unconditional

/ˌənkənˈdɪʃn̩əl//ˌʌnkənˈdɪʃn̩əl/

معنی: مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط
معانی دیگر: بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unconditionally (adv.)
• : تعریف: not having conditions or limits; unlimited or absolute.
مترادف: absolute, categorical, unlimited, unqualified, unrestricted
متضاد: conditional
مشابه: complete, out-and-out, outright, straight-out, total, unmitigated, unreserved, utter

جمله های نمونه

1. germany's unconditional surrender
تسلیم بدون قیدو شرط آلمان

2. the offer for unconditional surrender was rejected with scorn
پیشنهاد تسلیم بلاشرط را با تحقیر رد کردند.

3. the allies demanded germany's unconditional surrender
متفقین خواهان تسلیم بی قید و شرط آلمان شدند.

4. our commander spurned the enemy's offer of unconditional surrender
فرمانده ما پیشنهاد دشمن مبنی بر تسلیم بدون قید و شرط را با تحقیر رد کرد.

5. There have been calls for his immediate and unconditional release.
[ترجمه گوگل]درخواست هایی برای آزادی فوری و بدون قید و شرط او شده است
[ترجمه ترگمان]درخواست هایی برای آزادی فوری و بی قید و شرط او وجود داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The allied commander demanded their immediate and unconditional surrender.
[ترجمه گوگل]فرمانده متفقین خواستار تسلیم فوری و بدون قید و شرط آنها شد
[ترجمه ترگمان]فرمانده متفقین خواستار تسلیم فوری و بی قید و شرط آن ها شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The warring sides have agreed on an unconditional ceasefire.
[ترجمه گوگل]طرف های درگیر بر سر آتش بس بی قید و شرط توافق کرده اند
[ترجمه ترگمان]طرفین درگیر بر آتش بس بی قید و شرط توافق کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My love for all my children is unconditional.
[ترجمه 1] عشق من به همه فرزندانم بی قید و شرط است.
|
[ترجمه گوگل]عشق من به همه فرزندانم بی قید و شرط است
[ترجمه ترگمان]عشق من به تمام فرزندان من بی قید و شرط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The release of all political prisoners must be unconditional.
[ترجمه گوگل]آزادی همه زندانیان سیاسی باید بدون قید و شرط باشد
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Tonight the staff accepted the council's unconditional surrender with a bottle of champagne.
[ترجمه گوگل]امشب کارکنان تسلیم بی قید و شرط شورا را با یک بطری شامپاین پذیرفتند
[ترجمه ترگمان]امشب کارکنان انجمن unconditional و بی قید و شرط انجمن را با یک بطری شامپاین پذیرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was released on unconditional bail until March
[ترجمه گوگل]او با قرار وثیقه بدون قید و شرط تا ماه مارس آزاد شد
[ترجمه ترگمان]او تا ماه مارس به قید ضمانت قید وثیقه آزاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Unconditional strokes come with no strings attached and are given simply because a person is OK with you, warts and all!
[ترجمه گوگل]سکته های بدون قید و شرط بدون هیچ رشته ای انجام می شود و صرفاً به این دلیل انجام می شود که یک فرد با شما خوب است، زگیل و همه چیز!
[ترجمه ترگمان]ضربه های آرنج بدون هیچ رشته ای به هم متصل می شوند و به سادگی به این دلیل داده می شوند که یک فرد با شما خوب است، warts و همه چیز!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Dennis, of Braithwell, South Yorkshire, was granted unconditional bail until his next appearance on December
[ترجمه گوگل]دنیس، اهل بریتول، یورکشایر جنوبی، تا زمان حضور بعدی خود در دسامبر به وثیقه بدون قید و شرط اعطا شد
[ترجمه ترگمان]دنیس، اهل Braithwell، ساوت یورکشایر، تا زمان بعدی خود در ماه دسامبر به قید ضمانت قید وثیقه آزاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. General Haig would accept nothing less than unconditional surrender.
[ترجمه گوگل]ژنرال هیگ چیزی کمتر از تسلیم بی قید و شرط نمی پذیرد
[ترجمه ترگمان]ژنرال General هیچ چیز کم تر از تسلیم بی چون و چرای بی چون و چرای بی چون و چرای بی چون و چرای بی چون و چرای بی چون و چرای بی چون و چرای بی چون و چرای بی چون و
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مطلق (صفت)
abstract, absolute, utter, sheer, total, full, independent, unconditional, unconditioned, slick, unlimited, categorical, implicit, downright, arbitrary, despotic, categoric, unrestrained, plenipotentiary, thetic, thetical

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

غیر مشروط (صفت)
absolute, unconditional, unconditioned

فرض (صفت)
unconditional, essential, must

بی شرط (صفت)
unconditional, categorical, implicit, categoric

بدون قید و شرط (صفت)
unconditional

غیر شرطی (صفت)
unconditional

بلا شرط (صفت)
unconditional

تخصصی

[حقوق] بدون قید و شرط
[ریاضیات] بدون شرط، بی شرط، بلاشرط، غیر شرطی، غیر مشروط

انگلیسی به انگلیسی

• not conditional; unreserved, unlimited; absolute
something that is unconditional has no conditions or limits associated with it.

پیشنهاد کاربران

بنام خدا
با سلام ، به معنی بی چون و چرا ، میباشد.
با تشکر

بپرس