پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)
۱. تویی ۲. شیر{اب و غیره} ۳. {در اتصال لوله} سر گشاد یک لوله که وارد سر گشاد لوله دیگر می شود. مثال: I washed up under a spigot I found out front. ...
۱. چانه زدن. چک و چانه زدن ۲. جر و بحث کردن. یکی به دو کردن مثال: The two countries' representatives haggled over trade for weeks. نمایندگان دو کشو ...
۱. بطور مزمن ۲. جدا. به شدت مثال: He was chronically hungry. او به شدت گرسنه بود. Most of them were chronically ill. بیشتر آنها بطور مزمن بیمار بو ...
{عامیانه} گدایی کردن. دسته ماهی تابه مثال: Homeless people forced to panhandle in subway stations. مردم بی خانمان مجبور به گدایی کردن در ایستگاه های ...
پیرا پزشک. کمک پزشک، بهیار مثال: So they called the paramedics and they went to the cell. بنابراین آنها پیرا پزشکها {و بهیار ها} را صدا کردند و آنه ...
غیر عادی مثال: Before the changes were made at the school, such high test scores had been anomalous. قبل از تغیراتی که در مدرسه ایجاد شده بود چنین ن ...
۱. مضحک. مسخره. ۲. عجیب و غریب ۳. باورنکردنی. نامعقول ۴. شنیع. مشمئز کننده ۵. زشت. کریه 6. {هنر} گروتسک
سیاه چال. دخمه مثال: I heard all these stories about this grotesque dungeon. من همه این داستانها را درباره این دخمه {و سیاه چال} گروتسک شنیدم.
۱. به لحاظ اماری. از نظر اماری ۲. بطور اماری. شیوه اماری مثال: Such a structure is said to be statically determinate. چنین تشکیلاتی گفته می شود از ل ...
زندانی سیاسی مثال: They gathered all the detainees in one place. آنها همه زندانیان سیاسی را در یک مکان جمع کردند.
واقعیت مثال: You should better accept the painful actuality of the real world بهتر است واقعیت دردناک جهان واقعی را بپذیری
زندان. حبس. حبس بودن مثال: There have been angry protests about his arrest and incarceration. اعتراضهای خشمناک درباره دستگیری و زندان او وجود داشته ...
عادی سازی مثال: The visit signaled the normalization of relations between the two countries. این دیدار عادی سازی روابط بین دو کشور را نشان داد.
۱. مدیر امور مالی ۲. رئیس حسابداری ۳. مدیر. مسئول ۴. مامور کنترل ۵. دستگاه تنظیم. دستگاه کنترل مثال: He is the new program controller for BBC. او ...
۱. قدرتمند. پر قدرت. با نفوذ ۲. {معمولا صفت خداوند} قادر. قادر مطلق. متعال ۳. عظیم. فوق العاده زیاد. شدید. بی حد و حصر مثال: The most frequently use ...
۱. شناخت ناپذیر. نشناختنی ۲. فهم ناپذیر. درک نشدنی. غیر قابل درک ۳. ناشناخته. نامعلوم. مجهول مثال: God is unknown and unknowable by definition. خدا ...
طنین، پیچش صدا، ایجاد طنین مثال the resonance of Mostafa Banan's voice. طنین صدای مصطفی بنان
۱. شعف. وجد. سرخوشی. شادمانی ۲. ستایش. تحسین. تمجید مثال: the exaltation of money and material success in today's world. تمجید پول و موفقیت مادی در ...
ناظر، رهگذر، عابر تماشاچی مثال: The police kept bystanders away from the scene of accident. پلیس ناظران را از صحنه تصادف دور نگهداشت.
۱. از نزدیک. صمیمانه ۲. با رابطه جنسی ۳. بطور خصوصی. بی پرده ۴. بطور محرمانه ۵. عمیقا. به شدت. سخت 6. کاملا مثال: God who is intimately connected wit ...
۱. تبعیض. جانبداری. طرفداری. سوگیری. غرض ورزی ۲. علاقه. دلبستگی مثال: It is difficult for me to judge my daughter's painting without partiality. بر ...
۱. انرژی دادن. نیرو بخشیدن. شور و شوق ایجاد کردن ۲. به برق زدن. به برق ول کردن مثال: Food and rest energized the mountain climbers. غذا و استراحت ب ...
سرقت ادبی. انتحال مثال: His book is full of plagiarisms. کتاب او پر است از سرقتهای ادبی.
۱. خودیاری ۲. خودیار مثال: The Seven habits is not a pop psychology or trendy self - help {کتاب} هفت عادت یک روانشناسی عوام پسند یا یک {کتاب} خودیا ...
الهام بخش مثال: Gandhi was an inspirational figure. گاندی یک انسان الهام بخش بود.
{کتاب} راهنما. دستنامه ۲. کاتالوگ مثال: a handbook of Persian carpets. یک کتاب راهنما درباره فرشهای ایرانی
تامل برانگیز مثال: I found this book stimulating and thought - provoking. من این کتاب را تامل برانگیز و مهیج یافتم.
۱. با بصیرت. فرزانه. آگاه ۲. بخردانه. خردمندانه مثال: The counselor's insightful comments helped him understand the problem he was facing. توضیح خر ...
۱. چکیده {چیزی} بودن. در خود خلاصه کردن. به طور خلاصه بیان کردن ۲. شامل {چیزی} بودن. در بر گرفتن ۴. گنجاندن. وارد کردن مثال: Stephen Covey has encap ...
ملکه ذهن کردن. جذب کردن. درونی کردن مثال: One of the greatest habits you can develop is to learn and internalize the wisdom of Stephen Covey. یکی ا ...
۱. ترکیب کردن. ساختن ۲. {با هم} تلفیق کردن ۳. بطور مصنوعی ساختن. بطور صناعی تولید کردن مثال: The spider can synthesize several different silk protei ...
۱. چاپ ابی. چاپ اوزالید ۲. طرح. نقشه مثال: We now have a blueprint for opening the American mind. ما الان طرحی برای باز کردن ذهن امریکایی ها داریم.
۱. تاکید کردن. مورد تاکید قرار دادن. جای تردید باقی نگذاشتن ۲. زیر{واژه یا عبارتی} خط کشیدن مثال: The conclusions he draws in this book underscore t ...
۱. تشابه. توافق. سازگاری ۲. هم نهشتی. هم ارزی. انطباق. تساوی مثال: There isn’t any affective congruency between this couple. بین این زوج هیچ سازگار ...
۱. وراجی. ور ور ۲. وراجی کردن. ور زدن مثال: I think if I were home sick for a day, they'd spend most of their time gabbing at the water fountain. من ...
۱. فشی یا فسی کردن. فش فش کردن. ۲. {مایع گازدار} جوشیدن. کف کردن ۳. {عامیانه} فس {چیزی} در امدن. تق {چیزی} در امدن. شکست خوردن، ناکام شدن مثال: After ...
۱. جر و بحث. یکی به دو. بگومگو ۲. عذاب. زجر. مصیبت ۳. بگومگو کردن. جر و بحث کردن ۴. زجر دادن. به ستوه اوردن مثال: He had some kind of hassle with hi ...
{آتش} از نو روشن کردن. دوباره برافروختن ۲. {مجازی} زنده کردن. برانگیختن. شعله ور ساختن مثال: He blew hard on the ashes to rekindle the fire. او به ...
بد. بطور بدی. ۲. ناکافی. کم مثال: He was doing poorly academically. او داشت از نظر علمی بد عمل می کرد.
از نظر علمی. از نظر دانشگاهی مثال: He was doing poorly academically. او داشت از نظر علمی و دانشگاهی بد عمل می کرد.
از نظر ورزشی مثال: Physically and athletically they were very strong, and they pressured us very well at times. آنها جسما و از نظر ورزشی خیلی قوی بو ...
فوق العاده. بسیار بسیار مثال: He is shy and softly spoken but supremely confident in his ability. او خجالتی است و آهسته صحبت می کند اما در توانایی ...
۱. هر دو ماه یکبار. دو ماه به دو ماه. دوماهانه ۲. ماهی دو بار. دو بار در ماه. هر دو هفته یکبار مثال: The magazine is published bimonthly, with six is ...
پیشگویی کامبخش مثال: This led me to a study of expectancy theory and self - fulfilling prophecies. آن من را به تحقیق بر روی نظریه انتظار و پیشگویی ک ...
۱. تحقق ۲. فهم. درک ۳. نقد کردن. تبدیل کردن به پول مثال: I was shocked by the realization of what I had done. من از درک کاری که انجام داده بودم شوک ...
عمیق. ژرف. دقیق. کامل مثال: She understands the subject in - depth. او مطلب را عمیق و ژرف می فهمد.
۱. چرک کردن. عفونت کردن ۲. فاسد شدن ۳. وخیم تر شدن. خراب تر شدن. بدتر شدن ۴. عقده شدن. بصورت عقده در آمدن مثال: The wound became inflamed and fester ...
۱. {جاده} روکش کردن. ۲. روی اب امدن ۳. دوباره ظاهر شدن. دوباره پیدا شدن. دوباره افتابی شدن مثال: the submarine resurfaced زیر دریایی روی اب امد. ...
۱. وفاداری. پایبندی ۲. صحت. درستی. دقت مثال: a dog's fidelity to its master. وفاداری و پایبندی سگ به صاحبش
۱. خویشتن داری. ۲. خودداری یا میانه روی {در مصرف مشروب الکلی} مثال: Temperance is the greatest of virtues. خویشتن داری، از بزرگترین پرهیزگاری ها اس ...