پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٥,٦٢١)

بازدید
٢,٢٦٧
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. شاد. پر شور . پر نشاط. سرزنده ۲. {نخیل} پربار. بارور ۳. {شاخ و برگ} فراوان. انبو. پر. پر پشت مثال: From the Ten Days of Fajr, the exuberant rallie ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. حاضر. مایل. موافق ۲. تابع. مطیع. تسلیم. پذیرا ۳. سر به راه. حرف شنو. معقول ۴. {حقوقی} مسئول. پاسخگو. موظف ۵. قابل بررسی. قابل اندازه گیری مثال: Ev ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. همانندی. تشابه. شباهت ۲. یکنواختی. عدم تنوع مثال: He grew bored by the sameness of the speeches. او از شباهت {و عدم تنوع} سخنرانی ها خسته شد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همسانی. هم شکلی. یکنواختی. یکپارچگی مثال: Government inspections ensure a high degree of uniformity in the standard of service. بازرسی های دولت درجه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. قابل مقایسه. قابل قیاس. مقایسه کردنی ۲. مشابه. هم تراز مثال: These two things are not comparable at all. این دو تا چیز اصلا قابل قیاس نیستند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

چتر بازی نمایشی. ( ورزش پرش از هواپیما و انجام عملیات اکروباتیک و باز کردن چترنجات در آخرین وهله ) مثال: Oh, I don't agree. I tried skydiving once ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

{در روانشناسی} نقش گزاری / بازی کردن نقش. مثال: In pairs, role play the conversation in a. به صورت دو نفری مکالمه {بخش} a را بازی کنید.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مزاح. شوخی. بذله گویی ۲. لطیفه. بذله ۳. تعارف مثال: The children smiled politely at the visitor's pleasantries. [pleasantry] بچه ها مودبانه به شو ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لالی. گنگی مثال: We regard her dumbness as the acknowledgment. ما لالی او را به عنوان یک اقرار در نظر گرفتیم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. خلع. عزل. سرنگونی. برکناری ۲. شهادت. شهادت نامه ۳. {زمین شناسی} رسوب گذاری مثال: Our lawyer took a deposition from us. وکیل از ما یک شهادت گرفت.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ادراکی. دریافتی مثال: Animals' perceptual abilities are different from those of humans. توانایی های ادراکی حیوانات متفاوت از انسان است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

اعتبار. وقع. باور . اعتماد، اعتقاد مثال: I gave no credence to that ridiculous rumor. من آن شایعه مضحک را باور نکردم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

سرطانی مثال: And the Islamic world will witness the destruction of the cancerous Zionist tumor by God’s grace. و جهان اسلام به لطف الهی نابودی غده س ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اداره کردن. ۲. اجرا کردن. به موقع اجرا گذاشتن. اعمال کردن ۳. زدن. وارد کردن ۴. دادن ۵. رساندن مثال: The United States administered Japan for some ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. سنجاب ۲. پوست سنجاب مثال: The red squirrel is a native of Britain. سنجاب قرمز بومی انگلستان است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فعالیت بیش از حد. کار بیش از حد مثال: Overexertion and negligence will be your worst enemies. فعالیت و کار بیش از حد و سهل انگاری بدترین دشمنان شما ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. {مالیات. جریمه و غیره} بستن. وضع کردن. وصول کردن ۲. {سرباز} گرفتن ۳. {جنگ} اعلام کردن. دست زدن به ۴. {اموال} توقیف کردن ۵. {مالیات. جریمه} وضع. وص ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عادلانه. منصفانه. بی طرفانه ۲. به حق. به درستی مثال: She hoped that the court would treat her son justly. او امید داشت که دادگاه با پسرش عادلان ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. غیر منطقی. ۲. نا معقول مثال: his reasoning was illogical. استدلال او غیر منطقی {و نامعقول} بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر مثال: The children were dressed in Halloween costumes. بچه ها لباسهای هالووین را پوشیده بودند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یخ {چیزی را} آب کردن. ۲. محدودیت اقتصادی را برداشتن مثال: The warm weather unfroze the ground early. هوای گرم یخ زمین را زود آب کرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرفتار کردن. گیر انداختن. در دام {چیزی} گرفتار کردن مثال: The whole country was enmeshed in turmoil. سراسر کشور گرفتار هرج و مرج بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

بدتر کردن. خراب تر کردن. وخیم تر کردن مثال: The noise exacerbated my headache. سر و صدا سر درد من را بدتر کرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. پاره کردن. گسستن ۲. پاره شدن. گسیختن ۳. {رابطه} قطع کردن ۴. دچار فتق شدن ۵. گسیختگی. قطع. پارگی 6. قطع رابطه ۷. فتق مثال: the rupture of a blood ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

جبران ناپذیر. ترمیم ناپذیر. اصلاح ناپذیر مثال: But the damage that he'd caused was irreparable. اما آسیبی که او باعث آن شده بود جبران ناپذیر بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل اعتماد مثال: His opponents still say he's a fundamentally untrustworthy figure. مخالفینش همچنان می گویند اساسا او شخصی غیر قابل اعتماد است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

درستی. صحت مثال: Both families questioned the rightness of this match. هر دو خانواده در درستی {و صحت} این مسابقه تردید کردند.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. {ملک رهنی} ضبط کردن. توقیف کردن. سلب مالکیت کردن از ۲. مسدود کردن، محروم کردن، سلب کردن مثال: Let's not foreclose any possibilities. اجازه نده از ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به سن قانونی نرسیده. صغیر . خردسال، نا بالغ، کمتر از سن قانونی، مثال: he killed the neighbor's underage daughter. او دختر نابالغ {و به سن قانونی ن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوگرد مثال: Sulphur is also used to sterilize equipment. گوگرد همچنین سابقا برای ضد عفونی کردن وسایل استفاده می شد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. {برای عبور از آب} سنگ چین ۲. {مجازی} نخستین گام. جای پا. سکوی پرتاب مثال: Many students now see university as a stepping stone to a good job. ا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. با تکیه ۲. با تاکید ۳. موکدا. با قوت تمام ۴. مسلما. قطعا. یقینا ۵. آشکارا. به طور محرز. به وضوح مثال: "No fast food", she said emphatically. او ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. به طور ضمنی. به طور تلویحی. تلویحا ۲. به طور مطلق. دربست. بی چون و چرا مثال: The jury implicitly criticized the government by their verdict. هیئ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راکت بال { نوعی تنیس بدون تور} مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از موج سواری با باد، تنیس، راک ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

گفته شده. ذکر شده. مزبور. مذکور مثال: In the aforementioned holy verse, [the Quran] states, “And Allah has the power to grant them victory” . در آیه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

چشمه ی آب معدنی مثال: Spa water is thought to be very good for health. آب ِ چشمه آب معدنی برای سلامتی به نظر بسیار خوب است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. از بین بردن. بر طرف کردن. رفع کردن. زایل کردن ۲. از بین رفتن. بر طرف شدن. رفع شدن. زایل شدن ۳. پراکنده کردن. پخش کردن. متفرق کردن ۴. پراکنده شدن. ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرمش. حرکات نرمشی. ورزشهای سبک مثال: He reduced his weight by calisthenics and wrestling. او وزنش را با نرمش{ و ورزشهای سبک} و کشتی کم کرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. نشسته ۲. ساکن. مستقر. غیر مهاجر مثال: A sedentary job can lead to weight gain. یک شغل نشسته می تواند باعث افزایش وزن بشود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

خونسرد. خوددار. خویشتن دار مثال: A busy manager needs a completely unflappable secretary. یک مدیر پر مشغله به یک منشی کاملا خونسرد و خویشتن دار نیاز ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی ثمر. بی نتیجه. بیهوده. بی حاصل. عبث. بی میوه مثال: a fruitless tree یک درخت بی میوه و بی حاصل fruitless efforts تلاشهای بیهوده {عبث و بی نتیجه}

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی وقفه. بی امان ۲. تغییر ناپذیر. بی چون و چرا. محتوم ۳. سخت. رام نشدنی مثال: They believed this calamity was part of the inexorable will of the ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

ارامش، بی سر و صدایی، متانت، وقار. آرامی مثال: "How do you maintain that serenity and peace?" He replied او پاسخ داد: تو چطوری آن آرامش و متانب و صلح ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تحلیل رفتن. پلاسیدن. پلاسیده شدن. تضعیف شدن. رو به تباهی گذاشتن ۲. تحلیل بردن. تضعیف کردن. پلاسیده کردن // ۱. {پزشکی} پلاسیدگی. آتروفی ۲. {مجازی} ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

منظم کردن. سازمان دادن به. سامان بخشیدن به. اسلوب دادن به، دارای روش یا قاعده کردن. منظم و مرتب کردن، روشمند کردن، بهسامان کردن مثال: You need to s ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

موج سواری با تخته بادبان دار . موج سواری با باد. اسکی بادی مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بطور زیبایی. ۲. به طور خوشایندی ۳. با افتخار. شکوهمندانه ۴. بسیار عالی. خوب مثال: you shall miserably fail or gloriously conquer. شما ممکن است ب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مغلوب کردن. غلبه کردن. غالب شدن. چیره شدن. از پا در آوردن مثال: At first, she utterly denies it; her old scripts are overpowering. در ابتدا او بکلی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خیال پردازی کردن. در عالم خیال مجسم کردن مثال: She fantasized about marrying the king of the fairies. او درباره ازدواج با شاه پریان خیال پردازی می ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افراط آمیز، احمقانه، دیوانه وار. غیرعملی مثال: a wild - eyed plan to take over the world یک برنامه احمقانه و دیوانه وار برای تصاحب جهان