پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
( حقیقی و مجازی ) تاریخ مصرف مثال: throw out food that's past its sell - by date. غذاهایی که تاریخ مصرف آنها گذشته است را دور بینداز.
۱. حرارتی. گرمایی ۲. گرم ۳. صعود جریان هوای گرم مثال: a thermal light bulb throws out a lot of heat یک چراغ لامپ حرارتی مقدار زیادی گرما متساعد می کن ...
۱. جنگل ۲. زمین های جنگلی. بیشه زار مثال: he brought them deep into woodland. او آنها را تا ته جنگل برد.
آسایشگاه ( بیماران علاج ناپذیر ) مثال: the hospice cares for the terminally ill. این آسایشگاه از بیمار رو به مرگ مراقبت می کند.
( بیمار ) مردنی، رو به مرگ مثال: the hospice cares for the terminally ill. این آسایشگاه از بیمار رو به مرگ مراقبت می کند.
( بیماری ) کزاز مثال: tetanus shots آمپولهای کزاز
۱. تیزی. تیزه ۲. پارگی ۳. گیر. گرفتاری. مشکل / ۱. به جایی گرفتن و پاره شدن ۲. پاره کردن ۳. بلند کردن. دزدیدن ۴. به چنگ آوردن. گیر آوردن. قاپیدن ۵. ( ...
۱. ملی ۲. عمومی. همگانی. سرتاسری ۳. داخلی ۴. دولتی ۵. تبعه مثال: ironing out differences in national systems رفع کردن اختلاف ها در سیستم های دولتی
۱. پر فروش. پر خریدار. مرغوب ۲. قابل فروش. فروش رفتنی مثال: they color evidence to make a story saleable آنها {در} شواهد مبالغه کردند تا یک داستان ر ...
۱. سرشماری ۲. شمارش. آمارگیری مثال: a census return یک گزارش دادن از سرشماری
۱. بی ته. بی عمق. ژرف ۲. بی حد و حصر. بی حد و مرز. بی انتها. نامحدود مثال: he's a bottomless well of forgiveness او یک سرچشمه بی انتها از بخشش و گذش ...
۱. حافظ صلح. پاسدار صلح ۲. حفاظت از صلح. صلح بانی مثال: a peace - keeping force یک نیروی حافظ صلح
۱. راهرو ۲. معبر مثال: a passageway to the kitchen. یک راهرو به طرف اشپزخانه
۱. دسته. مشت. چنگه ۲. باریکه. رشته مثال: she brushed a wisp of hair away او یک باریکه و رشته ای از مو را کنار زد.
۱. گوزن نر ۲. ( بورس سهام ) دلال مثال: the stags' antlers are cast each year شاخ های گوزن نر هر سال می افتد.
۱. کنجکاو. جستجوگر ۲. پرسش گرانه. کنجکاوانه مثال: an inquiring cast of mind یک نوع ذهن کنجکاو و جستجوگر
تپانچه. هفت تیر. اسلحه کمری مثال: he turned his pistol on Liam او اسلحه کمری اش را بر روی �لیام� نشانه رفت.
۱. پشتک. معلق. کله معلق ۲. پشتک زدن. معلق زدن مثال: she turned a somersault او یک کله معلق اجرا کرد. او یک پشتک زد.
۱. ماشین تراش ۲. چرخ کوزه گری ۳. دستگاه خراطی مثال: an object turned on a lathe یک شی بر روی یک چرخ کوزه گری شکل داده شد. یک شی بر روی دستگاه خراطی ...
۱. ( لباس ) تو. تو گذاشتگی ۲. لبه. حاشیه ۳. تو گذاشتن ۴. محاصره کردن ۵. محدود کردن / ۱. ( برای ابراز تردید ) اِم ۲. مِن مِن کردن مثال: I turned up t ...
همه پرسی مثال: he called on the government to hold a plebiscite او از دولت درخواست برگزاری یک همه پرسی کرد.
( نظامی ) عضو نیروی احتیاط مثال: they called up the reservists آنها اعضای نیروی احتیاط را برای سربازی گرفتند. آنها اعضای نیروی احتیاط را فراخواندند.
ادوکلن مثال: a new brand of cologne یک نشان جدید از ادوکلن
۱. خال هدف ۲. هدف ۳. روزنه. نورگیر. بادگیر مثال: in line with the bullseye در هم ترازی با هدف
a person who hits a ball with a bat ( در بازی بیسبال ) کسی که با یک چوب به توپ ضربه می زند. مثال: I was a pretty good hitter in baseball. من یک تو ...
۱. بر حسب اتفاق. تصادفا ۲. با بی اعتنایی. با بی قیدی ۳. به طور سطحی. سرسری ۴. به طور خودمانی. غیر رسمی مثال: You mustn’t dress too casually for work. ...
ایجاز مثال: his style is marked by simplicity and concision سبک او معرف سادگی و ایجاز است.
تفنگ بادی مثال: Air gun pellets don't usually penetrate skin but can do so at close range. ساچمه های تفنگ بادی معمولا پوست را سوراخ نمی کنند اما می ...
۱. گلوله. حبه. حب ۲. قرص ۳. ساچمه مثال: Air gun pellets don't usually penetrate skin but can do so at close range. ساچمه های تفنگ بادی معمولا پوست ر ...
فروزینه. آتش گیره. آتش زنه مثال: the kindling wouldn't catch آتش زنه روشن نخواهد شد.
میرغضب، مامور اعدام مثال: A fitting end for a professional hangman. پایانی مناسب برای یک مامور اعدام حرفه ای
به شرط این که، مشروط بر این که، اگر مثال: You won’t lose any money provided that you think of it as a long - term investment. شما هیچ پولی را از دست ...
مربای پرتقال مثال: Would you like marmalade? مربای پرتقال دوست دارید؟
یورو ( واحد پول اتحادیه اروپا ) مثال: Is it true that France forced to give 14 million Euros to Iran? حقیقت دارد که فرانسه فشار آورده که ۱۴ میلیون ی ...
۱. کپک ۲. بادزدگی. لکه قارچی ۳. کپک زدن مثال: the leaves are dulled by mildew برگها بواسطه ی کپک تیره و کدر شده اند.
۱. ( از هم ) متمایز کردن. تمایز گذاشتن. تمیز دادن و مجزا کردن. تفکیک کردن. جدا کردن ۲. تبعیض قائل شدن، فرق گذاشتن بین ۳. ( ریاضیات ) مشتق گرفتن. دیفر ...
ماشین لباسشویی مثال: he fixed my washing machine او ماشین لباسشویی من را درست کرد.
۱. میوه ای ۲. با طعم میوه ۳. ( لطیفه. داستان و غیره ) هرزه. مبتذل. سکسی ۴. ( خنده ) از ته دل مثال: wine with a fruity smell شراب با رایحه ی میوه ای
۱. جیغ زدن. جیغ کشیدن ۲. فریاد زدن. نعره کشیدن ۳. غش غش خندیدن ۴. زوزه کشیدن ۵. جیغ. داد و فریاد ۶. غش غش ( خنده ) ۷. زوزه مثال: her anger reached su ...
ریشه کن کردن. از بین بردن. نابود کردن مثال: the firm should be eradicated, root and branch شرکت باید بکلی از بین برود و نابود بشود.
۱. صف پلیس ۲. حلقه محاصره. کمربند حفاظتی ۳. یراق. نوار. قیطان ۴. بستن. محاصره کردن. قرق کردن مثال: they rushed the cordon of troops آنها به حلقه محا ...
توله سگ مثال: the puppies are coming along nicely. توله سگها دارند به خوبی پیشرفت می کنند.
۱. به سختی. به شدت ۲. جدی. با حالت جدی. با چهره عبوس مثال: A severely disabled child who died through caregiver neglect. یک بچه ی به شدت معلول که بخ ...
۱. تبلیغات چی ۲. مبلغ مثال: propagandists claimed that he was negotiating with the enemy تبلیغات چی ها ادعا کردند که او با دشمن مذاکره می کرده است.
( مو ) از ته زده، خیلی کوتاه مثال: a cropped, fitted jacket looks trim with a long - line skirt یک ژاکتِ خیلی کوتاه و اندازه، با یک دامن آستر بلند، ...
وصی مثال: the executor must discharge the funeral expenses وصی باید هزینه ها و مخارج مراسم خاکسپاری را پرداخت کند.
۱. سرشناس. معروف. صاحب نام. نامی. شهیر ۲. برجسته. چشمگیر ۳. فوق العاده. فراوان. زیاد. بسیار مثال: His father is an eminent lawyer. پدرش یک وکیل سرشن ...
۱. ( مربوط به ) امپراطوری ۲. سلطنتی ۳. شاهانه. باشکوه مثال: the original dimensions were in imperial measure. ابعاد اصلی در مقیاس شاهانه و سلطنتی بو ...
ساعات ازدحام. شلوغی مثال: I left early to miss the rush - hour traffic من زود رفتم تا به ساعات ازدحام و شلوغی ترافیک برنخورم.
۱. مصادره کردن. توقیف کردن. ضبط کردن ۲. گرفتن مثال: he ordered that their assets be confiscated او دستور داد که دارایی هایشان مصادره و توقیف بشود.