wry

/ˈraɪ//raɪ/

معنی: کج، کنایه امیز، معوج شده، به اطراف چرخاندن، دهن کجی کردن، اریب شدن، خم کردن، پیچ خوردن، چرخیدن
معانی دیگر: پیچ و تاب خوردن، پیچیدن، تاب خوردن، پیچاندن، تاباندن، درهم کشیدگی، کج و معوج کردن، پیچ خورده، تابیده، پیچانده، یک وری، غیرعادی، غیرطبیعی، نابهنجار، خودرای، سرسخت، قد، تحریف شده، سوی تعبیر شده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: wrier, wryer, wriest, wryest
مشتقات: wryly (adj.), wryness (n.)
(1) تعریف: drily humorous or sardonic.
مترادف: droll, dry, sardonic
مشابه: derisive, ironic, mocking, sarcastic, satiric, satirical, scornful, witty

- They find their uncle cold because they don't understand his wry remarks.
[ترجمه گوگل] آنها عموی خود را سرد می دانند زیرا سخنان تند او را درک نمی کنند
[ترجمه ترگمان] uncle را سرد پیدا می کنند، چون حرف های کج و معوج او را درک نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His plays are filled with sarcasm and wry humor.
[ترجمه گوگل] نمایشنامه‌های او مملو از طعنه و طنز است
[ترجمه ترگمان] بازی هاش با طعنه و طعنه پر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: temporarily contorted, as the face, to express distaste, unwillingness, or the like.
مترادف: contorted
مشابه: twisted

- Her wry expression told us the answer was "no."
[ترجمه گوگل] حالت عصبانی او به ما گفت که پاسخ "نه" است
[ترجمه ترگمان] حالت کنایه آمیزش به ما می گفت که پاسخ \"نه\" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. wry humor
مزاح یا شوخ طبعی غیرعادی

2. a wry glance
نگاه چپ،نگاه کج

3. pull a wry face
چهره ی خود را کج و معوج کردن

4. With wry humour, they laugh at their misfortunes.
[ترجمه گوگل]آنها با شوخ طبعی به بدبختی های خود می خندند
[ترجمه ترگمان]با شیطنت آن ها را مسخره می کنند و به misfortunes می خندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Matthew allowed himself a wry smile.
[ترجمه گوگل]متیو به خود اجازه لبخندی بداخلاقی داد
[ترجمه ترگمان] متیو \"به خودش لبخند زد\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He pulled a wry face when I asked him how it had gone.
[ترجمه گوگل]وقتی از او پرسیدم که چطور پیش رفت، چهره ای عبوس به خود کشید
[ترجمه ترگمان]وقتی ازش پرسیدم که چطور پیش رفته، اخم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Jim permitted himself a wry smile.
[ترجمه گوگل]جیم به خودش اجازه داد که یک لبخند کینه توزانه بزند
[ترجمه ترگمان]جیم لبخندی کج و معوج زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His mouth twisted into a wry smile.
[ترجمه گوگل]دهانش به صورت یک لبخند کینه توز پیچید
[ترجمه ترگمان]دهانش مثل یک لبخند کج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her writing has a wry dryness.
[ترجمه گوگل]نوشته هایش خشکی بدی دارد
[ترجمه ترگمان]نوشته هاش یه تیکه خشکی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She gave a wry smile.
[ترجمه گوگل]او لبخندی بداخلاق زد
[ترجمه ترگمان]لبخند کج و کوله ای تحویلم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He looked across at Jos with a wry smile .
[ترجمه گوگل]با لبخندی کینه توزانه به جوس نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با لبخندی کج وکوله به او نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She made a wry grimace.
[ترجمه گوگل]او یک اخموی زشت کرد
[ترجمه ترگمان]او اخم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His mouth lifted in a wry smile.
[ترجمه گوگل]دهانش با لبخندی کینه توزانه بلند شد
[ترجمه ترگمان]دهانش با لبخندی کج وکوله بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She watched their fumbling efforts with wry amusement.
[ترجمه گوگل]او تلاش‌های بی‌هدف آن‌ها را با سرگرمی سخت تماشا کرد
[ترجمه ترگمان]او با شیطنت تمام تلاش آن ها را تماشا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Antony's wry smile disconcerted Sutcliffe.
[ترجمه گوگل]لبخند مزاحم آنتونی ساتکلیف را نگران کرد
[ترجمه ترگمان]لبخند کج وکوله و کج وکوله آنتونیوس Sutcliffe Sutcliffe را مشوش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کج (صفت)
devious, crank, lopsided, indirect, wry, crooked, cater-cornered, sinister, snafu, recurvate, left-hand, sideling

کنایه امیز (صفت)
wry, sardonic, snide

معوج شده (صفت)
wry

به اطراف چرخاندن (فعل)
wry

دهن کجی کردن (فعل)
wry

اریب شدن (فعل)
wry

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

پیچ خوردن (فعل)
loop, turn, wry, wreathe, wrench, sprain

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

انگلیسی به انگلیسی

• distorted; crooked; twisted; askew; contorted; ironic, dry
if someone has a wry expression, it shows that they find a bad or difficult situation slightly amusing or ironic.
a wry remark or piece of writing refers to a bad or difficult situation in an amusing or ironic way.

پیشنهاد کاربران

The term "wry" is used to describe something humorously sarcastic, mocking, or slightly twisted from the norm/ "Wry" means using or expressing dry, especially mocking, humor.
صفت/ برای توصیف چیزی طنز آمیز، تمسخرآمیز یا کمی منحرف شده از هنجار استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

به معنای استفاده یا بیان طنز خشک، به ویژه تمسخر آمیز است.
He allowed himself a wry smile.
She cast a wry glance in her grandmother's direction.
The play is a rueful, wry observation about the way we are all subject to the ravages of time.

wrywry
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/wry
ما ایرانی ها حتی تو بدترین شرایط هم شوخ طبعی خودمونو داریم و ازش جوک میسازیم پس این لغت خیلی وصف کننده ی این صفت ماست
Iranians use wry humor in all types of situation
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : wryness
✅️ صفت ( adjective ) : wry
✅️ قید ( adverb ) : wryly
متعجب
⁦✔️ ( ⁩موضوع، مسئله ) مسخره اما در عین حال آزاردهنده و یاس آور
[usually before noun]
1 ) showingg that you think something is funny but also disappointing or annoying
. E. g
- ‘At least we got one vote, ’ she said with a wry smile
...
[مشاهده متن کامل]

- He pulled a wry face when I asked him how it had gone
2 ) funnyy in a way that shows irony
- It's a wry comedy about family life
- a wry comment
- He didn't even seem to notice her wry humour
- The film takes a wry look at the British class system
OxfordDictionary. com@

( of a person's face or features ) twisted into an expression of disgust, disappointment, or annoyance
نگاه کجکی داشتن به خاطر چندش بودن چیزی یا ناامید بودن یا ناراحت بودن از چیزی.

بپرس