پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
1. بسیار مهم. حساس. حیاتی. سرنوشت ساز 2. سخت. دشوار. مشکل 3. ضربدری. صلیبی' مثال: the crucial article of the treaty یک بند بسیار مهم و سرنوشت ساز از ...
جام جهانی ( فوتبال ) مثال: World Cup fever تب و تاب جام جهانی
کُنتس مثال: he was ignored by the countess او توسط کنتس نادیده گرفته شده بود.
1. ( گیاه ) دسته. کُپه 2. چیدن. ردیف کردن. دسته کردن 3. جمع شدن. کپه شدن
تجدید حیات. تولد دوباره. نوزایی. احیا مثال: the cycle of birth, death, and rebirth چرخه تولد، مرگ و تجدید حیات
1. دهانه آتشفشان 2. قیف انفجار 3. چاله. گودال مثال: the lip of the crater لبه دهانه آتشفشان
1. ( جواهرات و غیره ) جعبه. صندوقچه 2. تابوت
ساعت شنی مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پدر زمان مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پشت نشین ( نماینده عوام مجلس بریتانیا که جزو رهبران هیچ یک از احزاب نیست ) / عضو هیئت قانون گذاری مثال: the rumors fueled anxiety among opposition ba ...
1. دلقک بازی. مسخره بازی. مسخرگی 2. رفتارهای عجیب و غریب
روغن کاری . نرم سازی. روان سازی مثال: a lubrication system which reduces friction یک سیستم روغن کاری که باعث کاهش ساییدگی و اصطکاک می شود.
شیک مثال: he frequented chic supper clubs او در باشگاههای شیک شبانه زیاد رفت و آمد می کرد.
1. ( بیماری ) حمله 2. دوره. دوره حاد 3. مسابقه بوکس. مسابقه کشتی مثال: frequent bouts of chest infection حمله های فراوان ناشی از عفونت سینه
قانونگذار . عضو هیئت مقننه مثال: the legislators who frame the regulations قانونگذارانی که قانون ( آیین نامه ) تنظیم می کنند.
1. باریک 2. لاغر. ترکه 3. کم. اندک. ناچیز. ناپسنده مثال: his tall, slender frame بدن بلند و باریک و ترکه ای او
لوله ای مثال: a tubular metal frame یک بدنه ی فلزی لوله ای
1. چینی 2. چینی الات مثال: fragile porcelain چینی آلات ( ظروف چینی ) شکستنی
1. ارگ. دژ. قلعه 2. ( معماری ) دژ. سنگر مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم کردند.
1. شوالیه. شهسوار 2. ( در بریتانیا ) صاحب عنوان رسمی سِر 3. ( شطرنج ) اسب مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم ک ...
1. شبانه. شب 2. یک شبه. ناگهان مثال: an overnight success یک موفقیت یک شبه و ناگهانی
1. یراق. نشان 2. یال و کوپال. کب کبه و دب دبه مثال: the trappings of horse. یراقهای اسب
1. ( بدن ) پهلو 2. ( ساختمان و غیره ) ضلع. طرف. جبهه 3. ( نظامی ) جناح 4. کنار چیزی واقع شدن. پهلوی کسی یا چیزی قرار گرفتن 5. به جناح ( دشمن ) حمله ک ...
1. بد 2. بدبو. متعفن. گندیده 3. کثیف. نامطبوع 4. ( هوا ) نامساعد. خراب. افتضاح 5. قبیح. زشت. شنیع. ناشایست 6. پست. پلید. بی رحم 7. فجیع 8. ( عامیانه ...
تجدید نظر کردن. دوباره برسی کردن مثال: he begged her to reconsider, but to no avail او ازش خواهش کرد که تجدید نظر کند. اما بیهوده بود.
1. سرود مذهبی. 2. سرود خواندن مثال the intonation of hymns آهنگ و زیر و بمیِ سرودهای مذهبی
1. عقب نشینی 2. رکود اقتصادی مثال: a quick end to the recession یک پایان سریع و فوری برای رکود اقتصادی
مرتکب. گنهکار. مقصر مثال: the apprehension of a perpetrator بازداشت یک گنهکار و مقصر
فرانک ( واحد پول فرانسه و سوئیس و بلژیک و بعضی کشورهای دیگر ) مثال: the appreciation of the franc against the pound ترقی و افزایش قیمت فرانک در مقا ...
1. برنده. گزنده 2. قاطع. صریح. بی پرده مثال: his incisive style of journalism سبک صریح و بی پرده او در روزنامه نگاری
فلفل قرمز. چیلی مثال: a hot chili یک فلفل قرمز تند
1. شراب قرمز ( بوردو ) 2. ( رنگ ) شرابی مثال: he watered the claret. او شراب قرمز ( بوردو ) را آبکی و رقیق کرد.
بی جهت. بیخود. غیر ضروری. بدون آن که ضرورت داشته باشد. مثال: I think in the past a lot of these operations were done unnecessarily perhaps, although ...
1. اسیر 2. زندانی. محبوس 3. دربند. گرفتار. در قفس 4. دلباخته. شیفته مثال: the captive was fettered اسیر در غل و زنجیر شده بود.
بی میلی. نارضایی. اکراه مثال: her reluctance did nothing to cool his interest بی میلی و اکراه او ( مونث ) هیچ کاری برای فروکش کردن علاقه و دلبستگی او ...
نیم پز مثال: half - cooked chicken یک مرغ نیم پز
گریپ فروت مثال: he eat a half grapefruit او یک نصفه گریپ فروت خورد.
1. پیروزی 2. موفقیت 3. پیروز شدن ( بر ) 4. ( به خاطر پیروزی ) شادی کردن. مثال: he exulted in his triumph او در پیروزی و موفقیت اش شادی کرد.
1. ریختن. پاشیدن 2. پوشاندن با مثال: a gully strewn with rocks کانال بوسیلة تخته سنگها پوشانده شده.
1. آبکنده. کانال 2. آبراهه مثال: a gully strewn with rocks کانال بوسیلة تخته سنگها پوشانده شده .
1. غیر واقع بین. 2. غیر واقع بینانه. دور از واقعیت 3. نامعقول 4. واهی مثال: her expectations were unrealistic آرزوهای او نامعقول و واهی بود.
1. جامه ( زنانه ) . پیراهن ( زنانه ) 2. قبا. ردا مثال: a frock edged with lace یک پیراهن زنانه با تور آراسته شده بود.
درخت تبریزی. درخت سپیدار مثال: poplars edged the orchard سپیدارها حاشیة باغستان را گرفته بودند. the driveway was lined by poplars {دو طرف} راه ورود ...
1. دو راهی 2. محظور. تنگنا. وضعیت دشوار 3. مشکل. معظل 4. ( منطق ) قیاس ذوالحدین مثال: an ethical dilemma یک محظور و تنگنای ِاخلاقی In the movie the ...
گوش به زنگی. ترصد. هشیاری. بیداری مثال: eternal vigilance گوش به زنگی و هوشیاری دائم
1. عضویت مجدد 2. بستری شدن مجدد مثال: they enumerated hospital readmission rates آنها تعرفه های پذیرش مجدد بیمارستان را یکی یکی ذکر کردند.
ادعا شده. اظهار شده. نسبت داده شده. که گفته می شود. . . مثال: the commission is to enquire into alleged illegal payments کمیسیون نسبت به پرداختهای ...
نیمه وقت. پاره وقت مثال: I enquired about part - time training courses من درباره دوره های کارآموزی نیمه وقت پرس و جو کردم.
1. میلاد مسیح 2. شمایل تولد مسیح. 3. روز کریسمس مثال: members of the church enacted a nativity play اعضاء کلیسا نمایش میلاد مسیح را اجرا کردند.
( نظام ) سرمایه داری مثال: Gradgrind embodies the spirit of industrial capitalism �گرادگریند� مظهر کاپیتالیسم و سرمایه داری صنعتی است.