پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٦,٩٩٤
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

چاره جو. مدبر. مبتکر مثال: He is very clever and endlessly resourceful. او خیلی باهوش و بی نهایت مبتکر است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. دور از عقل. نامعقول ۲. ( زبان شناسی ) خلاف شم زبانی مثال: I want to offer three slightly counter - intuitive ideas for how it might be down. من م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. کمونیسم. مرام اشتراکی ۲. نظام کمونیستی. نظام اشتراکی مثال: communism and capitalism are two entirely different ideologies. کمونیسم ( مرام اشتراکی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نوع دوستی. بشر دوستی ۲. عمل خیر. کار نوع دوستانه مثال: I appeal to your sense of philanthropy. من به احساس نوع دوستی شما متوسل می شوم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

چک حقوق، چک یا حواله ی دستمزد مثال: They've worked for about two weeks without a paycheck. آنها برای تقریبا دو هفته بدون چک حقوق کار کرده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فرض ۲. گستاخی. جسارت ۳. فضولی مثال: There is a general presumption that fatty foods are bad for your heart. یک فرض عمومی وجود دارد که غذاهای پر چ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. منظم. سازمند. نظام مند. سیستمی ۲. درون تنی. عمومی. سیستمیک ( صفت دارو یا عوامل دیگری که روی تمام بدن اثر می کند، در مقابل موضعی ) ۳. ریشه ای. سیست ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. بی ضرر. بی خطر ۲. خالی از غرض. غیر مغرضانه ۳. خسته کننده. بی بو و بی خاصیت مثال: I imagine that some of you are wondering what the connection is b ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دو زبانه ۲. شخص دو زبانه مثال: A bilingual dictionary یک فرهنگ لغت دو زبانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک زبانه مثال: A monolingual dictionary یک فرهنگ لغت یک زبانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. تالیف کردن. تدوین کردن ۲. گردآوری کردن. جمع آوری کردن ۳. تهیه کردن. تنظیم کردن ۴. ( کامپیوتر ) ترجمه کردن. همگردانی کردن مثال: The first Persian d ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

رهنمود. توصیه. دستور عمل مثال: Our elders want the best for us and they are willing to tell us what set of rules and guidelines have made them succes ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. چیز ِ ( متعلق به ) ۲. تعلق. وابستگی مثال: This heritage and history brings a sense of belonging. این میراٍث و تاریخ، احساسی از تعلق و وابستگی به ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

املت مثال I get up early in the morning, and I make an omelet myself. من صبح زود از خواب بیدار می شوم و خودم یک املت درست می کنم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کلمه ربط مثال: A sentence with more than one subject, more than one verb and a connecting word such as and, or, but or so is called a compound senten ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تاجیک. تاجیکی مثال: He is a famous Tajik poet. او یک شاعر معروف تاجیکی است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تاجیکستان مثال: Persian is spoken in Iran, Tajikistan and Afghanistan. {زبان} فارسی در ایران، تاجیکستان و افغانستان صحبت می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تورات مثال: He put it in the ark with the scrolls of the Torah. او آن را با طومارهای تورات در صندوقچه گذاشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. خوش بینی ۲. ایین خوش بینی مثال: a young girl, full of life and optimism دختری جوان سرشار از شور و نشاط و خوش بینی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جستجو. کاوش ۲. جستجو کردن. کاویدن مثال: She quested for fame. او در جستجوی شهرت بود. his quest for life's meaning جستجوی او برای {یافتن} معنی ز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بسیج کردن. ۲. بسیج شدن مثال: They failed to mobilize their resources effectively. آنها نتوانستند منابع خودشان را بطور موثر بسیج کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بسیج مثال: The mobilization of large numbers of white males for the war بسیج تعداد زیادی از مردان سفیدپوست برای جنگ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

۱. ( ماشین. موتور و غیره ) باز کردن. پیاده کردن. اوراق کردن ۲. برچیدن. جمع کردن ۳. ( اسباب و اثاثیه ) برداشتن. خالی کردن مثال: This was a month when ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دستگاه تهویه مطلوب مثال: Yes, they are natural air cooling systems and can be used instead of electrical air conditioners بله آنها سیستم های خنک کنند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مبهم. گنگ. دو پهلو ۲. نامشخص. نامعین مثال: That is pretty ambiguous. آن تا اندازه ای مبهم و دو پهلو است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بی قید و شرط. بی چون و چرا. مطلق مثال: Germany's unconditional surrender. تسلیم شدن بی قید و شرط آلمان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. زودگذر. گذرا. موقتی ۲. دنیوی. ناسوتی. غیرروحانی ۳. ( دستور زبان ) زمانی. زمان دار. زمانمند / ( کالبدشکافی ) گیجگاهی. ( مربوط به ) گیجگاه مثال: Tem ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( منابع طبیعی ) تمام شدنی. تجدید نشدنی. تجدیدناپذیر مثال: Fossil fuels are non - renewable and cannot be replaced easily. سوختهای فسیلی تمام شدنی و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( فیزیک ) تابش ۲. انرژی تابشی ۳. تشعشع. اشعه مثال: Solar energy is produced by the radiation that reaches the earth. انرژی خورشیدی توسط تابشها و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خوش اقبالی. بخت بلند مثال: Is it a kind of serendipity that we cannot explain? آیا این نوعی خوش اقبالی است که ما نمی توانیم توضیح بدهیم؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. فرمول ۲. طرح. راه حل ۳. روش. دستور العمل. دستور کار ۴. کلیشه. عبارت کلیشه ای. عبارت قالبی ۵. غذای آماده نوزاد ۶. ( مسابقات اتومبیل رانی ) دسته. گر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. وحشت زده. زهره ترک ۲. سنگ شده. به سنگ تبدیل شده مثال: I was so petrified and so numb من خیلی وحشت زده و بسیار بهت زده شده بودم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( از ترس. تعجب و غیره ) سر جای خود میخکوب کردن. مو بر بدن ( کسی ) سیخ کردن . وحشت زده کردن. زهره ترک کردن ۲. ( مجازی ) فلج کردن. دچار رکود کردن. ۳ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. معمولا. عموما ۲. بطور عادی. معمولی ۳. بطور متداول ۴. عامیانه. عوامانه. مبتذل. پست. سبک مثال: animals are commonly described as irrational معمولا ح ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. دریچه. دربچه ۲. ( هواپیما و کشتی ) در. مدخل ۳. پنجره / ۱. از تخم بیرون آمدن. در آمدن ۲. از تخم در آوردن ۳. ( تخم ) شکستن ۴. طرح ریختن. نقشه کشیدن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. آشپزی کردن. پخت و پز کردن. غذا پختن ۲. پختن ۳. سر هم کردن. بافتن. از خود در آوردن ۴. حساب سازی کردن. ( در دفاتر ) دست بردن. دست کاری کردن. جعل کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تلفن تصویری مثال: Videophones let you see the person you are talking to on the phone. تلفنهای تصویری این امکان را به شما می دهد که شخصی که دارید با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اندازه دست. دستی مثال: Tiny hand - size computers know your favorite subject رایانه های کوچک دستی موضوعات مورد علاقه ی شما را می دانند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

منظومه شمسی مثال: The Solar System consists of the Sun, Moon and Planets. منظومه شمسی تشکیل شده از خورشید، ماه و سیارات است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه آبی. آبراه. کانال. مسیر آبی مثال: We use oceans, seas, rivers and lakes as waterways to carry goods, passengers, etc. ما از اقیانوس ها، دریاها، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

چرخشی، دورانی مثال: a windmill is a mill that converts the energy of wind into rotational energy by means of its vanes. and it can powder the grain. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. حیوان دو رگه ۲. گیاه پیوندی ۳. واژه دورگه ( که نیمی از آن از یک زبان و نیمی دیگر از زبانی دیگر باشد ) ۴. دورگه / ( خودرو ) هیبریدی مثال: To overco ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نیروگاه برق آبی مثال: The budgets for hydropower, wind and solar energy systems were cut roughly in half. بودجه ها برای نیروگاه برق آبی و سیستم های ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بی نزاکتی کردن. بی ادبی کردن ۲. شیطنت کردن. بدرفتاری کردن مثال: all children misbehave from time to time همه بچه ها گهگاهی بی ادبی و شیطنت می کنن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

الفبایی. به ترتیب الفبا. از روی الفبا مثال: This list can be arranged alphabetically. این فهرست می تواند به ترتیب الفبا مرتب بشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

چسباندن. زدن. ( دستور زبان ) وَند مثال: affix the stamp there تمبر را آنجا بچسبان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بیرون جستن. بیرون زدن. بیرون آمدن. درآمدن مثال: his front teeth protrude دندانهای جلویی اش بیرون زده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. پریشان. آشفته ۲. ( مجازی ) دیوانه مثال: I was distraught with jealousy من از حسادت دیوانه شده بودم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سبزیجات مثال: Eat more fruit and veggies. میوه و سبزیجات بیشتری بخور.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مبتدی. تازه کار. نوآموز مثال: This is great for beginners. این برای مبتدی ها و نوآموزها عالی است.