پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)
( آدم ) خوشبین مثال: he was ever the optimist او همیشه {یک آدم} خوش بین بود
1. عرض. پهنا 2. پهنه. گستره 3. وسعت. دامنه 4. گشادگی. فراخی
مثال: we travelled the length and breadth of the island ما به گوشه و کناره ی جزیره سفر کردیم.
1. ( اتوبوس. تاکسی و غیره ) کرایه 2. مسافر ( تاکسی ) / ۱. گذراندن ۲. از عهده برآمدن. انجام دادن ۳. ( بد یا خوب ) شدن یا اوردن ۴. ( با کسی ) رفتار کرد ...
جواز ساختمان. پروانه ساختمان شهرداری مثال: planning permission is necessary پروانه و جواز ساختمان الزامی است.
1. ( مربوط به ) پیری 2. فرتوت 3. خرفت مثال: you're trying to convince me I'm senile! تو داری تلاش می کنی من را متقاعد کنی که من فرتوت و خرفت هستم.
1. پناه. پناهگاه 2. پناهندگی ( سیاسی ) 3. تیمارستان مثال: They had to put him into an asylum. آنها مجبور بودند او را در تیمارستان بگذارند.
کوالا ( نوعی پستاندار درخت زی استرالیایی شبیه خرس ) مثال: The koala is a medium - sized creature that lives in trees. کوالا یک جانور با جثه ی متوسط ...
سایز و اندازه و جثه متوسط مثال: The koala is a medium - sized creature that lives in trees. کوالا یک جانور با جثه ی متوسط است که در درختان زندگی می ...
1. رشد کردن. نمو کردن. بالیدن 2. موفق بودن. موفق شدن 3. پر رونق بودن. رونق یافتن مثال: there may be equivalent ways to thrive, ممکن است روشهای مشابه ...
1. شهری. ( مربوط به ) شهر 2. شهروندی. ( مربوط به ) شهروندان مثال: an elaborate civic ritual یک مراسم و تشریفات شهری مفصل
1. دقیق. استادانه. ماهرانه 2. پیچیده 3. مفصل 4. مبسوط. مشروح. پر طول و تفصیل 5. ( سبک ) معلق. مطمطن 6. پر نقش و نگار. مزین 7. آراسته // 1. توضیح دادن ...
1. خرابی. از کار افتادگی. نقص. اختلال. به هم ریختگی 2. قطع 3. اختلال روانی. اشفتگی روانی 4. انقراض. نابودی 5. ریز ( اقلام ) . جزئیات. اجزاء مثال: a ...
1. از هم پاشاندن. متلاشی کردن 2. به هم زدن و مختل کردن. وقفه ایجاد کردن 3. قطع کردن مثال: a service disrupted by continual breakdowns سرویس بوسیله خ ...
1. نقل کردن. نقل قول کردن 2. ذکر کردن 3. مظنه دادن. قیمت دادن 4. نقل قول 5. ( بصورت جمع ) گیومه
1. یافته ها. نتایج. کشفیات 2. ( حقوقی ) حکم. رای مثال: the findings are consonant with other research این کشفیات و یافته ها با دیگر تحقیقات علمی همخو ...
الکترود مثال: electrodes were connected to the device الکترودها به دستگاه وصل شده بودند.
صرفا. فقط مثال: the information is merely conjecture این اطلاعات صرفا حدس و گمان است.
1. تحلیلگر. روانکاو مثال: the figures confounded analysts اعداد و ارقام تحلیلگران را متعجب و مبهوت کرد.
1. شوالیه گری 2. رتبه شوالیه گری. عنوان شوالیه گری 3. عنوان رسمی. سِر 4. شوالیه ها 5. جوانمردی مثال: she conferred a knighthood on him {زن} به {مرد} ...
بخار مثال: the water vapor condenses بخار آب متراکم می شود.
1. مولکول 2. ذره. مقدار کم مثال: the molecule's component elements اجزای تشکیل دهنده ی مولکول
ارسطو مثال: the philosophy of Aristotle فلسفه ی ارسطو
1. عکس 2. عکس گرفتن. عکس انداختن. عکس برداری کردن 3. در عکس ( خوب یا بد ) افتادن
1. بدهی ( عقب افتاده ) 2. کار عقب افتاده 3. عقب افتاده. معوقه مثال: a mutiny over pay arrears یک سرپیچی برای پرداخت بدهی های معوقه
1. با سختگیری. سختگیرانه . با انضباط 2. جدا. بطور جدی. اکیدا 3. مطلقا. کاملا 4. دقیقا 5. بسیار. خیلی 6. صرفا. منحصرا
متری. متریک. معیار. واحد. سنجه. شاخص مثال: all measurements are given in metric form همة سنجش ها بر اساس فرم شاخص ارائه شده
برانداختن. ساقط کردن. سرنگون کردن مثال: his involvement in a plot to overthrow the government درگیری او در یک توطئه برای سرنگون کردن دولت
جن مثال: He said: Goblin is non - existent او گفت: جن فاقد وجود خارجی و موهوم است.
1. ماهرانه بکار بردن. با مهارت کنترل کردن 2. ماهرانه عمل کردن 3. دستکاری کردن 4. فریب دادن. گول زدن. شیره سر کسی مالیدن 5. دست بردن توی. تغلب کردن مث ...
1. هل دادن. گذاشتن. انداختن 3. هل مثال: he shoved her roughly away او, {زن} را با خشونت به یکسو هل داد.
کار گروهی مثال: an appreciation of the value of teamwork یک ارزیابی از ارزش کار گروهی
1. حرمت. حیثیت. ابرو 2. اعتبار. حسن شهرت. خوشنامی مثال: an appearance of respectability جلوه ای از اعتبار و خوشنامی
ژولیده. آشفته. نامرتب. به هم ریخته مثال: her dishevelled appearance ظاهر ژولیده و نامرتب او
رایزن. مشاور مثال: advisers cautioned against tax increases مشاوران در برابر افزایش مالیات تذکر دادند.
متخلف. خلافکار. مجرم مثال: a first offender may receive a caution احتمالا اولین متخلف و مجرم یک اخطار دریافت می کند.
1. بمباران 2. بمب گذاری مثال: a bombing mission یک ماموریت بمب گذاری
{کشور} رومانی مثال: a mercy mission to Romania یک ماموریت نجات به {کشور} رومانی
1. ناقص. معیوب. خراب 2. نادرست مثال: injuries arising from defective products خسارات از محصولات معیوب و خراب بوجود می اید.
1. قلبی 2. ( مربوط به ) قلب مثال: a cardiac arrest یک ایست قلبی
1. بازنشستگی 2. کناره گیری. انزوا 3. گوشه عزلت. خلوت مثال: early retirement was proposed as a solution بازنشستگی زودتر از موقع به عنوان یک راه حل پی ...
1. محض. صرف 2. ( لباس ) نازک. بدن نما 3. عمودی 4. راست. مستقیم
1. محور ( چرخ ) . میله. آکسل مثال: the front axle buckled محور {چرخ} جلو کج شد
1. ریاست جمهوری. مقام ریاست جمهوری. دوره ریاست جمهوری 2. ریاست. مقام ریاست. دوره ریاست مثال: the liberal climate that existed during his presidency ...
1. معیار. ملاک. میزان. استاندارد 2. سطح 3. حد مطلوب 4. ستون. تیر 5. ( گیاه شناسی ) پیوند 6. پرچم. علم. درفش. نشان 7. استاندارد. استانده 8. پذیرفته. ق ...
ارتباط دور برد. ارتباط از راه دور مثال: his first essay in telecommunications اولین کوشش او در ارتباط از راه دور
1. خوشبختی. سعادت 2. رفاه. به زیستی 3. ( در آمریکا ) هزینه به زیستی 4. رفاهی. اجتماعی مثال: the party that erected the welfare state حزبی که دولت رف ...
1. درد شدید 2. احساس شدید 3. ( وجدان ) عذاب مثال: a pang of envy یک دردِ شدید حسادت یک احساس شدید حسادت
قطره باران مثال: the steady drum of raindrops صدای ضرباتِ پی در پی قطرات باران
نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: his impending doom نابودی و هلاکت قریب الوقوع او