forceful

/ˈfɔːrsfəl//ˈfɔːsfəl/

معنی: موثر، قوی، موکد
معانی دیگر: نیرومند، پرزور، زورمند، (مجازی) موثر، هنایش گر، کاری، باورانگیز

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: forcefully (adv.), forcefulness (n.)
• : تعریف: having power, force, or effectiveness.
مترادف: dynamic, effective, emphatic, energetic, potent, powerful, strong, vigorous
متضاد: feeble, thin
مشابه: aggressive, ardent, cogent, expressive, heavy, high, impulsive, mighty, persuasive, puissant, robust, solid, telling, trenchant, virile

- a forceful blow
[ترجمه گوگل] یک ضربه قوی
[ترجمه ترگمان] یک ضربت محکم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is a forceful speaker.
[ترجمه گوگل] او یک سخنران قوی است
[ترجمه ترگمان] او یک سخنگوی قوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a forceful plea for peace
لابه ی موثر برای صلح

2. a forceful speaker
سخنران موثر (توانا) اثربخش

3. her forceful style of writing
سبک غنی نویسندگی او

4. He gained a reputation as a forceful member of the party.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یکی از اعضای قدرتمند حزب شهرت پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]او به عنوان عضو forceful حزب شهرتش را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A forceful outburst blew over the garden.
[ترجمه گوگل]طغیان شدیدی در باغ وزید
[ترجمه ترگمان]یک فوران ناگهانی از روی باغ گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was a man of forceful character, with considerable insight and diplomatic skills.
[ترجمه گوگل]او مردی با شخصیت نیرومند، با بصیرت قابل توجه و مهارت های دیپلماتیک بود
[ترجمه ترگمان]او مردی با قدرت قوی، با بینش و مهارت های دیپلماتیک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. That forceful young woman edged out the former headmaster and is now headmaster herself.
[ترجمه گوگل]آن زن جوان زورگو مدیر سابق مدرسه را کنار زد و اکنون خودش مدیر مدرسه است
[ترجمه ترگمان]این خانم جوان قوی، مدیر قبلی را بیرون کشید و حالا مدیر مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It made a very forceful impression on me.
[ترجمه گوگل]این تاثیر بسیار قوی بر من گذاشت
[ترجمه ترگمان]تاثیر خیلی شدیدی روی من گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The opposition leader led a very forceful attack on the government in parliament this morning.
[ترجمه گوگل]رهبر اپوزیسیون صبح امروز یک حمله بسیار شدید به دولت را در پارلمان رهبری کرد
[ترجمه ترگمان]رهبر اپوزیسیون امروز صبح یک حمله قوی به دولت در پارلمان را رهبری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was a forceful intellectual unafraid to speak her mind.
[ترجمه گوگل]او یک روشنفکر نیرومند بود که نمی ترسید نظرش را بگوید
[ترجمه ترگمان]او یک روشنفکر forceful بود که نمی توانست حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In a very forceful speech he set about his critics.
[ترجمه گوگل]او در یک سخنرانی بسیار قوی به منتقدان خود پرداخت
[ترجمه ترگمان]او در یک سخنرانی بسیار قوی، منتقدان خود را مورد انتقاد قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was made to step down by my forceful argument.
[ترجمه گوگل]با استدلال شدید من مجبور به کناره گیری شد
[ترجمه ترگمان]اون مجبور شده بود که با forceful من کنار بیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Even his closest allies describe him as forceful, aggressive and determined.
[ترجمه گوگل]حتی نزدیک ترین متحدانش نیز او را فردی نیرومند، تهاجمی و مصمم توصیف می کنند
[ترجمه ترگمان]حتی نزدیک ترین متحدان او او را قوی، تهاجمی و مصمم توصیف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was forceful, but by no means a zealot.
[ترجمه گوگل]او زور بود، اما به هیچ وجه متعصب نبود
[ترجمه ترگمان]او قوی بود، اما به هیچ وجه a نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The President hasn't been forceful enough in changing the judicial system.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور در تغییر سیستم قضایی زور کافی نداشته است
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور در تغییر سیستم قضایی به اندازه کافی قوی نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

موثر (صفت)
operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

قوی (صفت)
mighty, hard, solid, valid, drastic, keen, strong, fierce, heavy, formidable, stark, bouncing, brawny, stalwart, boisterous, forcible, powerful, potent, intense, violent, buxom, vigorous, hefty, stocky, forceful, lusty, high-powered, high-pressure, irresistible, stoutish, towering, two-handed, walloping

موکد (صفت)
strict, corroborated, emphatic, emphasized, forceful

انگلیسی به انگلیسی

• strong, powerful, vigorous; effective; driven by force
someone who is forceful expresses their opinions in a strong and confident way.
something that is forceful causes you to think or feel something very strongly.

پیشنهاد کاربران

موثر / نظامی / پر قدرت و با اعتماد به نفس
adjective
[more forceful; most forceful]
1 : having a strong and confident quality
◀️He has a very forceful personality.
◀️She's a confident and forceful leader.
...
[مشاهده متن کامل]

2 : expressed in a way that is effective and that influences people's thoughts and ideas
◀️They have made a forceful argument in favor of changing the system.
3 : done with military or physical force
The government has threatened to use more forceful measures if◀️ necessary.
🔷 FORCEFULLY قید
◀️speaking forcefully
🔷 FORCEFULNESS اسم غیر قابل شمارش
◀️the forcefulness of her argument/personality

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : force / enforce
✅️ اسم ( noun ) : force / forcefulness / enforceability / enforcement / enforcer
✅️ صفت ( adjective ) : forceful / forced / forcible / enforced / enforceable
✅️ قید ( adverb ) : forcefully / forcibly
تهاجمی
متقن
مستدل
اجبار
متحکّم به معنی امرکننده و زورگو
تحکم آمیز
The opposition leader led a very forceful attack on the government in parliament this morning
اجباری
پرخاشگر، مهاجم، ستیزه گر
قاطع، محکم، جدی و تاثیرگذار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس