island ما به گوشه و کناره ی جزیره سفر کردیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. ( اتوبوس. تاکسی و غیره ) کرایه 2. مسافر ( تاکسی ) / ۱. گذراندن ۲. از عهده برآمدن. انجام دادن ۳. ( بد یا خوب ) شدن یا اوردن ۴. ( با کسی ) رفتار کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جواز ساختمان. پروانه ساختمان شهرداری مثال: planning permission is necessary پروانه و جواز ساختمان الزامی است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ( مربوط به ) پیری 2. فرتوت 3. خرفت مثال: you're trying to convince me I'm senile! تو داری تلاش می کنی من را متقاعد کنی که من فرتوت و خرفت هستم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. پناه. پناهگاه 2. پناهندگی ( سیاسی ) 3. تیمارستان مثال: They had to put him into an asylum. آنها مجبور بودند او را در تیمارستان بگذارند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوالا ( نوعی پستاندار درخت زی استرالیایی شبیه خرس ) مثال: The koala is a medium - sized creature that lives in trees. کوالا یک جانور با جثه ی متوسط ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سایز و اندازه و جثه متوسط مثال: The koala is a medium - sized creature that lives in trees. کوالا یک جانور با جثه ی متوسط است که در درختان زندگی می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. رشد کردن. نمو کردن. بالیدن 2. موفق بودن. موفق شدن 3. پر رونق بودن. رونق یافتن مثال: there may be equivalent ways to thrive, ممکن است روشهای مشابه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. شهری. ( مربوط به ) شهر 2. شهروندی. ( مربوط به ) شهروندان مثال: an elaborate civic ritual یک مراسم و تشریفات شهری مفصل

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. دقیق. استادانه. ماهرانه 2. پیچیده 3. مفصل 4. مبسوط. مشروح. پر طول و تفصیل 5. ( سبک ) معلق. مطمطن 6. پر نقش و نگار. مزین 7. آراسته // 1. توضیح دادن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. خرابی. از کار افتادگی. نقص. اختلال. به هم ریختگی 2. قطع 3. اختلال روانی. اشفتگی روانی 4. انقراض. نابودی 5. ریز ( اقلام ) . جزئیات. اجزاء مثال: a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. از هم پاشاندن. متلاشی کردن 2. به هم زدن و مختل کردن. وقفه ایجاد کردن 3. قطع کردن مثال: a service disrupted by continual breakdowns سرویس بوسیله خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. نقل کردن. نقل قول کردن 2. ذکر کردن 3. مظنه دادن. قیمت دادن 4. نقل قول 5. ( بصورت جمع ) گیومه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. یافته ها. نتایج. کشفیات 2. ( حقوقی ) حکم. رای مثال: the findings are consonant with other research این کشفیات و یافته ها با دیگر تحقیقات علمی همخو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

الکترود مثال: electrodes were connected to the device الکترودها به دستگاه وصل شده بودند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

صرفا. فقط مثال: the information is merely conjecture این اطلاعات صرفا حدس و گمان است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. تحلیلگر. روانکاو مثال: the figures confounded analysts اعداد و ارقام تحلیلگران را متعجب و مبهوت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. شوالیه گری 2. رتبه شوالیه گری. عنوان شوالیه گری 3. عنوان رسمی. سِر 4. شوالیه ها 5. جوانمردی مثال: she conferred a knighthood on him {زن} به {مرد} ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بخار مثال: the water vapor condenses بخار آب متراکم می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. مولکول 2. ذره. مقدار کم مثال: the molecule's component elements اجزای تشکیل دهنده ی مولکول

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارسطو مثال: the philosophy of Aristotle فلسفه ی ارسطو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عکس 2. عکس گرفتن. عکس انداختن. عکس برداری کردن 3. در عکس ( خوب یا بد ) افتادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بدهی ( عقب افتاده ) 2. کار عقب افتاده 3. عقب افتاده. معوقه مثال: a mutiny over pay arrears یک سرپیچی برای پرداخت بدهی های معوقه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. با سختگیری. سختگیرانه . با انضباط 2. جدا. بطور جدی. اکیدا 3. مطلقا. کاملا 4. دقیقا 5. بسیار. خیلی 6. صرفا. منحصرا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

متری. متریک. معیار. واحد. سنجه. شاخص مثال: all measurements are given in metric form همة سنجش ها بر اساس فرم شاخص ارائه شده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برانداختن. ساقط کردن. سرنگون کردن مثال: his involvement in a plot to overthrow the government درگیری او در یک توطئه برای سرنگون کردن دولت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جن مثال: He said: Goblin is non - existent او گفت: جن فاقد وجود خارجی و موهوم است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. ماهرانه بکار بردن. با مهارت کنترل کردن 2. ماهرانه عمل کردن 3. دستکاری کردن 4. فریب دادن. گول زدن. شیره سر کسی مالیدن 5. دست بردن توی. تغلب کردن مث ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. هل دادن. گذاشتن. انداختن 3. هل مثال: he shoved her roughly away او, {زن} را با خشونت به یکسو هل داد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار گروهی مثال: an appreciation of the value of teamwork یک ارزیابی از ارزش کار گروهی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. حرمت. حیثیت. ابرو 2. اعتبار. حسن شهرت. خوشنامی مثال: an appearance of respectability جلوه ای از اعتبار و خوشنامی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ژولیده. آشفته. نامرتب. به هم ریخته مثال: her dishevelled appearance ظاهر ژولیده و نامرتب او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رایزن. مشاور مثال: advisers cautioned against tax increases مشاوران در برابر افزایش مالیات تذکر دادند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

متخلف. خلافکار. مجرم مثال: a first offender may receive a caution احتمالا اولین متخلف و مجرم یک اخطار دریافت می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بمباران 2. بمب گذاری مثال: a bombing mission یک ماموریت بمب گذاری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{کشور} رومانی مثال: a mercy mission to Romania یک ماموریت نجات به {کشور} رومانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ناقص. معیوب. خراب 2. نادرست مثال: injuries arising from defective products خسارات از محصولات معیوب و خراب بوجود می اید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. قلبی 2. ( مربوط به ) قلب مثال: a cardiac arrest یک ایست قلبی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بازنشستگی 2. کناره گیری. انزوا 3. گوشه عزلت. خلوت مثال: early retirement was proposed as a solution بازنشستگی زودتر از موقع به عنوان یک راه حل پی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. محض. صرف 2. ( لباس ) نازک. بدن نما 3. عمودی 4. راست. مستقیم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. محور ( چرخ ) . میله. آکسل مثال: the front axle buckled محور {چرخ} جلو کج شد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ریاست جمهوری. مقام ریاست جمهوری. دوره ریاست جمهوری 2. ریاست. مقام ریاست. دوره ریاست مثال: the liberal climate that existed during his presidency ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. معیار. ملاک. میزان. استاندارد 2. سطح 3. حد مطلوب 4. ستون. تیر 5. ( گیاه شناسی ) پیوند 6. پرچم. علم. درفش. نشان 7. استاندارد. استانده 8. پذیرفته. ق ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ارتباط دور برد. ارتباط از راه دور مثال: his first essay in telecommunications اولین کوشش او در ارتباط از راه دور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. خوشبختی. سعادت 2. رفاه. به زیستی 3. ( در آمریکا ) هزینه به زیستی 4. رفاهی. اجتماعی مثال: the party that erected the welfare state حزبی که دولت رف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. درد شدید 2. احساس شدید 3. ( وجدان ) عذاب مثال: a pang of envy یک دردِ شدید حسادت یک احساس شدید حسادت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قطره باران مثال: the steady drum of raindrops صدای ضرباتِ پی در پی قطرات باران

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: his impending doom نابودی و هلاکت قریب الوقوع او