پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
1. حمله کننده. یورش برنده. شبیخون زننده 2. ( نظامی ) تکاور. کماندو. جمعی گروه ضربت 3. عضو گروه ضربت پلیس. کماندوی پلیس 4. سارق مثال: James struggled ...
1. خلوت. تنهایی. آرامش. آسایش 2. نهان. اختفا. خفا 3. زندگی خصوصی. امور شخصی مثال: they respected our privacy آنها رعایت خلوت و تنهایی ما را کردند.
1. متقارن. قرینه ای. قرینه دار 2. قرینه مثال: more or less symmetrical تقریبا قرینه
جعبه دنده. گیربکس مثال: an accessory gearbox یک جعبه دنده یدکی
( عکاسی ) فلاش خودکار مثال: we sell camera accessories such as tripods and flashguns in this shop ما در این مغازه لوازم یدکی دوربین مثل سه پایه ها و ...
( چمدان و غیره ) باز کردن. خالی کردن مثال: she began to unpack her bags او شروع کرد به باز کردن ساک هایش.
دستگاه فتوکوپی مثال: students have access to a photocopier دانش آموزان به یک دستگاه فتوکوپی دسترسی دارند.
1. ( ظرف ) پیرکس 2. قابلمه لعابی. قابلمه 3. کاسرول ( نوعی غذای پخته شده در پیرکس ) 4. در پیرکس پختن مثال: season the casserole to taste به کاسرول {نو ...
1. در بحر ( چیزی ) فرو رفتن. درباره ( چیزی ) تعمق کردن. 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. به تعمق پرداختن. به فکر فرو رفتن 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. در ف ...
1. رضایت دادن. تسلیم شدن 2. به ( مقامی ) دست یافتن. وارٍد ( مقامی ) شدن 3. عضو ( پیمانی ) شدن مثال: he acceded to his master's wishes او تسلیم خواس ...
1. حرارت مرکزی. گرمایش مرکزی 2. شوفاژ مثال: a central heating pipe یک لوله ی گرمایش مرکزی یک لوله ی شوفاژ
1. تشویق آمیز. دلگرم کننده 2. نوید بخش. امید بخش. امیدوار کننده مثال: we regard these results as encouraging ما این نتایج را دلگرم کننده و نوید بخش ت ...
1. رای دهنده. دارنده حق رای. واجد شرایط ( انتخاب کردن ) 2. ( در آمریکا ) عضو کالج انتخاباتی مثال: the register of electors ثبت نام رای دهنده ها
1. ( موسیقی یا رقص ) والس 2. والس رقصیدن 3. شق و رق رفتن. شق و رق آمدن 4. ( امتحان ) به راحتی قبول شدن
1. بیرون آمدن. نمایان شدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن 2. معلوم شدن 3. بدست آمدن. حاصل شدن 4. شکل گرفتن. بوجود آمدن مثال: he emerged from the shadows او از ...
1. ستاد. مرکز فرماندهی 2. اداره مرکزی. مرکز مثال: I'm waiting for the word from HQ من منتظر دستور از طرف ستاد و مرکز فرماندهی هستم.
درخشان. براق مثال: The shiny black pants is really taking the place of jeans. شلوارهای براق مشکی واقعا جایگزین شلوار جین شده است. Maybe you’ve seen ...
برف پوش. برف گرفته مثال: snow - capped peaks towered over the valley قله های پوشیده از برف روی دره قد کشیده بودند.
نوزاد مثال: A newborn girl یک نوزاد دختر
روغن بزرک مثال: linseed oil restores the shine روغن بزرک درخشش و جلا را به حال اول بر می گرداند.
1. برنده 2. گیرا. جذاب. خوشایند 3. پیروزی. برد. مثال: a winning shot یک ضربه ی توپ {منجر به} برد و پیروزی
1. محکم. جان دار 2. عظیم. کلان. قابل توجه 3. ثروتمند. غنی 4. اساسی. بنیادی 5. جوهری. ذاتی 6. واقعی مثال: substantial reductions تحفیف های اساسی و قاب ...
دیوار حائل. دیوار ضامن مثال: the strength of the retaining wall استحکام و دوام دیوار حائل
تورمی. تورم زا مثال: a reduction in inflationary pressure یک کاهش در فشار تورمی
افتخاری مثال: he was voted in as honorary secretary. او به عنوان یک منشی افتخاری انتخاب شده بود.
1. بدتر شدن 2. وخیم تر شدن. رو به وخامت گذاشتن 3. سیر قهقرایی پیمودن 4. خراب شدن. کیفیت خود را از دست دادن 5. بدتر کردن. وخیم تر کردن مثال: her heari ...
1. زمین بازی 2. تفریح گاه مثال: Gary was banned from the playground گری از زمین بازی محروم شده بود.
خانه های سازمانی. مجتمع مسکونی دولتی مثال: an anonymous housing estate یک مجتمع مسکونی دولتی معمولی و عادی
1. اهدا کننده. دهنده 2. ( حقوقی ) هبه کننده. واهب مثال: an anonymous donor یک اهدا کننده گمنام
زندانبان. نگهبان زندان مثال: warders can't always anticipate the actions of prisoners زندانبانها همیشه نمی توانند افعال و حرکات زندانیان را پیش بینی ...
منحصرا. فقط. تنها مثال: a uniquely social animal یک حیوان منحصرا اجتماعی
( اقتصاد ) زیان ده. ضرر ده مثال: they prop up loss - making industries آنها صنایع زیان ده را حمایت و پشتیبانی می کنند.
1. مرکز شهر. ناحیه فقیر نشین 2. مرکزی. مرکز شهری
کتری مثال: steam from the kettle بخار آب ِ کتری
( سهام و غیره ) مطمئن. سودآور. معتبر مثال: blue - chip stocks سهامهای مطمئن و سودآور
1. عمیقا. به شدت. شدیدا 2. به طور عمیقی. عمقی. عمیق 3. از ته دل. قلبا مثال: she breathed deeply او عمیقا نفس کشید. / او نفس عمیقی کشید.
1. جلوگیری. منع. ممانعت 2. محدودیت. قید. قید و بند. مانع 3. خویشتن داری 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) تثبیت
1. مشت و مال. ماساژ 2. مشت و مال دادن. ماساژ دادن 3. ( پماد و غیره ) مالیدن 4. ( ارقام ) دستکاری کردن
1. رگبار 2. دوش 3. ریختن 4. باریدن 5. پاشیدن 6. دوش گرفتن
رنگ. رنگ کاری. محل رنگ شده مثال: the paintwork has faded رنگ کاری {ساختمان} کم رنگ شده بود.
1. بازبینی کردن. دوباره دیدن. کنترل کردن 2. بازبینی. کنترل دقیق مثال: every fact was double - checked همه داده ها بازبینی شده بود.
1. الوده کردن 2. فاسد کردن. منحرف کردن. خراب کردن مثال: it is a fact that the water is polluted این یک واقعیت است که آب آلوده شده.
( در بریتانیا ) وزیر امور خارجه مثال: he became Foreign Secretary او وزیر اور خارجه شد.
تفنگ سر پر. تفنگ فتیله ای مثال: a musket ball یک گلوله ی تفنگ فتیله ای
جنوبی مثال: a summer house with a southern aspect یک خانه تابستانی با یک نمای جنوبی
1. کشیدن. نقاشی کردن 2. نشان دادن. نمایش دادن 3. وصف کردن. توصیف کردن. تصویر کردن 4. ( در نمایش ) نقش کسی را ایفا کردن
1. بارون ( لقب اشرافی در بریتانیا ) 2. ( مجازی ) سلطان مثال: the barons appropriated church lands بارونها املاک کلیسا را تصاحب کردند.
1. احساساتی 2. افراطی. افراط آمیز 3. ( سنگ ) خروجی مثال: he was effusive in his attentions او در محبت هایش احساساتی بود.
1. نمایش جانبی 2. رویداد فرعی. واقعه کم اهمیت
گرانشی. ( مربوط به ) جاذبه مثال: the stars are held together by gravitational attraction ستاره ها همدیگر را توسط جاذبه گرانشی نگهداشته اند