پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
۱. ناراحت بودن. نگران بودن. عصبانی بودن ۲. بی تابی کردن. ناراحتی کردن ۳. بدخلقی کردن. نق زدن ۴. ناراحت کردن ۵. ساییدن. فرسوده کردن. خوردن 6. جویدن. گ ...
۱. فوت. درگذشت ۲. سقوط. ورشکستگی. اضمحلال. مرگ مثال: Nor restores anything after its demise و نه چیزی بعد از مرگ اش بازگردانده خواهد شد.
۱. دور ۲. دور دست. دور افتاده ۳. قدیم. گذشته. گذشته دور مثال: But how can they attain it from a far off place. اما آنها چگونه از مکانی دور دست به آن ...
۱. یک به یک. یکی یکی ۲. تنها. دست تنها. به تنهایی مثال: That you rise up for Allah’s sake, in pairs or singly برای خاطر خدا دو تایی یا به تنهایی قیام ...
آبادی. دهکده مثال: Hamlets prominent from the main route آبادیهای در معرض دید در فاصله جاده اصلی.
تنک. نامتراکم. پراکنده. متفرق . کم تراکم مثال: And sparse lote trees و درختان سدر پراکنده �وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ�
کنار، درخت کنار، درخت سدر مثال: And sparse lote trees و درختان سدر پراکنده �وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ�
درختچه گز مثال: Bearing bitter fruit, tamarisk دارای میوه تلخ و درختچه گز. �ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ�
۱. گاز زدن. جویدن ۲. تحلیل بردن. فرسودن. از بین بردن ۳. ازار دادن. عذاب دادن ۴. با جویدن {کاری را} انجام دادن.
۱. منبع اب. مخزن اب. تانکر. تانک ۲. {توالت} سیفون ۳. قدح بزرگ مسی مثال: They built for him as many temple as he wished, and figures, basins like cist ...
مثال: O mountains and birds, chime in with him! ای کوه ها و مرغان با او همنوا شوید. {آیه اشاره به همنوایی کوه ها و پرندگان با حضرت داوود در تسبیح کرد ...
۱. ناقوس. زنگ ۲. صدای ناقوس. صدای زنگ ۳. توافق. سازگاری ۴. {زنگ} به صدا در امدن. زدن ۵. زنگ زدن 6. {زنگ} به صدا در اوردن. زدن ۷. توافق داشتن. جور بود ...
۱. ضعیف شدن. تحلیل رفتن. پژمرده شدن ۲. شل شدن. وا رفتن. سست شدن ۳. رنج بردن. سختی کشیدن ۴. غم خوردن. حسرت {چیزی را} کشیدن مثال: Languish in punishme ...
۱. اصلاح کردن. تصحیح کردن. درست کردن ۲. {شیمی} دوباره تقطیر کردن ۳. {جریان برق} یکسو کردن مثال: He will rectify your conduct for you. او رفتارتان ر ...
شایعه ساز. شایعه پرداز مثال: And the rumormongers in the city [do not give up] و شایعه سازها در شهر دست بردار نخواهند بود.
زن ها. زنان فامیل مثال When you ask [his] womenfolk for something زمانی که شما از زنهای او چیزی خواستید. �وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا �
۱. دوم ۲. دومی ۳. آخر ۴. اخیر
به رخ کشیدن. پز {کسی یا چیزی را} دادن. نمایش دادن مثال: And do not flaunt your finery like the former ignorance. زر و زیورهای خود را مانند جهالت پ ...
۱. نمونه بارز. ۲. سرمشق. الگو. اسوه ۳. مثال مثال: In the Apostle of Allah there is certainly for you a good exemplar. همانا در رسول خدا برای شما سر ...
مرتد شدن، از دین برگشتن مثال: And had they been asked to apostatize. سپس از آنها خواسته می شد که مرتد شده و از دین برگردند. � ثُمَّ سُئِلُوا الْفِت ...
۱. شک. تردید. دو دلی. بی اعتمادی. سوء ظن مثال: And you entertained misgiving about Allah, و شما درباره خداوند شک و تردید {و سوء ظن} در سر می پرورانی ...
۱. رفیق ۲. هم قطار ۳. {بصورت جمع} چپی ها. کمونیست ها مثال: Barring any favor you may do your comrade. بجز هر لطفی که ممکن است شما نسبت به رفیق خود ...
دوباره. از نو. مجددا. یک بار دیگر مثال: Shall we be indeed created anew? آیا براستی ما دوباره خلق می شویم؟ �أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ�
محکم. استوار. راسخ. تزلزل ناپذیر مثال: only some of them remain unswerving. تنها برخی از آنها محکم و استوار باقی می مانند. �فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ�
سایبان. چادر . حفاظ مثال: When waves cover them like awnings, زمانی که امواج آنها را همچون و سایه بانها بپوشاند. �وَإِذَا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّ ...
۱. دست و پا چلفتی ۲. بد قواره. بد ترکیب. زشت. ناخوشایند مثال: Indeed the ungainliest of voices is the donkey’s voice. براستی زشت ترین صداها صدای خرا ...
{آدم} لاف زن. خودستا، فخرفروش مثال: Indeed Allah does not like any swaggering braggart. براستی خداوند هیچ مغرور ِ فخر فروشی را دوست ندارد. �إِنَّ ا ...
لقمان مثال: Certainly We gave Luqman wisdom بی شک ما به لقمان حکمت دادیم. �وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ�
انحرافی. منحرف کننده مثال: Among the people is he who buys diversionary talk. از میان مردم او کسی است که سخنان منحرف کننده را خریدار است.
زنده کننده. حیات دهنده مثال: Indeed He is the reviver of the dead. براستی او {خدای} حیات دهنده مردگان است. �إِنَّ ذَٰلِکَ لَمُحْیِی الْمَوْتَی�
۱. حرمت گذاشتن. ۲. گرامی داشتن. عزیز شمردن ۳. نحسین کردن ۴. تقدیس کردن. مقدس شمردن مثال: And you revere them as you revere one another? و شما آنها ر ...
با تحکم. آمرانه مثال: Indeed you used to accost us peremptorily. البته شما سابقا با تحکم و آمرانه با ما مواجه می شدید.
بهت. حیرت. گیجی. منگی، تخدیر مثال: Nor will it cause them stupefaction, و آن باعث گیجی و تخدیر آنها نخواهد شد. �وَلَا هُمْ عَنْهَا یُنْزَفُونَ�
تا خرخره خوردن. خود را خفه کردن با . شکمی از عزا در اوردن مثال: And gorge with it their bellies. و شکم های خود را با آن تا خرخره پر کردند. �فَمَال ...
۱. داغ. جوشان. ۲. سوزان ۳. تند. گزنده ۴. داغ مثال: A solution of scalding water. محلولی از آب داغ و جوشان
کم ترین. پایین ترین. پست ترین مثال: But We made them the lowermost. اما ما آنها را پست ترین کردیم. �فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِین�
گریختن. فرار کردن. در رفتن. مثال: When he absconded toward the laden ship وقتی او به سمت کشتی پر و سنگین گریخت. �إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَش ...
۱. دروغگویی ۲. دروغ. کذب ۳. دروغین بودن، نادرستی مثال: History will prove the mendacity of his claims. تاریخ نادرستی و دروغ بودن ادعاهای او را ثابت ...
دروغگو، کاذب. مثال: He is a mendacious magician او یک ساحر دروغگو و کذاب است.
۱. مطلوب{تر}. پسندیده{تر} بهتر ۲. دلخواه ۳. مرغوب ۴. مفید ۵. لازم. ضروری 6. سکسی. تحریک کننده. جذاب مثال: This is indeed the desirable thing [to do] ...
۱. چشم غره رفتن. تشر زدن ۲. قلدری کردن. ترساندن. تهدید کردن مثال: And he browbeats me in speech. و او در سخنرانی به من تشر زد {و تهدید کرد}.
قائم مقام، خلیفه، جانشین مثال: Indeed We have made you a vicegerent on the earth. براستی ما تو را خلیفه و جانشین بر روی زمین قرار دادیم. �إِنَّا جَ ...
رخش. توسن. اسب اصیل مثال: One evening when there were displayed before him prancing steeds یک روز عصر وقتی در برابر او اسبهای اصیل با خرامیدن بر روی ...
مثال: One evening when there were displayed before him prancing steeds یک روز عصر وقتی در برابر او اسبهای اصیل با خرامیدن بر روی دو تا {گام برداشتن ه ...
۱. شایسته یا برازنده یا درخور {کسی یا چیزی} بودن. مناسب {کسی یا چیزی} بودن ۲. {از کسی} انتطار داشتن مثال: That will not befit anyone except me. آن ...
از سروران بزرگوارم خواهشمندم برای حفظ شان و ادب، در هنگام ترجمه کلمات انگلیسی که معانی زشتی در زبان فارسی دارند هنگام نوشتن، آن کلمه را به صورت مخدوش ...
۱. نقش. نقش و نگار. طرح ۲. درون مایه. مضمون ۳. {موسیقی} مایه اصلی مثال: A scripture [composed] of similar motifs, کتابی آسمانی نگاشته شده با مضامینی ...
۱. دفع کردن. دور کردن ۲. از زیر {چیزی} در رفتن. از دست {کسی} فرار کردن ۳. روی پای خود ایستادن مثال: She raised her hand up to fend branches from her ...
{مجازات و غیره} مقرر کردن. تعیین کردن مثال: The terrible punishment [meted out to him] کیفر وحشتناکی برای او مقرر شد.
نادرستی. خلافکاری. کجی، انحراف مثال: An Arabic Quran, without any deviousness قرآنی عربی بدون هیچ کجی و نادرستی �قُرْآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَ ...