پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)
1. دوچرخه سوار 2. موتور سوار. موتوری مثال: a mass of cyclists انبوهی از دوچرخه سواران
1. ( موسیقی ) جاز 2. ( عامیانه ) مزخرفات 3. به صورت جاز اجرا کردن 4. شور و نشاط بخشیدن. گرم کردن 5. پر زرق و برق کردن مثال: he's mad about jazz او ...
1. یورش. هجوم 2. شتاب. عجله 3. ( صدای ) برخورد 4. کمی. یک کمی. یک خرده. یک ذره 5. خط تیره 6. ( مورس ) حط 7. دوی سرعت 8. نیرو. تحرک. انرژی 9. داشبورد. ...
1. چرب 2. روغنی 3. چاپلوس. متملق 4. چاپلوسانه. تملق امیز
1. سوراخ. سوراخ دار. درز دار 2. نشت کننده. چکه کننده 3. ( زبان ) لق 4. نامطمئن. غیر قابل اعتماد مثال: a leaky joint in the guttering یک اتصالِ نشت کن ...
1. شرعی. مشروع 2. اصیل 3. متداول. مرسوم 4. کشیشی. ( مربوط به ) کشیش
تجدید نظر شده. اصلاح شده مثال: a revised impression of the 1981 edition یک چاپ اصلاح شده از ویرایش سال 1981
1. مدار 2. ( مجازی ) حوزه. کانون. دایره 3. کاسه چشم. حدقه 4. در مدار حرکت کردن. دور زدن 5. در مدار قرار دادن مثال: the moon orbits the earth ماه زمی ...
1. عمیق. ژرف 2. سنگین 3. شدید. حاد 4. بنیادی. اساسی 5. پر مغز. پر محتوا 6. کامل 7. پیچیده مثال: school made a profound impression on me مدرسه بر من ...
1. داد زدن. فریاد کشیدن. نعره زدن 2. داد. فریاد. نعره مثال: they were hollering and raising hell آنها داشتند داد و فریاد و نعره می زدند و ناراحتی و م ...
1. طراح. نقشه کش 2. مهندس شهرسازی مثال: he raised hell with the planners او به طراحان با صدای بلند و با عصبانیت اعتراض کرد.
ولیک. خَفچه. زالزالک ( نوعی درخت یا درختچه ) مثال: fields hedged with hawthorn مزرعه ها با درخت خفچه ( زالزالک ) محصور شده بود.
1. ( سکه ) با عیار صحیح. تمام عیار 2. اصیل. ارزشمند. عالی 3. استرلینگ ( پول رایج انگلستان ) مثال: an excellent hedge against a fall in sterling یک م ...
1. ( مربوط به ) حساب. حسابی 2. عددی مثال: arithmetical problems مسائل {مربوط به} حساب
1. کف شومینه . جلوی شومینه 2. کوره. اجاق. آتشدان 3. خانه. خانواده. کانون خانواده مثال: a fire glowed in the hearth یک آتش در جلوی شومینه روشن بود.
دستاویز. متمسک. بهانه. حقه. کلک. تمهید مثال: a deliberate ploy to make us flap یک تمهید عمدی برای دستپاچه کردن ما.
اردکهای وحشی مثال: the mallards flapped their wings اردکهای وحشی بالهایشان را تکان دادند.
ویسکی مثال: pour the whisky over the lobster and flame it ویسکی را روی خرچنگ دریایی بریز و آن را سرخ کن.
جین سنگ ( گیاهی از تیره ی عشقه که ریشه آن مصرف دارویی دارد ) مثال: an extract of the ginseng root یک عصاره از ریشه ی جینسینگ
1. قلمرو. سرزمین. خطه 2. کشور 3. خاک 4. مستعمره 5. سرزمین تحت قیمومت 6. ناحیه. منطقه 7. حوزه. زمینه مثال: a UK dependent territory یک سرزمین وابسته ...
1. کاریابی 2. تعیین جا 3. کارآموزی 4. طبقه بندی مثال: your placement is dependent on her decision تعیین جا و کاریابی شما تابع تصمیم او است.
مالیات دهنده مثال: taxpayers often trip up by not declaring taxable income مالیات دهندگان اغلب بواسطه ی اعلام نکردن درآمدهای مشمول مالیات اشتباه می ک ...
مشمول مالیات مثال: taxpayers often trip up by not declaring taxable income مالیات دهندگان اغلب بواسطه ی اعلام نکردن درآمدهای مشمول مالیات اشتباه می ک ...
1. گزنه 2. گزیدن 3. رنجاندن. آزردن. عصبانی کردن مثال: I took a tumble in the nettles من افتادم روی {گیاهان} گزنه
1. بوم شناختی 2. بوم دوست مثال: the dam will upset the ecological balance این سد توازن بوم شناختی را به هم خواهد زد.
کاکایی. مرغ نوروزی. مرغ دریایی مثال: a seagull winged its way over the sea یک مرغ دریایی در مسیر خود برفراز دریا پرواز کرد.
1. سد. 2. بند 3. دریاچه سد 4. سد بستن روی. سد ساختن روی 5. سد کردن. بستن. بند آوردن 6. جلوی ( چیزی را ) گرفتن. کنترل کردن 7. ( چهارپایان ) مادر مثال: ...
1. سواره نظام 2. نیروی زرهی مثال: the sudden descent of the cavalry یورش ناگهانی سواره نظام
1. ریشه ای 2. اساسی. اصلی. بنیادی 3. تندرو. افراطی. رادیکال 4. ( ریاضیات ) ریشه 5. رادیکال. علامت رادیکال 6. ( شیمی ) بنیان مثال: the radical wing of ...
1. چرخش 2. گرداب 3. گردباد {کوچک} 4. تنوره. ستون 5. چرخیدن 6. گشتن. پلکیدن مثال: leaves whirled in eddies of wind برگها در گردابهای {کوچکِ} باد می چر ...
گواهی نامه رانندگی مثال: ?Can I see your driving licence می توانم گواهینامه ی رانندگی شما را ببینم؟
صورت جمع پنی ( یک صدم پوند. واحد پول بریتانیا. سنت ( در آمریکا و به زبانه عامیانه ) ) مثال: the shares climbed to 550 pence سود و بهره ها به ۵۵۰ پنی ...
1. با شیب تند 2. به طور بی رویه ای. بطور سرسام آوری مثال: the road climbs steeply جاده با شیب تند بالا می رود.
1. دارایی 2. نعمت. موهبت 3. امتیاز مثال: he ordered that their assets be confiscated او دستور داد که دارایی هایشان مصادره و توقیف بشود.
( اغلب بصورت جمع ) نارسایی. نقص. ضعف 2. ناکافی بودن. کم بودن. کمبود 3. نقطه ضعف
1. خفه. گرفته 2. پیچیده ( در ) . پوشیده مثال: muffled voice صدای خفه و گرفته
بی نزاکت. بی شعور مثال: a boorish character یک آدم بی شعور و بی نزاکت
1. محکم. قرص 2. قوی. نیرومند. پر قدرت 3. شدید. عمیق. موثر مثال: a forceful character یک شخصیت قوی و موثر
1. عدم توازن. عدم موازنه 2. نابرابری. اختلاف. شکاف مثال: an attempt to correct the trade imbalance یک کوشش برای تنظیم کردن عدم توازن و نابرابری {در} ...
پر علف. پوشیده از علف مثال: a grassy bank یک کناره ی پوشیده از علف
1. ( زیست شناسی و کامپیوتر ) ویروس 2. ( عامیانه ) بیماری ویروسی 3. ( مجازی ) سم. زهر. شرنگ مثال: the virus attacks the liver این ویروس به کبد حمله م ...
1. بطور وحشیانه ای. بطور فجیعی 2. بطور گزنده ای. به شیوه تلخی 3. ظالمانه. بی رحمانه 4. به شدت. به غایت. به طور حادی مثال: Chris had been brutally att ...
کم خونی مثال: anemia can be remedied by iron tablets . کم خونی بوسیله قرصهای آهن قابل درمان است.
1. برفی 2. پوشیده از برف 3. سفید چون برف مثال: in the drawing they were pictured against a snowy background در تابلوی نقاشی آنها بر یک زمینه ی برفی ن ...
1. نارضایی. 2. مخالفت
مصنوع. شئ دست ساز مثال: artefacts spread out for examination. اشیاء دست ساز برای بررسی و رسیدگی پهن شدند.
1. ابتکار 2. قوه ابتکار 3. ابتکار عمل مثال: acknowledgement of the need to take new initiatives تایید و تصدیقِ نیاز به اتخاذ ابتکار عملهای جدید
1. نافرمانی. سرپیچی. تمرد. استنکاف 2. اعتراض. مخالفت مثال: an air of defiance یک جو مخالفت و نافرمانی و سرپیچی
1. ( پرنده ) بال زدن. ( در جا ) پر زدن. پرواز کردن 2. دست و پا زدن. پر پر زدن 3. پلکیدن 4. معطل ماندن. ماندن. بودن. مثال: hundreds of birds hovered ...
1. کمبود 2. کسری مثال: the train was cancelled due to staff shortages {حرکت} قطار به علت کمبود پرسنل کنسل شده بود.