پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٦,٩٧٩
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. حمله کننده. یورش برنده. شبیخون زننده 2. ( نظامی ) تکاور. کماندو. جمعی گروه ضربت 3. عضو گروه ضربت پلیس. کماندوی پلیس 4. سارق مثال: James struggled ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. خلوت. تنهایی. آرامش. آسایش 2. نهان. اختفا. خفا 3. زندگی خصوصی. امور شخصی مثال: they respected our privacy آنها رعایت خلوت و تنهایی ما را کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. متقارن. قرینه ای. قرینه دار 2. قرینه مثال: more or less symmetrical تقریبا قرینه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جعبه دنده. گیربکس مثال: an accessory gearbox یک جعبه دنده یدکی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( عکاسی ) فلاش خودکار مثال: we sell camera accessories such as tripods and flashguns in this shop ما در این مغازه لوازم یدکی دوربین مثل سه پایه ها و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( چمدان و غیره ) باز کردن. خالی کردن مثال: she began to unpack her bags او شروع کرد به باز کردن ساک هایش.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دستگاه فتوکوپی مثال: students have access to a photocopier دانش آموزان به یک دستگاه فتوکوپی دسترسی دارند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( ظرف ) پیرکس 2. قابلمه لعابی. قابلمه 3. کاسرول ( نوعی غذای پخته شده در پیرکس ) 4. در پیرکس پختن مثال: season the casserole to taste به کاسرول {نو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. در بحر ( چیزی ) فرو رفتن. درباره ( چیزی ) تعمق کردن. 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. به تعمق پرداختن. به فکر فرو رفتن 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. در ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. رضایت دادن. تسلیم شدن 2. به ( مقامی ) دست یافتن. وارٍد ( مقامی ) شدن 3. عضو ( پیمانی ) شدن مثال: he acceded to his master's wishes او تسلیم خواس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. حرارت مرکزی. گرمایش مرکزی 2. شوفاژ مثال: a central heating pipe یک لوله ی گرمایش مرکزی یک لوله ی شوفاژ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. تشویق آمیز. دلگرم کننده 2. نوید بخش. امید بخش. امیدوار کننده مثال: we regard these results as encouraging ما این نتایج را دلگرم کننده و نوید بخش ت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. رای دهنده. دارنده حق رای. واجد شرایط ( انتخاب کردن ) 2. ( در آمریکا ) عضو کالج انتخاباتی مثال: the register of electors ثبت نام رای دهنده ها

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ( موسیقی یا رقص ) والس 2. والس رقصیدن 3. شق و رق رفتن. شق و رق آمدن 4. ( امتحان ) به راحتی قبول شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. بیرون آمدن. نمایان شدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن 2. معلوم شدن 3. بدست آمدن. حاصل شدن 4. شکل گرفتن. بوجود آمدن مثال: he emerged from the shadows او از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ستاد. مرکز فرماندهی 2. اداره مرکزی. مرکز مثال: I'm waiting for the word from HQ من منتظر دستور از طرف ستاد و مرکز فرماندهی هستم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

درخشان. براق مثال: The shiny black pants is really taking the place of jeans. شلوارهای براق مشکی واقعا جایگزین شلوار جین شده است. Maybe you’ve seen ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برف پوش. برف گرفته مثال: snow - capped peaks towered over the valley قله های پوشیده از برف روی دره قد کشیده بودند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نوزاد مثال: A newborn girl یک نوزاد دختر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روغن بزرک مثال: linseed oil restores the shine روغن بزرک درخشش و جلا را به حال اول بر می گرداند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. برنده 2. گیرا. جذاب. خوشایند 3. پیروزی. برد. مثال: a winning shot یک ضربه ی توپ {منجر به} برد و پیروزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

1. محکم. جان دار 2. عظیم. کلان. قابل توجه 3. ثروتمند. غنی 4. اساسی. بنیادی 5. جوهری. ذاتی 6. واقعی مثال: substantial reductions تحفیف های اساسی و قاب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیوار حائل. دیوار ضامن مثال: the strength of the retaining wall استحکام و دوام دیوار حائل

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تورمی. تورم زا مثال: a reduction in inflationary pressure یک کاهش در فشار تورمی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

افتخاری مثال: he was voted in as honorary secretary. او به عنوان یک منشی افتخاری انتخاب شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. بدتر شدن 2. وخیم تر شدن. رو به وخامت گذاشتن 3. سیر قهقرایی پیمودن 4. خراب شدن. کیفیت خود را از دست دادن 5. بدتر کردن. وخیم تر کردن مثال: her heari ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. زمین بازی 2. تفریح گاه مثال: Gary was banned from the playground گری از زمین بازی محروم شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خانه های سازمانی. مجتمع مسکونی دولتی مثال: an anonymous housing estate یک مجتمع مسکونی دولتی معمولی و عادی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. اهدا کننده. دهنده 2. ( حقوقی ) هبه کننده. واهب مثال: an anonymous donor یک اهدا کننده گمنام

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

زندانبان. نگهبان زندان مثال: warders can't always anticipate the actions of prisoners زندانبانها همیشه نمی توانند افعال و حرکات زندانیان را پیش بینی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

منحصرا. فقط. تنها مثال: a uniquely social animal یک حیوان منحصرا اجتماعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( اقتصاد ) زیان ده. ضرر ده مثال: they prop up loss - making industries آنها صنایع زیان ده را حمایت و پشتیبانی می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. مرکز شهر. ناحیه فقیر نشین 2. مرکزی. مرکز شهری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کتری مثال: steam from the kettle بخار آب ِ کتری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

( سهام و غیره ) مطمئن. سودآور. معتبر مثال: blue - chip stocks سهامهای مطمئن و سودآور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عمیقا. به شدت. شدیدا 2. به طور عمیقی. عمقی. عمیق 3. از ته دل. قلبا مثال: she breathed deeply او عمیقا نفس کشید. / او نفس عمیقی کشید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. جلوگیری. منع. ممانعت 2. محدودیت. قید. قید و بند. مانع 3. خویشتن داری 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) تثبیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. مشت و مال. ماساژ 2. مشت و مال دادن. ماساژ دادن 3. ( پماد و غیره ) مالیدن 4. ( ارقام ) دستکاری کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. رگبار 2. دوش 3. ریختن 4. باریدن 5. پاشیدن 6. دوش گرفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رنگ. رنگ کاری. محل رنگ شده مثال: the paintwork has faded رنگ کاری {ساختمان} کم رنگ شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بازبینی کردن. دوباره دیدن. کنترل کردن 2. بازبینی. کنترل دقیق مثال: every fact was double - checked همه داده ها بازبینی شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. الوده کردن 2. فاسد کردن. منحرف کردن. خراب کردن مثال: it is a fact that the water is polluted این یک واقعیت است که آب آلوده شده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( در بریتانیا ) وزیر امور خارجه مثال: he became Foreign Secretary او وزیر اور خارجه شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تفنگ سر پر. تفنگ فتیله ای مثال: a musket ball یک گلوله ی تفنگ فتیله ای

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

جنوبی مثال: a summer house with a southern aspect یک خانه تابستانی با یک نمای جنوبی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. کشیدن. نقاشی کردن 2. نشان دادن. نمایش دادن 3. وصف کردن. توصیف کردن. تصویر کردن 4. ( در نمایش ) نقش کسی را ایفا کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. بارون ( لقب اشرافی در بریتانیا ) 2. ( مجازی ) سلطان مثال: the barons appropriated church lands بارونها املاک کلیسا را تصاحب کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. احساساتی 2. افراطی. افراط آمیز 3. ( سنگ ) خروجی مثال: he was effusive in his attentions او در محبت هایش احساساتی بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. نمایش جانبی 2. رویداد فرعی. واقعه کم اهمیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرانشی. ( مربوط به ) جاذبه مثال: the stars are held together by gravitational attraction ستاره ها همدیگر را توسط جاذبه گرانشی نگهداشته اند