پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٦٠٢)

بازدید
٢,٢٥٩
تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پرخاشگری. ستیزه جویی. خشونت مثال: Her aggressiveness made it difficult for him to explain his own feelings. پرخاشگری زن باعث شده برای مرد سخت باشد ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اندکی. کمی. تا حدودی مثال: The episode was reported minimally in the press. این واقعه تا حدودی در مطبوعات گزارش شده بود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فی نفسه. به خودی خود. به تنهایی مثال: Money per se is neither good nor bad. پول فی نفسه نه خوب است و نه بد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

معتاد به کار. خوره کار. دیوانه کار مثال: She has never been close to her ascetic, workaholic father. او هرگز به پدر زاهد و معتاد به کارش نزدیک نبود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

خودارزشمندی، بها دادن به خود، عزت نفس // ارزش شخص {در نظر خود او} مثال: Because their identity and sense of self - worth are wrapped up in their work ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. ملموس. لمس شدنی. ۲. مادی. عینی. واقعی۳. بارز. مشخص. آشکار. محسوس مثال: An apple is tangible but justice is not. سیب ملموس {و عینی} است اما عدالت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فوق العاده. به طور چشمگیری. کاملا. به طور کامل مثال: This treatment was singularly inappropriate in her case. این درمان فوق العاده در مورد او نامناس ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مخاطره، خطر، مسئله بغرنج، مثال: The team's perfect record was in jeopardy when its star player became injured. رکوردهای عالی تیم در مخاطره بود وقتی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

شخصیت، خودپسندی، فردیت. خویشتنی، خودبود، کیستی، خودیت مثال: In general terms, notions of selfhood came under review. در دوره های عمومی، مفهوم شخصیت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. ارزش {پولی را} تضعیف کردن. نرخ برابری {پولی را} کاهش دادن ۲. از ارزش {چیزی} کاستن. کوچک شمردن. بی مقدار کردن. خوار کردن مثال: Her childish behavi ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. موضع مسلط ۲. دیدگاه. منظر. دید. نظر مثال: From a concealed vantage point, he saw a car arrive. از یک موضع مسلط مخفی او یک ماشین را دید که از را ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. پیشاپیش. از پیش ۲. پیشگیرانه ۳. پیش بینانه. پیش نگرانه مثال: Anticipatory breach of contract was originally a peculiar part of American legal syst ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشخدمت {هتل}. پادو مهمانخانه مثال: The bellboy led us to our rooms. پیشخدمت هتل ما را به اتاقهایمان راهنمایی کرد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تویی {چرخ} ۲. مرکز. کانون. قطب مثال gradually New York became the literary and artistic hub of America به تدریج نیویورک به مرکز {و قطب} ادبی و هنر ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دوباره شروع شدن. مجددا تشکیل شدن ۲. دوباره شروع کردن. از نو اغاز کردن. از سر گرفتن مثال: The teachers' strike is over now and classes will recomme ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اصلاح کردن ۲. تجدید نظر کردن ۳. تغییر دادن. دستکاری کردن ۴. تصحیح کردن ۵. روزآمد کردن 6. بازنویسی کردن مثال: I plan to rework the whole story. م ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. سودمندی. اثربخشی. فایده مندی ۲. دلسوزی. مهربانی. کمک کاری مثال: The level of expertise and helpfulness is far higher in smaller shops. سطح مهارت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. بدبین. بدگمان. منفی ۲. بدبینانه ۳. خودپسندانه. خودخواهانه ۴. تمسخر امیز. طنزامیز. کنایه دار مثال: He was cynical about marriage. او نسبت به ازدو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. صرفه جویی ۲. عقل معاش مثال: Thrift is good revenue. صرفه جویی درآمد خوبی است.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

کوچه بن بست. The house is located in the second impasse. خانه در کوچه بن بست دوم قرار دارد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شرکت یا موسسه توسعه و عمران ۲. بساز و بفروش ۳. {عکاسی} داروی ظهور مثال: A local developer is planning to build a supermarket on the site. یک بساز ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. بوم شناسی. ۲. بوم سازگاری ۳. اکولوژی مثال: An interest in ecology drew her to study the effects of warmer ocean temperatures on sea animals. علا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٤

۱. تقطیر کردن. از راه تقطیر بدست اوردن ۲. {ویسکی. عرق و غیره} ساختن. درست کردن. کشیدن ۳. تلخیص کردن ۴. عصاره {چیزی را} بیرون کشیدن ۵. بیرون کشیدن. خا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

واژه نامه. فهرست لغات، فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فنی مثال: مثال: Read the article. Use the glossary to help you. مقاله را بخوانید. از واژه نامه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. قابل تبدیل ۲. اتومبیل کروکی مثال: Heat is convertible into electricity. حرارت قابل تبدیل به الکترسیته است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف این کلمه key ring است. هر دو به معنی جا کلیدی است. My brother bought a beautiful keychain for my birthday. برادرم برای تولدم یک جاکلیدی خوشک ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شخص بسیار مهم. ۲. مخصوص اشخاص بسیار مهم مثال: They were in the VIP lounge at the airport. آنها در سالن مخصوص اشخاص بسیار مهم در فرودگاه بودند. / ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رباخوار مثال: The usurer squeezed the poor people. رباخوار مردم فقیر را دوشید.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. بافت ۲. ساخت ۳. ترکیب ۴. حس. احساس ۵. نماد. ظاهر 6. شالوده. اساس مثال: I can feel the texture of the chair I might be sitting on من می توانم بافت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تایید. تصریح. تصدیق ۲. اظهار ۳. اثبات ۴. {نطق} ایجاب ۵. ابرام {حکم} مثال: they required her affirmation of the fact آنها از او تایید {و تصدیق} ح ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

احترام امیز. محترمانه. توام با احترام. حاکی از حرمت مثال: A reverent silence fell over the crowd. یک سکوت توام با احترام بر جمعیت حاکم شد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چلیپایی، دو رگه، معبر، همگذری، مثال: Of course, the ideal would be to cultivate and develop the ability to have good crossover between both sides of ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تسلط. سلطه. چیرگی. استیلا. غلبه. تفوق. برتری ۲. نفوذ. اهمیت مثال: the Iran dominance in Western Asia. استیلا {و برتری} ایران در غرب آسیا.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٥

۱. مسیر{چیزی را} تغییر دادن. ۲. مجددا سازماندهی کردن ۳. {به شکل تازه ای} متحد شدن ۴. هماهنگ کردن. سازگار کردن ۵. تنظیم کردن. میزان کردن مثال: After ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

با بی قیدی، با بی خیالی، با آسودگی خاطر . بی دغدغه They blithely carried on chatting, ignoring the customers who were waiting to be served. آنها با ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. مفصل. مشروح ۲. ضمنی. غیر مستقیم. مبنی بر قرائن مثال: The lawyer said that the evidence was only circumstantial and not adequate to convict the su ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مال اندیش. اینده نگر مثال: My father was a provident farmer پدر من یک کشاورز آینده نگر بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. همیشگی. دائمی ۲. {کمک. حمایت و غیره} بی دریغ. مطمئن ۳. استوار. پایدار. راسخ مثال: Iran unfailing support of the Palestine. حمایت همیشگی {و دائمی} ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدون محدودیت. بی قید و شرط. ازاد مثال: The Commissioner has absolutely unrestricted access to all the files. مامور عالی رتبه دولت دسترسی مطلقا بی قی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٤

۱. سازگاری. هماهنگی. همخوانی ۲. تداوم. ثبات. پیگیری ۳. استحکام. انسجام ۴. ارتباط منطقی ۵. غلظت مثال: His arguments lacked consistency. استدلالهایش ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نام گذاری. نامیدن ۲. نام ۳. فرقه {مذهبی} ۴. واحد ۵. ارزش 6. مخرج مشترک مثال: We commonly denominate the later part of the day "the afternoon". ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. هوس. ویر ۲. موج. مُد ۳. {مجازی} جنون مثال: The skating fad was soon forgotten. هوس {و ویر} اسکیت بازی طولی نکشیدکه فراموش شد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وابستگی، اتکاء متقابل مثال: Your ability to act is limited to your own resources, without the benefits of interdependency. توانایی شما در عمل کردن م ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پلاسیدن. پژمرده شدن. خشک شدن ۲. پلاساندن. پژمرده کردن. خشک کردن. چروکیده شدن مثال: The skin shrivels with age. پوست با پیر شدن خشک {و چروکیده} می ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هم مشرب. هم دل. هم فکر. هم سلیقه مثال: You seek validation from the like - minded. شما اعتبار را از هم فکر {خود} جستجو می کنید.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

تصدیق، تایید، اعتبار سنجی مثال: I think this is the correct answer, but without the validation of the teacher, I won't feel sure. من فکر می کنم که ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. بی هوش کردن ۲. بی حس کردن مثال: Before the operation, the patient was anesthetized. قبل از عمل جراحی بیمار بی هوش شده بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شغلی. حرفه ای مثال: You tend to define yourself by your occupational role. شما میل دارید خودتان را با نقش حرفه ای {و شغلی تان} تعریف کنید.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. پارانویا ۲. {عامیانه} بد گمانی. کج خیالی مثال: It is paranoia to think that everybody wants to harm you. این بدگمانی است که فکر کنی همه می خواهن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دمدمی. ویری ۲. بی ثبات. متغیر ۳. {مایعات} فرار مثال: Alcohol is volatile. الکل فرار است. volatile social conditions وضعیتهای بی ثبات {و ناپایدا ...