پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
1. عدل. لنگه. بسته 2. ( بصورت عدل و یا لنگه ) بستن مثال: The bales of hay were alight. بسته های یونجه در حال سوختن بودند.
1. سرسخت. یکدنده. یک رای. قُد 2. سرسختانه. لجوجانه مثال: a headstrong young miss یک دوشیزه جوان سر سخت و یک دنده
1. روسری 2. اِشارپ. شال مثال: she draped a shawl round her او یک شال دور او انداخت.
پل دره گذر مثال: the village is dominated by the viaduct روستا توسط پل دره گذر تحت الشعاع قرار گرفته شده. پل دره گذر بر روستا مشرف شده.
1. فرخنده. خجسته. مبارک 2. خوش یمن. خوش شگون مثال: they divined that this was an auspicious day آنها پیشگویی کردند که این یک روز فرخنده و مبارک خواه ...
1. خشکه مقدس 2. خشکه مقدسانه / با حرف p بزرگ به معنی: ۱. پیوریتن. پیرایشگر ۲. ( مربوط به ) پیوریتن ها یا پیرایشگران مثال: puritan divines کشیش های خ ...
1. فرقه ای 2. فرقه گرا 3. کوته بین. تنگ نظر. متعصب مثال: the sectarian divide شکاف و اختلاف فرقه ای
میان اشکوب = میانِ اشکوب هم کف و اشکوب اول مثال: the stairs divide at the mezzanine راه پله ها در یک نیم طبقه ( میان اشکوب ) از هم جدا می شوند.
1. گالی ( نوعی کشتی بادبانی و پارویی ) 2. آشپزخانه ( کشتی یا هواپیما ) 3. ( چاپ ) رانگا مثال: a curtain divided her cabin from the galley یک پرده کاب ...
رعایا. طبقه رعایا مثال: disturbances among the peasantry شورش ها در میان طبقه رعایا
1. خیالپردازی . خیالبافی. تخیل 2. خیال. پندار. وهم. رویا 3. ( موسیقی ) فانتیزی ) مثال: distinguishing reality from fantasy تشخیص دادن واقعیت از وهم ...
1. تولید کردن. موجب شدن . بوجود آوردن. پرورش دادن. از جانوران هم تیره تخم کشیدن. از یک نژاد ایجاد کردن مثال: we inbreed ostrich ما شترمرغ پرورش می ده ...
1. چادرنشین 2. خانه بدوش. اواره مثال: the nomadic tribes of the Sahara قبایل چادر نشینِ صحرا
1. بیماری فراگیر 2. همه گیری 3. شیوع. رواج 4. همه گیر مثال: tuberculosis is an epidemic disease in this area. بیماری سل در این منطقه یک بیماری فراگی ...
1. قطعی کردن. حتمی کردن 2. تمام کردن. یکسره کردن. بریدن 3. کامل کردن. تکمیل کردن مثال: industry observers expect the deal to be finalized today. ناظ ...
آدم ربایی . آدم دزدی مثال: abductions are uncommon آدم ربایی ها نادر است
1. نوجوان. طفل 2. ( مربوط به ) نوجوان یا نوجوانان 3. بچه. احمق 4. بچگانه. احمقانه مثال: a fundamental misunderstanding of juvenile crime یک سوء تعبی ...
ناو . کشتی جنگی مثال: a fleet of battleships یک ناوگان از کشتی های جنگی
فلوت مثال: the flute's mouthpiece دهنی و سرِ فلوت
1. شیار 2. ( در و پنجره ی کشویی ) ریل 3. عادت. راه و رسم همیشگی
1. تنفس 2. تعطیل 3. ( دوره ) فترت 4. ( مدرسه ) زنگ تفریح 5. ( معماری ) تو رفتگی. کاو دیوار 6. مخفیگاه 7. اعماق
1. مارپیچی. مارپیچ. حلزونی 2. مارپیچ 3. پیچ خوردن. تاب خوردن. پیچ و تاب خوردن 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) دائم در حال افزایش بودن. رو به فزونی گذاشتن ...
1. مشمول 2. سرباز وظیفه 3. ( ارتش ) دارای شیوه ی سربازگیری / 1. به خدمت ( سربازی ) بردن. فراخواندن یا احضار کردن 2. به اجبار بردن. ( به کاری ) وادار ...
خبرنامه. بولتن خبری مثال: the newsletter will keep you up to date خبرنامه تو را به روز نگه خواهد داشت.
1. گرایش. روند 2. جهت 3. گرایش داشتن. رو به ( جهتی ) رفتن مثال: an upward trend یک روند صعودی
تامین بودجه . سرمایه گزاری مثال: the urgent need for more funding نیازِ ضروری برای سرمایه گزاری بیشتر
ضد حرارت. مقاوم در برابر حرارت مثال: pour the mixture into a heatproof vessel مخلوط را در یک ظرف ضد حرارت ( مقاوم در برابر حرارت ) بریز
1. موجز. مختصر 2. خشک. رسمی مثال: the poet's idiom is terse سبکِ شاعر موجز و مختصر است.
1. کهنه. قدیمی. از مد افتاده 2. منسوخ مثال: a rather dated idiom یک اصطلاح تقریبا قدیمی و منسوخ شده
1. جاذبه. جذبه. جذابیت 2. زرق و برق 3. دلربایی. لوندی مثال: we identify sport with glamour ما ورزش را با جذابیت یکی کردیم.
1. آرم 2. پلاک 3. علامت. نشان. نشانه 4. نماد. مظهر مثال: identical badges آرمها و نشانهای همانند و یکسان.
1. ( مو ) جوگندمی . در حال سفید شدن 2. ( شخص ) با موهای جوگندمی مثال: a gaunt, greying man یک مرد لاغر و نحیف با موهای جوگندمی
1. ذاتی 2. درونی. داخلی مثال: astronomers can gauge the star's intrinsic brightness اختر شناسان می توانند درخشندگی ذاتی و درونی ستارگان را اندازه بگی ...
اخترشناس . ستاره شناس. منجم مثال: astronomers can gauge the star's intrinsic brightness اختر شناسان می توانند درخشندگی درونی ستارگان را اندازه بگیرند.
1. صادرات 2. صدور 3. صادراتی. ( مربوط به ) صادرات 1. صادر کردن 2. صادرات داشتن مثال: exports are an important gauge of economic activity صادرات معیا ...
1. گورستان زباله 2. دفن زباله مثال: the garbage is taken to landfill sites زباله ها به محلهای دفن زباله حمل شده است.
قیصر. امپراطور مثال: Brutus was Caesar's favorite بروتوس نور چشمیِ قیصر بود.
1. درست . روراست. بی شیله پیله . رک 2. کامل. تمام عیار. بی کم و کاست 3. مطلق. محض 4. کاملا. واقعا. به تمام معنا. حسابی مثال: a downright falsehood ی ...
1. ملیت 2. هویت ملی 3. تابعیت 4. ملتِ . قومِ . خلقِ
1. روی هم افتاده 2. تداخل داشتن 3. هم پوشانی داشتن مثال: the pattern consists of overlapping lozenges . این الگو عبارت بود از لوزی های روی هم افتاده
کاسترد ( نوعی سس دسر ) مثال: lumpy custard کاستردِ کلفت و توده ای
( مرد ) خانم باز . زن باز . زن باره مثال: he was a lying womanizer او یک مرد زن بازِ دروغگو بود.
1. شبانه 2. شب پرواز . شب گرد. شب خیز مثال: moth is a type of nocturnal flying insect similar to a butterfly شب پره گونه ای حشره پرنده شب گرد شبیه پر ...
پولیمر . بساپر مثال: the polymer will not degrade پلیمر تجزیه نمی شود.
بچه. پسربچه . پسر جوان. نوجوان مثال: youngsters may be driven to vice نوجوان ها شاید یه سمت فساد رانده بشوند. When a drug pusher offered the Los An ...
1. ( زبان شناسی ) تکیه 2. تاکید 3. اصرار. اهمیت. توجه خاص مثال: the poor condition of libraries is of concern in view of the increased emphasis on re ...
1. کام. سق ( سقف دهان ) 2. حس چشایی. ذائقه مثال: his delicate palate ذائقه ی تیز و قوی او
1. گلدوزی. سوزن دوزی 2. شاخ و برگ . اب و تاب . مبالغه مثال: delicate embroidery گلدوزی ظریف
1. روزنه. منفذ. شکاف. سوراخ. دریچه 2. ( دوربین ) دیافراگم. دهانه مثال: the diaphragm is used for varying the aperture of the lens دیافراگم برای تغیی ...
1. دیافراگم . 2. حجاب حاجز 3. دستگاه ( جلوگیری درون رحمی ) مثال: the diaphragm is used for varying the aperture of the lens دیافراگم برای تغییر داد ...