پیشنهادهای آرمان بدیعی (٥,٦٢١)
۱. شاد. پر شور . پر نشاط. سرزنده ۲. {نخیل} پربار. بارور ۳. {شاخ و برگ} فراوان. انبو. پر. پر پشت مثال: From the Ten Days of Fajr, the exuberant rallie ...
۱. حاضر. مایل. موافق ۲. تابع. مطیع. تسلیم. پذیرا ۳. سر به راه. حرف شنو. معقول ۴. {حقوقی} مسئول. پاسخگو. موظف ۵. قابل بررسی. قابل اندازه گیری مثال: Ev ...
۱. همانندی. تشابه. شباهت ۲. یکنواختی. عدم تنوع مثال: He grew bored by the sameness of the speeches. او از شباهت {و عدم تنوع} سخنرانی ها خسته شد.
همسانی. هم شکلی. یکنواختی. یکپارچگی مثال: Government inspections ensure a high degree of uniformity in the standard of service. بازرسی های دولت درجه ...
۱. قابل مقایسه. قابل قیاس. مقایسه کردنی ۲. مشابه. هم تراز مثال: These two things are not comparable at all. این دو تا چیز اصلا قابل قیاس نیستند.
چتر بازی نمایشی. ( ورزش پرش از هواپیما و انجام عملیات اکروباتیک و باز کردن چترنجات در آخرین وهله ) مثال: Oh, I don't agree. I tried skydiving once ...
{در روانشناسی} نقش گزاری / بازی کردن نقش. مثال: In pairs, role play the conversation in a. به صورت دو نفری مکالمه {بخش} a را بازی کنید.
۱. مزاح. شوخی. بذله گویی ۲. لطیفه. بذله ۳. تعارف مثال: The children smiled politely at the visitor's pleasantries. [pleasantry] بچه ها مودبانه به شو ...
لالی. گنگی مثال: We regard her dumbness as the acknowledgment. ما لالی او را به عنوان یک اقرار در نظر گرفتیم.
۱. خلع. عزل. سرنگونی. برکناری ۲. شهادت. شهادت نامه ۳. {زمین شناسی} رسوب گذاری مثال: Our lawyer took a deposition from us. وکیل از ما یک شهادت گرفت.
ادراکی. دریافتی مثال: Animals' perceptual abilities are different from those of humans. توانایی های ادراکی حیوانات متفاوت از انسان است.
اعتبار. وقع. باور . اعتماد، اعتقاد مثال: I gave no credence to that ridiculous rumor. من آن شایعه مضحک را باور نکردم.
سرطانی مثال: And the Islamic world will witness the destruction of the cancerous Zionist tumor by God’s grace. و جهان اسلام به لطف الهی نابودی غده س ...
۱. اداره کردن. ۲. اجرا کردن. به موقع اجرا گذاشتن. اعمال کردن ۳. زدن. وارد کردن ۴. دادن ۵. رساندن مثال: The United States administered Japan for some ...
۱. سنجاب ۲. پوست سنجاب مثال: The red squirrel is a native of Britain. سنجاب قرمز بومی انگلستان است.
فعالیت بیش از حد. کار بیش از حد مثال: Overexertion and negligence will be your worst enemies. فعالیت و کار بیش از حد و سهل انگاری بدترین دشمنان شما ...
۱. {مالیات. جریمه و غیره} بستن. وضع کردن. وصول کردن ۲. {سرباز} گرفتن ۳. {جنگ} اعلام کردن. دست زدن به ۴. {اموال} توقیف کردن ۵. {مالیات. جریمه} وضع. وص ...
۱. عادلانه. منصفانه. بی طرفانه ۲. به حق. به درستی مثال: She hoped that the court would treat her son justly. او امید داشت که دادگاه با پسرش عادلان ...
۱. غیر منطقی. ۲. نا معقول مثال: his reasoning was illogical. استدلال او غیر منطقی {و نامعقول} بود.
هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر مثال: The children were dressed in Halloween costumes. بچه ها لباسهای هالووین را پوشیده بودند.
یخ {چیزی را} آب کردن. ۲. محدودیت اقتصادی را برداشتن مثال: The warm weather unfroze the ground early. هوای گرم یخ زمین را زود آب کرد.
گرفتار کردن. گیر انداختن. در دام {چیزی} گرفتار کردن مثال: The whole country was enmeshed in turmoil. سراسر کشور گرفتار هرج و مرج بود.
بدتر کردن. خراب تر کردن. وخیم تر کردن مثال: The noise exacerbated my headache. سر و صدا سر درد من را بدتر کرد.
۱. پاره کردن. گسستن ۲. پاره شدن. گسیختن ۳. {رابطه} قطع کردن ۴. دچار فتق شدن ۵. گسیختگی. قطع. پارگی 6. قطع رابطه ۷. فتق مثال: the rupture of a blood ...
جبران ناپذیر. ترمیم ناپذیر. اصلاح ناپذیر مثال: But the damage that he'd caused was irreparable. اما آسیبی که او باعث آن شده بود جبران ناپذیر بود.
غیر قابل اعتماد مثال: His opponents still say he's a fundamentally untrustworthy figure. مخالفینش همچنان می گویند اساسا او شخصی غیر قابل اعتماد است.
درستی. صحت مثال: Both families questioned the rightness of this match. هر دو خانواده در درستی {و صحت} این مسابقه تردید کردند.
۱. {ملک رهنی} ضبط کردن. توقیف کردن. سلب مالکیت کردن از ۲. مسدود کردن، محروم کردن، سلب کردن مثال: Let's not foreclose any possibilities. اجازه نده از ...
به سن قانونی نرسیده. صغیر . خردسال، نا بالغ، کمتر از سن قانونی، مثال: he killed the neighbor's underage daughter. او دختر نابالغ {و به سن قانونی ن ...
گوگرد مثال: Sulphur is also used to sterilize equipment. گوگرد همچنین سابقا برای ضد عفونی کردن وسایل استفاده می شد.
۱. {برای عبور از آب} سنگ چین ۲. {مجازی} نخستین گام. جای پا. سکوی پرتاب مثال: Many students now see university as a stepping stone to a good job. ا ...
۱. با تکیه ۲. با تاکید ۳. موکدا. با قوت تمام ۴. مسلما. قطعا. یقینا ۵. آشکارا. به طور محرز. به وضوح مثال: "No fast food", she said emphatically. او ...
۱. به طور ضمنی. به طور تلویحی. تلویحا ۲. به طور مطلق. دربست. بی چون و چرا مثال: The jury implicitly criticized the government by their verdict. هیئ ...
راکت بال { نوعی تنیس بدون تور} مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از موج سواری با باد، تنیس، راک ...
گفته شده. ذکر شده. مزبور. مذکور مثال: In the aforementioned holy verse, [the Quran] states, “And Allah has the power to grant them victory” . در آیه ...
چشمه ی آب معدنی مثال: Spa water is thought to be very good for health. آب ِ چشمه آب معدنی برای سلامتی به نظر بسیار خوب است.
۱. از بین بردن. بر طرف کردن. رفع کردن. زایل کردن ۲. از بین رفتن. بر طرف شدن. رفع شدن. زایل شدن ۳. پراکنده کردن. پخش کردن. متفرق کردن ۴. پراکنده شدن. ...
نرمش. حرکات نرمشی. ورزشهای سبک مثال: He reduced his weight by calisthenics and wrestling. او وزنش را با نرمش{ و ورزشهای سبک} و کشتی کم کرد.
۱. نشسته ۲. ساکن. مستقر. غیر مهاجر مثال: A sedentary job can lead to weight gain. یک شغل نشسته می تواند باعث افزایش وزن بشود.
خونسرد. خوددار. خویشتن دار مثال: A busy manager needs a completely unflappable secretary. یک مدیر پر مشغله به یک منشی کاملا خونسرد و خویشتن دار نیاز ...
بی ثمر. بی نتیجه. بیهوده. بی حاصل. عبث. بی میوه مثال: a fruitless tree یک درخت بی میوه و بی حاصل fruitless efforts تلاشهای بیهوده {عبث و بی نتیجه}
۱. بی وقفه. بی امان ۲. تغییر ناپذیر. بی چون و چرا. محتوم ۳. سخت. رام نشدنی مثال: They believed this calamity was part of the inexorable will of the ...
ارامش، بی سر و صدایی، متانت، وقار. آرامی مثال: "How do you maintain that serenity and peace?" He replied او پاسخ داد: تو چطوری آن آرامش و متانب و صلح ...
۱. تحلیل رفتن. پلاسیدن. پلاسیده شدن. تضعیف شدن. رو به تباهی گذاشتن ۲. تحلیل بردن. تضعیف کردن. پلاسیده کردن // ۱. {پزشکی} پلاسیدگی. آتروفی ۲. {مجازی} ...
منظم کردن. سازمان دادن به. سامان بخشیدن به. اسلوب دادن به، دارای روش یا قاعده کردن. منظم و مرتب کردن، روشمند کردن، بهسامان کردن مثال: You need to s ...
موج سواری با تخته بادبان دار . موج سواری با باد. اسکی بادی مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از ...
۱. بطور زیبایی. ۲. به طور خوشایندی ۳. با افتخار. شکوهمندانه ۴. بسیار عالی. خوب مثال: you shall miserably fail or gloriously conquer. شما ممکن است ب ...
مغلوب کردن. غلبه کردن. غالب شدن. چیره شدن. از پا در آوردن مثال: At first, she utterly denies it; her old scripts are overpowering. در ابتدا او بکلی ...
خیال پردازی کردن. در عالم خیال مجسم کردن مثال: She fantasized about marrying the king of the fairies. او درباره ازدواج با شاه پریان خیال پردازی می ...
افراط آمیز، احمقانه، دیوانه وار. غیرعملی مثال: a wild - eyed plan to take over the world یک برنامه احمقانه و دیوانه وار برای تصاحب جهان