پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٧٩)
1. سنگی 2. سنگلاخ 3. سست. متزلزل. بی ثبات مثال: She couldn’t see the rocky hills. او نمی توانست تپه های سنگی را ببیند.
1. تعصب. پیش داوری. سوگیری. جبهه گیری 2. تمایل. گرایش. استعداد. آمادگی. زمینه 3. منحرف کردن 4. متمایل کردن. سوق دادن. جهت دادن به 5. به تعصب واداشتن ...
1. تاتری . ( مربوط به ) تاتر 2. نمایشی 3. ساختگی. تصنعی. متظاهرانه 4. اغراق آمیز. مبالغه آمیز مثال: from the first, surrealism was theatrical در آغا ...
سوررآلیسم مثال: from the first, surrealism was theatrical در آغاز سورآلیسم {مربوط به} تاتر بود.
( مربوط به ) شمال شرقی مثال: the northeastern sector of the town منطقه شمال شرقی شهر
1. ( در ترکیب ) جوینده ی 2. ( هواپیما و غیره ) تجسسی مثال: spotter planes locate the shoals . هواپیماهای تجسسی {مناطق} کم عمق را تعیین کردند.
( معماری ) اسکلت چوبی. الوار و گچی مثال: a half - timbered fa�ade یک نما و سر در ساخته شده از الوار و گچ
سرداب کلیسا مثال: his ghost haunts the crypt روحش پیوسته به سرداب کلیسا می آمد.
1. عجول . بی حوصله 2. خشن. خشک 3. شتاب زده. عجولانه. سرسری
( خیابان . جاده ) مشجر مثال: tree - lined avenues خیابانهای مشجر
ناتوانی مثال: his inability to cope with the situation ناتوانی او در روبرو شدن با موقعیت
1. ( مربوط به ) آمریکای لاتین 2. اهل آمریکای لاتین مثال: tango is a ballroom dance of Latin American origin تانگو یک رقص داخل سالن است که سر منشاء آن ...
گدازه مثال: a river of molten lava یک رود از گدازه های گداخته
جلوآمده. برآمده. برجسته. مثال: A barracuda is a large tropical sea fish with a protruding lower jaw and sharp teeth. باراکودا یک ماهی بزرگ در دریاه ...
آهنگری مثال: The bellows and the whole equipment to do the blacksmithing just wasn’t there. دستگاه دم آهنگری و تمام تجهیزات برای آهنگری {کردن} اندکی ...
1. جدی. با حالت جدی 2. عاقلانه. از سر عقل 3. سنگین. متین مثال: He is now more soberly dressed in a brown shirt and beige trousers. او الان با یک پیر ...
1. خوشایند. دلپذیر. مطبوع. دوست داشتنی 2. رضایت بخش مثال: Of a bright hue, pleasing to the onlookers. با یک رنگ روشن، {که} خوشایند و مطبوع ناظران با ...
1. مرد خانواده 2. رئیس قبیله 3. ریش سفید. شیخ 4. اسقف اعظم. مطران مثال: a benevolent patriarch یک ریش سفید و رئیس قبیله مهربان و نیکوکار
1. افراط کردن. زیاده روی کردن در 2. لوس بار آوردن. لوس کردن مثال: Over - indulging in any form of alcoholic beverage. افراط و زیاده روی کردن در هر ن ...
رنگ پریده. زرد مثال: A sallow bespectacled young man یک مرد جوان عینکی زرد و رنگ پریده
بیوه. بیوه زن مثال: suttee is an act of burning a widow on her husband's funeral pyre سوتی عمل سوزاندن یک زن بیوه است روی تل هیزم در مراسم دفن جسد مر ...
1. اداره ( کردن ) . ضبط و ربط . رسیدگی 2. دست زدن. لمس 3. جابجایی. نقل و انتقال. حمل 4. ( اتومبیل ) فرمانگیری. کنترل پذیری مثال: their masterful hand ...
1. پادشاه. سلطان 2. فرمانروای مطلق مثال: the majesty invested in the monarch مقامِ سلطنت به سلطان و پادشاه اعطا شد.
1. معتبر. 2. قانونی 3. موجه مثال: what is the name of one who has made a valid will? Testator. نام کسی که یک وصیت قانونی و معتبر را تنظیم می کند چی ...
ابهام. گنگی. دو پهلویی مثال: what maddens people most is his vagueness آنچه بیشتر مردم را عصبانی و کفری می کند ابهام و دو پهلویی آنهاست.
1. ننوشته. نوشته نشده. 2. غیر مدون. عرفی مثال: she had transgressed an unwritten social law او یک قانون اجتماعی نانوشته را زیر پاگذاشته بود.
1. بطور وحشتناکی. بطور فجیعی 2. خیلی بد. بسیار بد. خیلی مزخرف 3. خیلی. زیاد. بسیار. فوق العاده مثال: he is dreadfully earnest او فوق العاده جدی و پر ...
گیج. شگفت زده. مات. متحیر مثال: he looked faintly bewildered او کمی گیج و مات و متحیر به نظر می رسید.
نگهبان. کشیک مثال: that was the regular tramp of the sentry's boots آن صدای پای منظم چکمه های ( کشیک ) و نگهبان بود.
1. آکروباتی 2. چالاک. چابک. فرز مثال: trampoline is a net of strong canvas stretched onto a frame used for acrobatic tumbling. ترامپولین یک تور از پ ...
1. تکان دادن. بالا و پایین پریدن 2. تکان خوردن. بالا و پایین پریدن 3. تکان. ضربه
1. حادثه. اتفاق. واقعه. رویداد 2. درگیری. برخورد مثال: the incident jolted her out of her tranquility این حادثه آرامشش را به هم زد. So we wouldn’t s ...
بوته زار. درختچه زار مثال: men were tramping through the shrubbery مردها در میان بوته زار با قدمهای سنگین راه می رفتند.
1. داخلی. درون سازمانی 2. در داخل. بطور داخلی مثال: we have in - house training for staff ما برای کارکنان کارآموزیِ درون سازمانی داریم.
پوست ( دباغی نشده ) / ۱. پرتاب کردن. پرت کردن. انداختن ۲. ( باران ) به شدت باریدن ۳. مثل برق رفتن. مثل باد رفتن ۴. سوال پیچ کردن ۵. سرعت مثال: Peltin ...
1. بیدَستَر . سگ آبی 2. پوست بیدستر مثال: he made his fortune trading in beaver pelts او ثروتش را از راه معامله و داد و ستد پوست سگ آبی بدست آورده.
کهن. دیرینه. قدیمی. سنتی مثال: this is an age - old tradition این یک سنت قدیمی و دیرینه است.
1. شن 2. ( مثانه و کلیه ) سنگ 3. شنی / ۱. شن ریزی کردن ۲. سر در گم کردن. گیج کردن مثال: there is only a gravel track in this area تنها یک کوره راه ش ...
1. سمج. مصر. یک دنده 2. مصرانه. با سماجت 3. با استقامت. با پشتکار. 4. مستمر. دائم. پیوسته. بی وقفه 5. مکرر. پی در پی 6. مزمن. طولانی. دیرپا مثال: the ...
بی عدالتی. ناروایی. رفتار غیرمنصفانه مثال: she ranted on about the unfairness او راجع به بی عدالتی داد و هوار کرد.
توبا ( نوعی ساز بادی برنجی ) . شیپور بزرگ مثال: we could hear the tone of the tuba ما می توانستیم طنین شیپور بزرگ را بشنویم.
1. صورت غذا. منو 2. ( کامپیوتر ) فهرست انتخاب. منو مثال: he kept the menu as a token of their golden wedding او صورت غذا را به عنوان یادگاری جشن عروس ...
آزاد راه مثال: how much should I pay for motorway toll چقدر باید بابت عوارض آزاد راه پرداخت کنم؟
1. آخور 2. آب رو. آبراه 3. فرو رفتگی بین دو موج 4. ( فعالیت اقتصادی و غیره ) اُفت 5. ( هواشناسی ) ناوه مثال: she poured the water into the trough او ...
1. قانون گذاری 2. قانون. قوانین مثال: legislation forbids such data being held thus قانون اینگونه نگهداری اینجور اطلاعات را ممنوع کرد.
1. زدن. کتک زدن 2. شکست دادن 3. دست و پا زدن 4. به حرکت در آوردن 5. کوبیدن. خرمن کوبیدن 6. به بحث گذاشتن مثال: below me the surf thrashed and thunder ...
دائمی. مداوم. بی وقفه مثال: I am crazy about the ceaseless thunder of the traffic من از سر و صدای دائمی و بی وقفه ترافیک دیوانه شده ام.
1. کلوب شبانه. باشگاه شبانه 2. کاباره مثال: So it's the thumbs up for Brighton's latest nightclub پس این یک موافقت و اجازه برای جدیدترین کلوب شبانه ب ...
1. ( گره. گوریدگی و غیره ) باز کردن. از هم باز کردن 2. رها کردن. آزاد کردن 3. ( مشکل و غیره ) حل کردن. گشودن 4. سامان دادن. سروسامان دادن. مرتب کردن. ...
عواقب. نتایج. پیامدها مثال: it had repercussions throughout Europe آن سرتاسر اروپا عواقب داشت.